تجدید اندیشۀ اسلامی و چالش مدرنیســم

گزارشگر:عبدالودود عارف/ یک شنبه 22 حوت 1395 - ۲۱ حوت ۱۳۹۵

بخش نخست/

mandegar-3درآمــد
هرچند ادیب واندیشمند معروف مصری،عباس محمودالعقاد در کتاب گران‌سنگِ خویش،اسلام درقرن بیستم،نخستین حرکت وجنبشِ اصلاحی درمیان مسلمانان را جنبش سلفیت به رهبری شیخ محمد بن عبدالوهاب (۱۷۹۲-۱۷۰۳) درقرن هجدهم میلادی می‌خواند که هم‌زمان با آن، جنبش سنوسی‌ها به رهبری محمد بن علی سنوسی(۱۲۰۶-۱۲۷۵هـ ق) درشمال افریقا، به‌ویژه لیبی، وحرکت اصلاحیِ شاه ولی‌الله دهلوی(۱۷۶۲-۱۷۰۲) درشبه‌قارۀ هند سر برآوردند.اما برخلاف آن‌چه مرحوم عقاد گفته‌اند، ردپای تجدید دین وپیراستن اندیشۀ اسلامی ازغبار خرافات واوهام را باید بسی پیشتر ازآن به جست‌وجو گرفت.زمانی‌که مرزهای جغرافیایی اسلام روبه توسعه نهاد،توأم با آن اسلام نیز مورد استقبالِ اقشار مختلف و کسانی قرار گرفت که پیش از آن در سایۀ تمدن‌های روم وساسانی قرارداشتند و سایۀ سنگینِ عقاید و فلسفۀ آن دوتمدن، برآنان سلطه داشت. از یک‌سو باگذشت روزگاری چند ازوفات پیامبر اسلام وانقطاع وحی، واز جانبی حمل پاره‌یی ازعقاید وباورهای نامأنوس و ناهمخوان توسط تازه‌مسلمانان،اندیشۀ اسلامی بادو چالش عمده مواجه گردید:نخست، چالشی که باید آنرا داخلی خواند وگسترۀ وسیعی ازمسایلی چون انحرافات سیاسی و دگرگونی خلافت ازمنهج نبوت، ظهور نحله‌های گوناگونِ فکری که نصوص دینی را برمبنای باورهای خویش توجیه و تأویل می‌نمودند؛دوم، چالش بیرونی که ازیک‌طرف آبشخور آن منطق و فلسفۀ یونانی بود که عقلانیت اندیشۀ اسلامی و به‌خصوص اعتقادیات آنرا به چالش می‌طلبید، واز جانب دیگر، پیدایش زنادقه که به علت‌های گوناگون، باورهای توحیدی اسلام را برنمی‌تابیدند.هردوچالشِ فوق درهمان روزها مسیر اندیشۀ اسلامی را دچار انحراف نموده بودند.بااین وصف،نخستین کسی که درتاریخ اسلام، اندیشۀ اسلامی را ازمیان غبارهای انحراف بیرون کرد و روح تازه‌یی برآن دمید وگویا مصداق این حدیث نبوی قرار گرفت«ان الله یبعث لهذه الامۀ علی رأس کل مأیه سنه من یجدد لها دینها».بنا به گفتۀ ابوالاعلی مودودی، عمربن عبدالعزیز خلیفۀ اموی بود که دستگاه سیاسی خلافت را بارِ دیگر برمنهج نبوّت استوار نمود.بعد ازعمر بن عبدالعزیز،چهار امام اهل سنت (ابوحنیفه،مالک،شافعی،احمدبن حنبل) نیز ازجملۀ مجددین وبه تعبیری، مصلحانِ اندیشۀ اسلامی وپیشگامان حرکتِ تجدید به شمارمی‌روند.