گزارشگر:یک شنبه 15حوت 1395 - ۱۴ حوت ۱۳۹۵
پیش از نوشتن اولین کلمه، خوب فکر کنید که چه چیز، دربارۀ چه، به چه منظور، برای چه کسی، و چهقدر میخواهید بنویسید.
نوشتن کار است. بیفایده نوشتن بیمعنی است. خیلیها بیش از آنچه میخوانند، مینویسند؛ حیف زحمت، حیف وقت و حیف کاغذ!
از خودتان بپرسید: آیا موضوعی که میخواهم بنویسم، قبلاً نوشته نشده است؟ آیا کس دیگری آن را خلق نکرده است؟ آیا من میتوانم حرف تازهتری بگویم یا مطلبی تکراری را بهتر بنویسم؟ آیا اطلاعاتم دربارۀ آن بیش از دیگران است؟ به چه منظور و چرا باید بنویسم؟ با این نوشته به چه کسی خدمت میکنم؟ چند کلمه، سطر، صفحه، یا چند جمله بنویسم؟
آیا میخواهید از ماجرایی گزارش تهیه کنید؟ آیا میخواهید تجربه، سرگذشت، حادثه یا قصۀی تخیلی را روایت کنید؟ پس، از خودتان بپرسید چرا باید مطلبی را گزارش یا روایت کنم؟
فقط به پرسش کردن اکتفا نکنید؛ سعی کنید در دفتر یادداشت روزانه یا کاغذ چرکنویس، به پرسشها پاسخ بدهید. با این کار، به خودتان، ناشر، و خوانندهگانتان کمک میکنید.
به موضوع و مطلبتان عشق بورزید.
آیا میخواهید مقالۀ فنی بنویسید؟ پس دربارۀ چیزی بنویسید که میشناسید. البته متخصصان باتجربه و نویسندهگان متون تخصصی و باتجربه و نویسندهگان متون تخصصی و فنی نیز همه چیز را نمیدانند. اما کسی که فقط به دانش خود بسنده کند، زیر پایش زود خالی میشود.
پس سوژه را از “کجا” تهیه کنیم و “چهگونه” در جای مناسب قرارشان دهیم.
کجا: اول در ذهن، دوم در بایگانی (کتابهای تخصصی، مجلهها و مقالههای گردآوری شده و تکههای روزنامه)، سوم در کتابهای مرجع و دایرهالمعارفها، چهارم در تازههای نشر که در کتابشناسی کتابفروشیها میتوانید پیدا کنید یا از کتابخانهها امانت بگیرید(کاربرد این مرجعها فقط محدود به نوشتههای تخصصی نیست، اگر تصمیم دارید سرگذشت و زندهگی اشخاص را روایت یا گزارش کنید، این مراجع میتوانند کاربرد فراوانی داشته باشند.)
چهگونه: اول استفاده از اصول طلایی، دوم تحصیل در آموزشگاه نویسندهگی، سوم عشق ورزیدن به نوشتن.
اگر شما با چنین اساسی به کارتان روی آورید و آن را در عمل به کار گیرید، تواناییتان خودبهخود افزایش مییابد.
به اجزای کار و افکارتان نظم بدهید.
برای شروع همۀ مطالب را یکجا ننویسید. دیدگاههای اصلی موضوع را ـ به هر اندازه که مایل استید ـ روی کارتهای یادداشت بنویسید. کارتهای حاوی دیدگاههای اصلی را در گروهی جداگانه قرار دهید و نظمی منطقی به آنها بدهید.
دیدگاههای فرعی را در کارتها یا کاغذ یادداشتهای جداگانه (بهتر است از رنگ دیگری استفاده شود) بنویسید. آنها را براساس تعلق به گروه اصلی منظم کنید.
کارتها را در ردیفهای مرتب روی هم بگذارید و این کار را آنقدر تکرار کنید تا مجموعۀ اجزای کارتان به نظمی منطقی دربیاید.
