گزارشگر:محمد حسین سید/ شنبه 5 حمل 1396 - ۰۴ حمل ۱۳۹۶
هر کس اولینبار به کابل داخل شود شکست میخورد (احمدشاه مسعود)
در نزدیکیهای آغاز عملیات پشغور، آمر صاحب اطراف گارنیزیون دشمن را طی چندین روز آرامآرام دور میزد و برنامۀ عملیات را میسنجید، قرارگاهها را میدید، اسلحۀ ثقیل را جابهجا میکرد و گروپها را متمرکز میساخت.
چند روزی در قرارگاه «شابه» ماندیم، گذشته از آنکه غذای کافی موجود نبود، کمبود روغن، مشکل جدی بود، زیرا بر خلاف بعضى از قرارگاهها، راه عبوربه مناطق همجوار پنجشیر براى این قرارگاه ازآن کوههاى سر به فلکاش، قابل تحمل نبود. قوماندان میرزا اندک روغنی را که داشت، همچون طلا،صرفهجویی میکرد. تا جایی که آمر صاحب قوماندان میرزا را ملامت کرد و گفت که این امساک سبب مریضی بچهها خواهد شد.
روزها و شبها را در درون صوف به سر میبردیم. اتاقک کوچکى در کنار صوف قرار داشت.به حیث دفترِ کار آمر صاحب استفاده مىشد. روزى به نز دیک سرک -جایی که پوستۀ دشمن نزدیک بود- مخفیانه رفتم. موضع کنار سرک را که ده نفر از بچههای شابه عهد کرده بودند تا سرحد مرگ مقاومت کنند، مدت طولانی نگاه کردم و آن جوانان شجاع را در دل تحسین میکردم که توانسته بودند زیر فشار آتش متراکم هوایى وزمینى، روزهای متوالی، راه میان گارنیزیونهاى روسها را مسدود کنند.(از آن جمله تنها یعقوب جان آغا زنده است)
نقطۀ خاطرهانگیز دیگر در آن منطقه، گردنۀ شهیدان بود. گردنهیی که در آنجا بیست نفر از مجاهدان شابه غافلگیرانه به محاصرۀ روسها در آمده بودند و تا آخرین نفس مقاومت کردند. قوماندان شاهنظر قبل از شهادت، تفنگش را (بخاطری که شلذر انگلیسىاش راکه از بازار پاکستان خریداری میشد، به عنوان سند تبلیغاتی در تلویزیون کابل نشان ندهند) با کوبیدن به سنگ، پارچهپارچه کرده بود.آنان در محل شهادتشان مدفوناند.
روزی به دیدن زخمیهای رفتیم که در قسمت بالایی درۀ شابه در یک پناهگاه مراقبت میشدند. آنان با دیدن آمر صاحب، چنان هیجانی شده بودند که دردهای خود را فراموش کردند، در حالی که نه غذای کافی و نه دوای کافی داشتند.
بعداً به طرف کوههای پشغور که وسط قرارگاه شابه و خنج قرار داشت رفتیم. هنگام فرود آمدن به قرارگاه طارق، زیر آتش شدید توپهایDC دشمن قرار گرفتیم، خود را از سطح خر سنگهاى روى قولچه،به طرف پایینتر کشاندیم تا کمرهاى زرد که در آنجا سوراخهاى کجوپیچ زیادى در دل کوه وجود داشتکه بعضى از آن آخرش ناپیدا بود.احتمالاًیادگار حفریات قدیم یک معدنازدورههاى باستانى بود. دقایقى آنجا ماندیم تا توپها متوقف شدند. از آنجا دوباره بالاتر بر آمدیم که سطح مرتفع و سر سبزى بود.
