گزارشگر:سید حسین اشراق - ۱۱ ثور ۱۳۹۶
بخش پنجم
گفتوگو و نفی خودمرکزپنداری
از نظرِ برخی متفکران، فلسفه معمولاً آشتی میانِ عناصرِ بهظاهر متعارضِ زمانه را زمینهسازی میکند و از بسترِ مواجهه با تعارضات پدید میآید. به گمانِ آنها، فیلسوفان از میانِ تعارضات قد برافراشته و با توجه به کشوقوسهای زمانهشان به اندیشیدن پرداختهاند.
تحلیلگران مسأله فلسفی را نمودِ پرسشگری اندیشه در برابرِ روالِ دانش هنجاری زمانه میانگارند؛ مثلاً مساله دکارت۱ کوگیتو۲، از کانت سنجش خِرَد ناب۳، از هگل دیالکتیک۴، از هوسرل بحرانِ علومِ اروپایی۵ و از هایدگر انتولوژی بنیادی۶ است. با همین رویکرد، فلسفه میانفرهنگی، سیلان و جریان مفاهیم میانِ فرهنگها را به عنوان مهمترین مساله خویش مطرح نموده است؛ روندی که نوعی درکِ نو از رهگذرِ آن پدیدار میشود و شرایطی را شکل میدهد که دیگر هیچ فرهنگ و فلسفهیی خود را مرکز و مبنا نپندارد، بلکه هرکس ضمنِ پایبندی به خویش، بر روی دیگران گشوده باشد و گفتوگو برای مفاهمه را مهم بشمارد. دایره این کوشش و وسعت این مشرب به گونهیی است که حتا برای تعریفِ فلسفه هم باید وارد گفتوگو شد؛ چون فرهنگهای اروپایی، آریایی، هندی، چینی، افریقایی و امریکایی هرکدام به نحوی فلسفه را فهمیده و تعریف کردهاند؛ چنانچه رام ادهر مال در کتابِ “سه زادگاه فلسفه۷” نشان داده است که چین، هند و اروپا هرکدام فلسفههای خاصِ خود را دارند و نمیتوان یکی را فلسفه نامید و بقیه را رد کرد.
فلسفه میانفرهنگی با معرفی مبادی و زمینههای ضروری پیدایشِ خود، بهتدریج توانسته است بر مطالعاتِ تطبیقی (مقایسهیی) نیز فایق آید؛ چون در مطالعاتِ تطبیقی خطوطِ رسیدن به هدف از پیش تعیین میشود و تحقیق به سمتِ خاص سوق پیدا میکند، درحالیکه در فلسفه میانفرهنگی مقصودی از پیش تعیینشده وجود ندارد و محقق خود را به روی نتایج و اقتضائاتِ متفاوت گشوده نگه داشته است، به همین خاطر است که کیمرله چهار جنبه گفتوگو: “متدولوژی گوشسپاری، برابری و تفاوت، گشوده بودن در رابطه با نتایج موردِ انتظار، درک دیگری از طریق گفتمانی- زبانی”( Kimmerle: Ibid ) را برای معنادار شدنِ آن مفهوم اساسی تلقی میکند.
گفتوگو و اثرپذیری متقابل چارچوبها
ایجادِ تحول در چارچوبهای فکری، از ویژهگیهای مهم گفتوگو به شمار میرود. گفتوگو زمینه این را فراهم میکند تا طرفها، پیرامونِ تجربههای شان تبادل نظر کنند و بر یکدیگر اثر بگذارند؛ جریانی که توأم با آموختن و معطوف به پُرکردنِ شکاف میانِ چشماندازهاست.