بیگمان متوجه شدهاید که این نسخه برای نوشتههای فنی و تخصصی به کار میرود. اگر میخواهید مطلبی را گزارش یا روایت کنید(داستان کوتاه، رمان، نمایشنامههای تلویزیونی یا رادیویی یا سایر مطالب) میتوانید برای اشخاص (اسامی، روحیات، غرایز، عادات) و برای مکان و رویدادها و حادثۀ اصلی داستان از کارتهای اصلی استفاده کنید. برای اشخاص و مکانهای فرعی، و وقایع فرعی نیز از کارتهای فرعی استفاده کنید. کارتهای فرعی را مانند کارتهای اصلی مرتب و طبقهبندی کنید. پایان این مرحله، پایان مشکلترین بخش “کار نوشتاری” است. حال بستان میتواند حرکت کند. تعجب خواهید کرد! درست مانند بسِ درونشهری میشود!
برای خودتان ننویسید، بلکه برای خواننده بنویسید؛ به عبارت بهتر: ساده بنویسید.
همۀ ما به زبان خاص خودمان صحبت میکنیم. زبان میتواند ساده (نه پیش پا افتاده) و قابل درک یا علمی و مشکل باشد. زبانهای حد وسط زیادی در این بین وجود دارند که میتوانند به شکلی زیبا بدرخشند.
باید خوشحال باشیم که هرکس از شیوۀ خاصی برای صحبت کردن استفاده میکند و گرنه برای یکدیگر کاملاً خستهکننده میشدیم. با اینحال، همۀ ما یک زبان را برای نوشتن دوست داریم: زبان ساده و روان، کوتاه، واضح و قابل درک. اگر به زبانی غیر از این یا بر اساس زبان دیگری بنویسید، بسیاری از خوانندهگان را از دست میدهید.
در میان اصول پایۀ نگارش، اصل سادهگی ضربهپذیرترین آنها محسوب میشود. به همین دلیل بسیاری از نوشتهها خوانده نمیشوند و بسیاری از کتابها به گورستان کلمات، جملات و افکار تبدیل میشوند.
چرا اینگونه است؟ بیشترینه، وقتی پشت دستگاه تحریر مینشینیم یا قلم را در دستان خود میگیریم، ناگهان حالت طبیعی خود را از دست میدهیم و فراموش میکنیم که خودمان باشیم. بدینگونه، زبان گفتاریمان تبدیل به زبان فصاحت و بلاغت میشود.
آیا بهراستی نمیشود افکار بزرگ را در قالب کلمات ساده آورد؟ البته که میشود! همۀ نویسندهگان واقعی توانستهاند، شما نیز میتوانید؛ به شرطی که با کلمات دستوپنجه نرم کنید، نه اینکه هرچه به فکرتان رسید بلافاصله بنویسید.
آنوقت هنر مشکل (اما قابل فهم) سادهنویسی شروع میشود. مشکل است. باور نمیکنید؟ پس حرف شوپنهاور را قبول کنید؛ او میگوید: «هیچ کاری مشکلتر از این نیست که مهمترین افکار را به زبانی قابل فهم برای همه بیان کرد».
عنوان میتواند مانند آهنربا باشد، شروع باید به چشم بیاید.
عنوان، آهنربا باشد؟ آیا “خدایان، گورکنها و دانشمندان” عنوانی که “سرام” برای کتابش انتخاب کرد، همچون آهنربا بود؟ یا مانند برگ برندۀ بختآزمایی، شانس آورد؟
در واقع همهچیز تعیینکننده بود: عنوان کتاب، اوج داستان، کنجکاوی خواننده و شیوۀ روایت سرام. موضوع کتاب درباره مسالهیی واقعی است، اما سرام واقعیتها را پشت سر هم ردیف نمیکند، چون واقعیتها هزاران بار در عالم حقیقی رخ دادهاند. سرام فقط روایت میکند و این همان نیرنگ و نبوغ اوست.
لسینگ ـ نویسنده و متفکر نابغه ـ میگوید: “عنوان نباید فهرستی از رویدادهای کتاب باشد، هرچه کمتر وقایع را فاش کند، بهتر است.”