درامتداد این حرکت، در قرن پنجم هجری، بار دیگر ابرسیاه برآسمان تفکّراسلامی پیچید و انحرافات بی‌شماری درابعاد عقیده،اخلاق و احکام پدید آمد که درچنین شرایطی حجت‌الاسلام محمد غزالی با مبارزۀ فراگیر ومتکی بر عقل ونقل، خرافاتِ پدیدآمده در عرصه‌های تصوف،کلام،فلسفه واحکام را پاسخ داد. چنین حرکتی، باردیگر درقرن هفتم توسط ابن تیمیه و شاگرد ایشان ابن قیم به‌گونۀ متفاوت‌تر از پیش به ظهور پیوست.ازقرن هفتم هجری الی قرن هجدهم میلادی، روند اصلاح اندیشۀ اسلامی به سردی گرایید که البته در فاصلۀ آن، شخصیت‌هایی چون امام شوکانی صاحب کتاب “نیل الاوطار”وامام شاطبی صاحب کتاب “الموافقات” ظهورنمودند. اولی در احیای سنت نبوی ودومی در احیای فقه مقاصد، کارهای شایانی انجام دادند.تنها درقرن هجدهم میلادی بودکه سه جنبش اصلاحی بااصول وقواعد خاص ورویکردهای نسبتاَ متفاوتی دست به اصلاح باورهای مسلمانان زدند.جنبش سلفیت درنجد وحجاز به رهبری محمد بن عبدالوهاب که شعار بازگشت به عقیدۀ نابِ اسلامی وپیروی قرآن وسنت بر روش سلفِ امت را در صدر کارِ خود قرار داد.جنبش دوم،جنبش سنوسی است که انحرافاتِ مسلمانان ازاصول اسلام را ریشۀ پراکنده‌گی وعقب‌مانده‌گی آنان قلمداد نمود؛ اما برخلاف سلفیت، سنوسی‌ها عمدتاً رویکردی صوفیانه داشتند.حرکت سوم، حرکت شاه ولی الله دهلوی است که احیاگریِ او ترکیبی ازتصوف و تفکرشریعت‌محوربود. اورا باید احیاگر به مفهومِ مصلحت یا منفعت عامه ازمنظر فقه مالکی خواند.اما درهرسه حرکت، نه عقلانیتِ شدید از نوع اعتزال دیده می‌شود، ونه تاثیری از تمدن حاکم برغرب. درواقع، هرسه بینشِ فوق به گذشته بیشتر متمایل‌اند تا تحلیل چگونه‌گی آینده.با این توضیح، چنین برمی‌آیدکه حرکت‌های نجات‌بخش درتفکراسلامی، درطول حیاتِ اسلام همواره وجود داشته وغرض مرحوم عقاد شایدچنین باشد که حرکت سلفیت، نخستین حرکت برای اصلاح اندیشۀ دینی است که به گونۀ منسجم وبه شکل یک مکتب فکری عرض اندام نموده است.اما حرکت اصلاحیِ سیدجمال الدین ومریدانِ وی درقرن بیستم،برای رهایی مسلمانان ازاسارت تقلید و تلاش برای پویایی اندیشۀ اسلامی، راهی متفاوت ازسه جریانِ فوق را پیمود و در راه احیای اندیشۀ اسلامی و همخوان‌کردن باورهای اسلامی با مبانی عقلی و مدرنیتۀ غرب، تعاملِ آنان بانصوص زیربارِعقلانیت ازنوع اعتزالیِ آن قرارگرفت.دراین جستارکوتاه، تلاش براین است که تأثیر مدرنیسم غربی و عقلانیت افراطی آنرا بر اصلاح‌گران قرن بیستم نشان‌دهی نماییم.
