گزارشگر:خواجه بشيراحمد انصاری - ۱۴ قوس ۱۳۹۱
بخش چهارم
دانشمندان حنفی، بحث امامت و رهبری را در کتابهای عقیده مطرح ساخته و معتبرترین کتاب عقیده در مذهب احناف که طالبان خود را بدان منسوب میدانند، عقیده طحاوى (۸۵۲-۹۳۳ م) است. طحاوی در اینباره مىگوید: «ولا نرى الخروج على أئمتنا و ولاه أمرنا و إن جاروا و لا ندعوا علیهم و لا ننزع یدا من طاعتهم». یعنی: «ما سرکشی در برابر زمامداران خویش را ولو که ستم پیشه نمایند، جایز نمیدانیم. ما در حق آنها دعای بد نمیکنیم و نه از اطاعت آنها سرپیچی مینماییم». امام ابوالحسن اشعری (۸۷۴-۹۳۶) که وی را امام اهل سنت و جماعت نامند، مىگوید: «ویرون الدعاء لأئمه المسلمین بالصلاح و أن لا یخرجوا علیهم بالسیف». یعنی: «اهل سنت برای رهبران دولت اسلامی دعای خیر نموده و به رخشان شمشیر نمیکشند». امام بزدوی از نظریهپردازان فقه حنفی گوید: «اذا فسق الامام یجب الدعاء له بالتوبه، و لا یجوز الخروج علیه لأن فی الخروج إثاره الفتن و الفساد فی العالم». به این معنی که «اگر امیر فسق پیشه نمود، باید برایش دعا نمود تا توبه نماید و جایز نیست تا در برابرش سلاح کشید، زیرا عصیان و سرکشی در برابر او زمینه را برای فتنه و فساد آماده خواهد نمود». بزدوی در جای دیگری گوید: «الامام اذا جار أو فسق لا ینعزل عند أصحاب أبی حنیفه، وهو المذهب المروی». به این مفهوم که اگر امیر ستم نمود و یا راه فسق در پیش گرفت، به باور اتباع ابوحنیفه عزل نمیشود و مذهب حنفی در این زمینه بر همین رأی متکی میباشد. در اینجا یک نکته را نباید فراموش نمود و آن اینکه پیامبر اسلام مقاومت صلحآمیز و یا سخن از حق و عدالت در برابر زمامداران ستمپیشه را بهترین جهادها خوانده است. همانطوری که فقهای بزرگ و مجتهدان نامدار تاریخ مسلمین گفتهاند؛ جنگ مسلحانه نه تنها که رفع فساد نخواهد نمود، بلکه منجر به فتنهیی بزرگتر خواهد شد.
در مصر گروههای اسلامی سی سال پیش رییس جمهور آن کشور را ترور نمودند، ولی آن ترور زمینه را برای آمدن زمامداری ستمپیشهتر و نظامیِ فاسدتر آماده نمود، تا آنکه جنبش بهار عربی جوشیدن گرفت و بغاوت مسلحانه جای خود را به «جهاد سخن» داد و ثابت ساخت که جهاد سخن و تیغِ زبان بُرانتر از هر سلاحِ دیگری در برابر زمامداران خودکامه و لجامگسیخته است. جهاد سخن، جامعه را در برابر ستم بسیج نموده و افکار را آماده میسازد؛ زیرا تا زمانی که افکار عمومی آماده نشوند و عصیانی منظم و مدنی طرح نگردد، آوردن تحولی مثبت کاری ساده نخواهد بود. تاریخ اسلامی شاهد است به هر اندازهیی که جنگ در برابر زمامداران مسلمان شدت گرفته، به همان اندازه جامعه از اسلام دور شده است.
خوارج در دشمنی با زمامداران چنان پیش رفتند که شاخه عوفیه گروه بیهسیه خوارج و برخی گروههای دیگرِ آنها نه تنها زمامداران ستمپیشه مسلمان، بلکه رعیت مظلوم دولتشان را نیز تکفیر مینمودند. اینکه کدام زمامداری ستمپیشه است و کدام یکی ستمپیشه نیست، میتواند تابع معیارهای لغزندهیی باشد که افراد و گروههای مختلفی میتوانند از زوایای مختلف بدان نگریسته و اقامه حجت نمایند. طرح چنین حکم خطرناکی از یکسو و فقدان نظریات مفصل و منسجم سیاسی از سوی دیگر و افزودن عاطفه، تهور و احساسات آتشین بر آن از دیگرطرف کافیست تا هر جامعهیی را در گردونه دور و تسلسل جنگ، انتقام و بیثباتیِ همیشهگی قرار دهد؛ کاری که خوارج قدیم و جدید انجام دادهاند.
هنگامی که طالبان در جنوب غرب افغانستان ظاهر شدند، حکومتى در کابل وجود داشت که در اثر سقوط رژیم کمونیستى نجیبالله تشکیل شده بود و در رأسِ آن یکى از رهبران احزاب مجاهدین قرار داشت. طالبان به حجت اینکه دولت مذکور از نظر دینی خلاهایی داشته و نتوانسته است اسلام و یا برداشتى را که آنها از اسلام داشتند پیاده نماید، در برابرش سلاح برداشتند. پرسشى که مطرح مىشود این است که بغاوت در برابر زمامدارانی که خود را مسلمان و دولت خویش را اسلامى مىنامند، چهقدر با اصول اهل سنت و فقه حنفی و دیدگاههاى دیوبند تطابق و همخوانی دارد؟ در آن زمان که هم کشورهای همسایه و هم قدرتهای بیرونی هر روز برنامهیی میچیدند و هر کشور گروهی را تقویت مینمود، طالبان ظهور نمودند تا در مناسبتهایی مشابهِ صحنههای هالیوود و کارنامههای «رابنهود» در برابر گروههای مسلح بایستند؛ حرکتی که از سوی دولت آن زمان و رهبری آن تأیید گردید، ولی سپس معلوم شد که هدف اساسیِ این گروه بر چیدن بساط همان حکومتی بود که طالبان را در فعالیتهایشان تأیید نموده بود. با آنکه طالبان توانستند حکومت وقت را از پایتخت برانند، ولی سیل خون متوقف نگردید و ماجراجوییهای ایتلاف فرزندان فکریِ خوارج قدیم و جدید در یازدهم سپتمبر سال ۲۰۰۱ میلادی، دروازههای کشور ویرانه و بینوای افغانستان را به روی نیروهای دهها کشور خارجی و سازمانهای گوناگون قدرتهای بزرگ باز نمود.
توجه به دیدگاههای جنبش سیاسی ـ دینی طالبان در رابطه با قدرت، مهمترین روش در زمینه تبارشناسیِ این گروه خواهد بود؛ زیرا نخستین مسألهیی که اساس مذاهب اعتقادی و فقهی در تاریخ مسلمانان گردید و شیعه و سنى و خوارج و امثال آن را به وجود آورد، همین مساله قدرت و زعامت سیاسیِ جامعه و تعامل با آن بود.
در مساله یورش بر زمامداران مسلمان، در میان دیدگاه خوارج عربیِ قرن اول هجری و خوارج افغانیِ قرن چهاردهم هجری، هیچگونه تفاوتی نمیتوان دید.
Comments are closed.