آیا عنوان کتابش ـ “ناتان خردمند” ـ از وقایع کتاب خبر نمیدهد؟ آیا عنوان کتاب سرام گوشهیی از مطالب کتاب را فاش نمیکند؟ آیا شهرت جهانی کتاب “آنا کارنینا” اثر تولستوی و “ویکتوریا” اثر هامزون و “خانوادۀ بودن بروک” توماس مان به خاطر انتخاب عنوانشان است؟
ما نمیتوانیم برای شما نسخه بپیچم، هیچکس دیگر هم نمیتواند. اما توجه داشته باشید که فقط اگر نویسندۀ خوبی باشید، عنوان کتابتان هرچه باشد موفق میشوید. جذابترین عنوان میتواند چرندترین متن را داشته باشد و کسالتآورترین عنوان نشاطآورترین متن را در پی داشته باشد. اما بهطور عام، هر آنچه دربارۀ نوشتۀ خوب گفته میشود، دربارۀ عنوان هم صدق میکند. پس، عنوان باید ساده، کوتاه، و واضح باشد.
برای نوشتن مقدمه نیز همینطور عمل کنید. اگر مطلب فنی ـ تخصصی مینویسید، به سرعت آنچه را که خواننده انتظار دارد، جلوی چشمش قرار دهید. جملات متن باید کوتاه، ساده، و واضح باشد. خواننده را متعجب کنید! بگذارید احساس کند تکخال حکم را در دست دارد و اوست که باید بازی را شروع کند.
شما میتوانید ببینید، بچشید، لمس کنید، حس کنید و بشنوید. خوانندهگان شما هم همین حسها را دارند. بسیاری از نویسندهگان این واقعیت را فراموش میکنند.
نویسندهگان تهیدست، خوانندهگان تهیدست! زبان آلمانی ـ یکی از غنیترین زبانهای دنیا ـ بیش از ۵۰۰۰۰۰۰ واژۀ مختلف دارد. با این واژهها میتوان تمام احساسات را بیان کرد.
این واژهها، واژههای شما هستند؛ واژههایی برای خوانندهگانتان. واژهها را بیابید و برای تهیۀ غذایی خوشمزه آنها را بپزید، بجوشانید، کباب کنید، سرخ کنید، روی شعلۀ ملایم بگذارید، برشته کنید و روی میز بچینید و بیارایید!
در این زمینه طبعاً قواعد و قوانینی برای یادگیری وجود دارد، اما در این فرصت کوتاه مجال پرداختن به آنها نیست. یک مثال برای شما انتخاب کردهایم که مفهوم احساسات پنجگانۀ انسان را میتوان در آنها یافت:
از “یان یوبل از ورشو” اثر لوییزه راینر:
«روزهای بعد آرام سپری میشد. هوا دوباره تابستانی شده بود. درخت فلکس که دیگر پژمرده شده بود، به خود تکانی داده بود و از نو میدرخشید. از وجودش سراپا افتخار میکردیم. فلکس از این سر باغ تا آن سر باغ در دو ردیف چپ و راست راه میانی با انبوهی از رنگهای سرخ، بنفش، سفید پشت سر هم، با شکوفههای درشت، نصف بلندای قد آدم و باشکوه و ابهت هر چه تمامتر امتداد یافته بود. سراسر تابستان، مردم میایستادند و از جلال آن متحیر میشدند. بسیاری دیگر از آن روی میآمدند تا از نزدیک سیر نگاه کنند و عطر شیرین و سکرآور آن را که باد با خود به هرجای میبرد، استشمام کنند…»
متوجه شدید که منظور از بهکارگیری تمام پنج احساس خود و خواننده چیست؟
دلسرد نشوید. شما هم میتوانید این هنر را بیاموزید(البته در صورتی که آموزش لازم را ببینید و دقیقاً راهنمایی شوید).
از توضیح اضافی خودداری کنید.
توضیحهای اضافی باعث خستهگی خواننده میشود. اگر میخواهید حرفی بزنید، مستقیماً اصل مطلب را بگویید.