احیای اندیشۀ اسلامی و گردنۀ مدرنیسـم
اکثریتِ قریب به اتفاقِ پژوهش‌گران معاصر،سیدجمال الدین افغانی(۱۸۹۷-۱۸۳۸) را سلسله‌جنبان وپیش‌قراولِ جنبش اصلاحی جدید در قرن بیستم می‌دانند که اکثریت حرکت‌های دینی وسیاسی ازآن پس، از اندیشه‌های سیاسی واصلاحیِ وی الهام گرفته‌اند.سید درشرایط حساسِ تاریخی درجهان اسلام که از یک‌طرف اندیشۀ اسلامی در هاله‌یی ازخرافات وخمود وجمود بی‌پیشینه به‌سرمی‌برد وازطرف دیگر، تمدن قدرت‌مند غرب بامبانی فکری ومعرفتی جدید و پیشرفت اعجاب‌انگیز مادی، هم جغرافیای سیاسیِ جهان اسلام را تهدید می‌نمود وهم مبانی دینی وارزش‌های معنوی آنرا می‌زیست.سید ازیک‌سو خورا میراث‌دارِ فکر اسلامی می‌دانست،اما ازجانب دیگر نمی‌توانست تحولاتِ جدید ورویکردهای تازۀ علمی وفکری را درجهت‌دهی اندیشۀ اسلامی به سوی جهانِ جدید نادیده بگیرد.بدین لحاظ، اودرمواجهه بایورش مدرنیسم غربی -به گفتۀ دکترقرضاوی- به عقلانیت ازنوع اعتزال پناه برد. درواقع مدرسۀ اصلاحی سید در تکاپوی هماهنگی میان نصوص دینی وتمدن وفکرغربی است که این عمل را از مجرای تأویل‌های نامأنوس که درسلف امت سابقۀ چندانی نداشت، -بدون درنظرداشت این امر که نصوص مذکور ازنوع عقیدتی باشند یا احکام ویا اخبار– به‌سر می‌رساند. هرچند ازسید جمال‌الدین آثار زیادی در دست نیست؛اما اوهمواره بر قرآن‌کریم به عنوان یگانه مرجع وستون دین که بایستی درکلیۀ شئون به آن استناد کرد، می‌نگرد وازاین نگاه، دید حداقلی نسبت به سنت نبوی داشته و درتبیین اندیشۀ اسلامی تا آن‌جا به احادیث استناد می‌کند که موافق ظاهرقرآن باشد.این رویکرد سید به احادیث از یک‌جهت مشابهِ دیدگاه سرسید احمدخان هندی است که درمواجهه بامدرنیسم غربی تفسیرِ نو وتاحدی ناشناخته از قرآن ارایه نمود. سیداحمدخان کوشید آموزه‌های دینیِ ارایه‌شده درقرآن را درپرتو کشفیات علمی مدرن توجیه کند. این دیدگاه که قرآن باید جایگاه محوری در جهت‌دهی به رفتارمسلمانان ایفاکند، دیدگاهی بود که درمیان روشن‌فکران قرن نوزدهم واوایل قرن بیستم درحال کسب مقبولیت بود.در واقع، نظریۀ فوق درمقابل بینشی قرارداشت که نقش اساسی را به احادیث عموماً پذیرفته شده توسط علما می‌داد.هدف اساسی این طرح دروهلۀ نخست، ایجاد فضا برای تفسیر قرآن بااصطلاحات مدرن، و همچنین ریشه‌کن کردنِخرافاتی بود که درمیان جوامع مسلمان رایج گردیده بود.ازنظر احمدخان، اصول تفسیر نباید متکی برحدیث باشد؛ زیرا این امر جنبۀ ابدی وجهان‌شمولیِ قرآن را به خطر می‌اندازد.این دیدگاه سید احمد خان درمصر نیزدارای پیروانی شد که اصالت و وثاقتِ احادیث نبوی را با ارایۀ شبهاتی تاریخی وطرح سوالاتی راجع به عدم نقد متون احادیث برخلاف سند،مباحث پیرامون راویانی چون کعب الاحبار،وهب بن منبه وحتا ابوهریره، به چالش کشیدند.ازنامدارترین این چهره‌ها می‌توان به محمود ابوریه صاحب کتاب «اضواء علی سنۀالمحمدیه» اشاره کرد.بااین حال -به گفتۀ حمید عنایت- هرچند سید درکتاب حقیقت مذهبِ نیچری بر سید احمد خان می تازد؛اما از چندجهت باوی مشابهت دارد:نخست این‌که هردوی آنان مخالف خرافات بودند؛دوم این‌که هردوباعقایدی که عوام مسلمانان قر‌ن‌ها درستی آن‌ها را مسلم می‌گرفتند ولی به نظرآن دومانع پیشرفت مسلمانان بود، مبارزه می‌کردند؛سوم این‌که هردو آموزش علوم امروزی را برای مسلمانان لازم می‌دانستند؛ وچهارم این‌که هردو عقلی‌مشرب بودند،جدا از این‌که مودودی کارنامۀ سیداحمدخان را تلاشی برای آشتی میان اسلام وجاهلیت می‌داند، رویکرد هردو پیرامون سنت نبوی ومشرب عقلانی ایشان بی‌گمان زیر تأثیر مدرنیسم غربی است. زیرا سیدنیز مانند سیداحمدخان برای عقلانی جلوه دادنِ آموزه‌های اسلامی وتلاش برای هماهنگ‌سازی نصوص دینی با دستاوردهای تمدن غربی، ناچار ازپاره‌یی از مواضع سنتی کناره‌جویی می‌کند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.