سخنِ شکلگیری تمدنهای برخاسته از بسترِ تعاملِ فرهنگها، حکایت از تجربههای تاریخییی دارد که بهوقوع پیوسته و تغییرات جدی را رقم زده اند، به همین جهت دانشمندان تصریح میکنند که تمدنها نتیجه مواجهه فرهنگها یا چارچوبهای مختلف اند. کارل پوپر با اتکا به اسنادِ تاریخی هرودت تأکید می کند که:
تمدن غربی تا حدودی محصولِ تمدنِ یونانی- رومی است. این تمدن، بسیاری از ویژهگیها و مشخصاتِ خود را، نظیر الفبا، حتا پیش از برخورد میان رومیها و یونانیها، از رهگذرِ برخورد با مصریها، ایرانیها، فنیقیها و سایرِ تمدنهای خاورمیانه بهدست آورد و در دوره مسیحیت از رهگذرِ برخورد با تمدنِ یهودی و برخورد بهواسطه هجومهای اقوام ژرمن و مسلمانان، تغییرات بیشتری پیدا کرد. (پوپر،۱۳۸۴: ۹۱)
پوپر در رابطه با منشای فلسفه در غرب نیز همین نظر را دارد. ایشان در “اسطوره چارچوب: در دفاع از علم و عقلانیت۸” مطرح میکند که:
اجازه بدهید نگاهِ کوتاهی به منشای فلسفه و علم یونانی بیندازم. این معرفتها جملهگی در مستعمرات یونان ظهور یافتند: در آسیای صغیر، در جنوب ایتالیا و در سیسیل. اینها نقاطی هستند که در آن استعمارگران یونانی با تمدنهای بزرگِ شرق مواجه شدند و با آنها برخورد کردند، و یا آنکه در مغربزمین با اقوامی مانندِ سیسیلها، کارتاژها و ایتالیاییها روبهرو شدند. تأثیر این برخوردِ فرهنگی چنانچه از نخستین گزارشهای تالس بنیانگذار فلسفه یونانی برمیآید، بسیار عمیق بوده است. رد پای این برخورد در آثار هراکلیتوس که به نظر میرسد از زردشت تأثیر پذیرفته، کاملاً مشهود است. (همان: ۹۲)
گفتوگو و گرایش به همزیستی و مشارکت
فلسفه میانفرهنگی ریشههایش را در ژرفترین اندیشههای فلسفی جستوجو میکند و برای غنیتر کردنِ ادبیاتِ خود و گسترش دادنِ تأثیر خویش میکوشد رگههای تبارشناسانهاش را در آثار فلاسفه بزرگ نشان دهد، با این جهتگیری میکوشد میزان و نحوه التفاتِ فیلسوفان و نمایندگانِ فرهنگهای متنوع را نسبت به بینش میانفرهنگی برجسته نماید. این واقعیت نشان میدهد که حکمت در میانِ فرهنگهای گوناگون انتشار یافته است و نباید این پدیده اثرگذار را ملک کسی تلقی کرد. در این ادعا چه بسا ادعای فیلسوفانی چون هگل به ذهن متبادر میشود، اما تفاوت اساسی آن است که هگل با منتشر دیدنِ حقیقت و اتکا بر عقل، نگاهِ تاریخی خطی دوره روشناندیشی را به نفع فلسفه و فرهنگ اروپایی تفسیر کرده است، اما در فلسفه میانفرهنگی، میراثِ یک فرهنگ به نفع فرهنگِ دیگر فروکاسته نمیشود. آنچه اهمیت دارد، به اندیشه درآوردنِ میراث فرهنگها در زمانِ حال و در پرتو مسایلِ معاصر برای ورود به گفتوگوی معطوف به همزیستی مسالمتآمیز است، وضعیتی که گفتوگو را افزون بر اینکه به عنوانِ بهترین شیوه اندیشه جایگاه میبخشد، به عنوانِ بهترین راه و مسیر و به قول ایرمگارد پین۹ اصل بنیادی فلسفه میانفرهنگی نیز تثبیت میکند.
۱٫ Descartes(1596 – 1650)
۲٫ Cogito ergo Sum (میاندیشم پس هستم)
۳٫ Critique of Pure Reason
۴٫ Dialectic
۵٫The Crisis of European Sciences
۶ . Fundamentanl ontology (هستی شناسی بنیادی)
۷٫ Die drei Geburtsorte der Philosophie: China, Indien, Europa ( The three birthplaces of philosophy: China, India, Europe ) [1989 ]
۸ . The Myth of the Framework: In Defence of Science and Rationality
۹ . Irmgard Pinn (1946)
Comments are closed.