از قلم قرمز برای حذف جملات و کلمات غیرضروری استفاده کنید. هرجا مطلبی به نظرتان زاید میرسد، دورش را خط قرمز بکشید.
با مطالعۀ روزنامهها، مجلهها، کتابهای علمی و گوشدادن به برنامههای رادیو و تلویزیون متوجه صحبتهای تکراری و زاید فراوانی میشوید. خودکار قرمز در این مواقع کاربرد فراوانی دارد: فقط کافیست خط بکشید. لطفاً این کار را انجام دهید! با هر خطی که دور کلمات و جملات زاید میکشید، هدیهیی به خوانندهگانتان میدهید. خودتان نیز متعجب میشوید که متن چه زبان ساده و خواندنییی پیدا میکند. زبانی که خواننده همانند زبان مادریاش از آن لذت میبرد.
اگر با این زبان بنویسید، خوانندهگانتان(حتا روشنفکران) علاقهمند میشوند که مطالب بیشتری از شما بخوانند.
آنچه مینویسید، باید نفس بکشد.
تکهگویی نکنید. خواننده دوست دارد وقتی دربارۀ رشتهیی تخصصی و خشک مطلبی میخواند، مورد خطاب واقع شود. حتا وقتی مطلبی آموزشی میخواند، میخواهد سرگرم شود. مطالب توضیحی و آموزشی نیز باید سرگرمکننده باشند.
از اینکه مورد خطاب قرارتان میدهیم و سرگرمتان میکنیم، خوشحال نیستید؟ شما نیز باید با خواننده صحبت کنید و با او گپ بزنید. یعنی چه؟ یعنی نوشتن مکالمهیی دوطرفه با خواننده است. اگر اینطور نباشد، پس لابد برای سطل زباله مینویسد.
ولتر میگوید: «غیر از نوشتۀ کسالتآور، انسان مجاز است هر مطلبی بنویسد. آشپز خوب میتواند از سنگ هم غذایی خوشمزه درست کند.»
کلمات را چنان در جای خود بنشانید که انگار بهراستی نشستهاند.
اصلی ساده و بدیهی، حق با شماست. اما به ندرت میتوان از این بند تا انتها پیروی کرد. کمتر کسانی موفق شدهاند که آن را کاملاً اجرا کنند(تقریباً هیچکس). شما نیز زمانی میتوانید موفق شوید که بسیار کار کنید و هر جمله را ده بار یا بیشتر تغییر دهید و خیلی از جملات را دور بریزید.
شما هنوز توماس مان نشدهاید، ما هم برندۀ جایزۀ نوبل را تعیین نمیکنیم. توماس مان جملات مجزا را کنار هم مینوشت. در عین حال این رشته از جملات مانند تصاویر بدون توضیح روزنامهیی، خواندنی بود.
صحبتهای شوپنهاور را بشنوید:
«یکی از اصول اساسی در نوشتن، این است که انسان در آنِ واحد و بهطور مشخص، فقط به یک نکته فکر کند، نه اینکه همزمان به دو موضوع یا بیشتر فکر کند. آلمانیها افکارشان را درهم میپیچند و به تسلسل باطل میپردازند. چون به جای اینکه یکی پس از دیگری به مسایل مختلف بپردازند، میخواهند یکدفعه شش مساله را بیان کنند»!
ما نیز وقتی با عجله چیزی مینویسیم یا دیکته میکنیم، جملاتمان از فرط شتاب درهم و برهم میشود. اشکالی ندارد؛ پس قلم قرمز به چه کار میآید؟ بسیاری از مواقع نیز جملات مجزای بسیاری مینویسیم که سپس آنها را خط میزنیم، چون دستنوشتههای اولیه تقریباً خیلی طولانی میشود، اما نه به این معنی که یکدفعه صدوهشتاد درجه بچرخید و نوشتههایتان مانند اخبار روزنامهیی خلاصه بشود.
اندازۀ جملات قاعدهیی کلی ندارد. جملات بیسمارک در “افکار و خاطرات” بهطور متوسط ۳۴ کلمه، بل در “بیلیارد در ساعت نهونیم” ۳۱ کلمه و فریش در “شتیلر” ۱۹ کلمه است.