در آن محل، بالای گردنه، جاییکه آمر صاحب از آنجا پوستههای گارنیزیون دشمن را مطالعه میکرد، فرصت زیادی برای قصه کردن داشتیم. آمر صاحب با معلم نعیم مصروف بازی شطرنج میشدند و ما گرم صحبت با همراهان بودیم، بهویژه من، از صحبتهای خلیل حنانى وعبدالها توحیدی که رنگ روشنفکری ودینى مىداشتند، لذت میبردم. آمر صاحب با مات کردن معلم صاحب، بهانهیی برای شوخی و خنده مییافت. یک روز بعد از ختم بازى شطرنج،معلم نعیم از آمر صاحب پرسید: “آمر صاحب، گاهی به شهرت جهانی خود فکر کردهاید؟ میخواهیم نظرتان را در زمینه بدانیم؟”
آمر صاحب با فروتنی گفت: من خودم را خوب مىشناسم ولایق این شهرت نمىدانم. وافزود: “شهرت جهاد، در جهان بیشتر نتیجۀ کاررسانههاى غربى است. دلیلش هم وجود دشمن مشترک مابا آنان است. بههر حال، این هم نعمت خداوندیست، زیرا هیچ جنگ آزادیبخش به اندازۀ جهاد افغانستان پشتیبانی بینالمللی کسب نکرده است.” بعداً سخن به احتمال پیروزی کشیده شدو گفته شد که ممکن است روسها افغانستان را ترک کنند.
آمر صاحب گفت: زمانی آرزو میکردم که انقلاب (جهاد)هرچه زودتر پیروز شود و بعد از آن، به یک کار شخصی مانند تجارت بپردازم، اما حالا متوجه شدهام که این دشمنیها و ضدیتهای که جبراً در برابر آن قرار گرفتهایم، این آرزو را ناممکن ساخته است و شرایط طوری آمده که بهخاطر دفاع از خودهم که شده، نمیتوان اسلحه را کنار گذاشت.
همچنان گفت: مجاهدین پیروز خواهند شد، اما هرکس اولینبار به کابل داخل شود، شکست خواهد خورد، زیراافغانستان در میان تنظیمها تقسیم شده است و این پارچهها به آسانی تابع حکومت مرکزی نخواهد شد.شرایط بینالمللى طوریست که هیچ حکومت بدون انتخابات، مشروعیت نخواهد داشت .
ضمنًا توقع مردم از اولین حکومت بعد از پیروزی بسیار زیاد است، در حالیکه حکومت امکانات کمی در اختیار خواهد داشت. بعد از مکث کوتاهی گفت: بههر حال، اولینبار داخل شدن به کابل یک امتیاز محسوب میشود. بعد چشمهایش به نقطهیی خیره ماند. گویی حوادثی را که احتمالاً اتفاق میافتاد، در ذهناش مرور میکرد که گفت:دعا میکنم در آخرین لحظاتی که احساس میکنم پیروز شدهایم(با اشاره به سینۀ خود)،یک مرمی در سینهام بنشیند!…آدم با سلاح خویش نزد خداوند برود و بگوید: در راه تو جهاد کردم وآمدم!
این جملات آخر او هیچگاه فراموشم نشد و در طول حوادث کابل که تقدیر مرا در عمق آن قرار داده بود، از پیش نظرم دور نمیشد.تا آنکه سبب استعفاى من شد.آیا آنوقت او مىتوانست پیشبینى کند کسى که اولینبار به کابل داخل مىشود وشکست مىخورد،گروه تحت رهبرى خودش خواهد بود؟یقینأ نه.
این جواب را وقتى که در آستانۀ امتحانات سمستر چهارم حقوق،از ترس طالبان فرار کرده بودم،بدون ارتباط ذهنى به این خاطره و در روزی که آمر صاحب با من آشتى کرد،در اتاقکى در دالان سنگ شنیدم.در آن شب با تبسم گفت:ما هیچ فکر نمىکردیم که حکمتیار تا این اندازه لجاجت میکند و پاکستان تا این حد در دشمنى با ما پیش مىرود.
Comments are closed.