بهتر است جملات شما بین ۱۵ تا ۲۰ کلمه داشته باشند.
باید واضح بنویسید.
تولستوی میگوید: «خوب فکر کنید که چه میخواهید، اما طوری فکر کنید که هر کلمهیی به تنهایی قابل درک باشد. اگر زبان واضح و روان باشد، نمیتوان بد نوشت.»
دربارۀ آلمانیها میگویند: «در هیچ کشوری به اندازۀ آلمان مطالب غامض و پیچیده و نامفهوم نوشته نمیشود.» و باز میگویند: «آلمانیها توان و ارادۀ واضح نوشتن ندارند.»
مشکل ناتوان بودن، قابل حل است. بهطور قطع انسان آنچه را نمیداند، میتواند یاد بگیرد. اما بیاراده بودن، خیلی بد است. به نظر ما کسانی که پیچیده مینویسند، میخواهند دیگران متوجه نشوند که حرفی برای گفتن ندارند.
دو فرض را در نظر بگیریم: اول اینکه واضح نوشتن به زبان آلمانی مشکل است، بسیار مشکلتر از مثلاً زبان فرانسه. دوم اینکه زبان مشکل، فکر کردن را هم مشکل میکند. اما فقط کسی که واضح فکر میکند، میتواند واضح بنویسد.
مبهم و غیرواضح بودن عبارت، همیشه و همهجا نشانهیی بسیار بد است. چون از ۱۰۰ مورد ۹۹ مورد آن به دلیل مبهم بودن تفکر است. آنچه را که انسان قادر به فکر کردن دربارۀ آن است، میتوان در همهجا با کلماتی واضح، جامع و تکمفهومی بیان کرد. کسانی که با عبارتهای مشکل، مبهم و چندپهلو کلمات را کنار هم قرار میدهند، خودشان هم درست نمیدانند که میخواهند چه بگویند. آنها فقط تصوری مبهم از ایدهیی را در ذهن دارند و بیشترینه، میخواهند از خودشان و دیگران پنهان کنند که حرفی برای گفتن ندارند.
ما و بسیاری دیگر معتقدیم هرکس بتواند خوب صحبت کند، میتواند خوب هم بنویسد. اما اشتباهتر از این، سخنی پیدا نمیشود. برعکس، کسانی که بسیار خوب صحبت میکنند، اغلب بسیار بد مینویسند.
با نیچه همعقیدهایم: «وقتی ابتدا سبکمان را تصحیح کردیم، و به عبارت دیگر: بهتر نوشتن را یاد گرفتیم، آن وقت یاد میگیریم که واضح فکر کنیم و واضح صحبت کنیم».
ما دلیل اصلی غامض و غیرقابل فهم نوشتن را اشتباه درک کردهایم. تا زمانی که در تفکرمان سست هستیم و سبکی آشفته داریم، نمیتوانیم خوب نوشتن را یاد بگیریم.
نکته پایان نمییابد.
نظرهای متفاوت دو استاد نویسندهگی را نقل میکنیم (از آوردن اسم آنها صرفنظر میکنیم)، یکی میگوید: «سادهترین بخش، نوشتن قسمت پایانی است.» دیگری میگوید: «پایان مشکلتر از آغاز است.»
کدام یک درست است؟
هر دو. وقتی متنی تخصصی یا فنی مینویسید، نوشتن پایان آن مشکل نیست. معمولاً کافی است با استفاده از نوشتن جملۀ واضح و موثر جمعبندی کنید. بعضی مواقع هم با استفاده از چند جملۀ مختصر و مفید به پیشرفتهای احتمالی آینده اشاره کنید. نوشتن پایان مطلب، وقتی مشکل است که مطلبی را روایت میکنید.
پایان نوشتههای نویسندهگان بزرگ را مطالعه کنید. نیازی به ذکر اسامی آنها نیست، چون در طول دورۀ نویسندهگی، اسامی آنها را به اندازۀ کافی میشنوید و میخوانید.
Comments are closed.