- ۱۸ ثور ۱۳۹۶
بخش هفتم
خانوادههای بیاختیار
در اوجِ حاکمیتِ خلق و پرچم، سالهای ۱۳۵۷ – ۱۳۶۷ خورشیدی، خانوادهها اختیار فرزندانشان را نداشتند.
در جریان همین سالها، دختر زیبایی در کوچۀ ما بودوباش داشت. این دختر که نمیخواهم از وی نام ببرم، بهزودی به سازمانِ اولیه جذب شد. بعد از یک سال، این دختر علاوه بر مصروفیت در آموزش، در سازمان نیز کار میکرد و شبانه موترهای مختلف این دخترِ جوان و زیبا را به منزلشان میرساند، اما خانوادۀ دختر صلاحیتِ بازخواست از او را نداشتند.
زمانی که یکتن از برادران این دختر، مانع رفتنِ خواهرش به سازمان گردید، او را به بهانههای مختلف عسکر کردند و بعدتر به جبهات سوق دادند و هنوز ششماه از شمولیتِ وی در نظام عسکری نگذشته بود که جنازهاش را آوردند.
کودتای هفت ثور
دلهره و اضطراب، خوراکِ روزمرۀ ما بود. هر روز با بیهودهگی و اندوهِ بیکران، به پایان میرسید و شام میشد.
از نشرات تلویزیونِ دولتی هنوز سالی نگذشته بود که رقصهای وطنی و عربی، صحنۀ نمایشِ تلویزیونِ دولتی قرار گرفت. همه میخواستند نمایشی از صحنههای تلویزیون را که بهدلیلِ نو بودن علاقهمند زیاد داشت، تماشا کننـد، اما کمترکسی توانایی خریدِ تلویزیون را داشت. خلقیها بههدفِ نشان دادن تبلیغاتِ خود به مردم، در برخی نواحی پایتخت بالای سرِ دروازۀ خانهها تلویزیونهایی را گذاشته بودند و مردم ساعتها پای آنها به تماشا میایستادند.
حکومت در تمام امور مداخله داشت؛ تلویزیونها، اخبار، جراید، مجلات و حتا مساجد و منابر در زیر سلطۀ حکومت قرار داشت و هیچکس بدون اجازۀ حکومت حرفی را بیان کرده نمیتوانست.
در آن زمان، من در دورۀ متوسطه قرار داشتم. مدیر مکتبی داشتیم به نام ثمرگل که در تمام کارهای دانشآموزان دستِ دراز داشت؛ از برک بایسیکل تا چراغ سرخِ آن را کنترل و بازخواست میکرد و کس مجالِ اعتراض را نداشت.
در مکتب، نظم و دسپلینی خاص حکمفرما بود؛ بعد از ایستاده شدن به قطارهای منظم، سرود ملی نواخته میشد و در پایان، یک آهنگ یا ترانه خوانده میشد. رنگِ سرخ مورد توجه حکومتِ خلقیها بود و هر شعاری که در آن کلمۀ “خلق” وجود نداشت، محکوم به نابودی بود.
مضمونِ سیاست از صنف ۸ الی ۱۲ جبری درس داده میشد، هرکس باید میدانست که سندیکا چیست، طبقۀ کارگر کی است و بورژوازی چه معنا دارد.
به هرصورت، گپها و حدیثهای جالبی جریان داشت؛ سازمان جوانان در مکاتب همهکاره بودند، بدون اجازۀ این سازمان دانشآموزان حقِ هیچ کاری را نداشتند. در مکاتب شمارِ کمی عضو سازمان جوانان بودند، اما همین شمارِ اندک بالای اکثریت فرمان میراندند.
افراد غیرحزبی حقِ پیشنهاد و مداخله در امور اداره را نداشتند؛ اگر کسی گپِ مخالفی میداشت، به نامِ ضد انقلاب محبوس میگردید. جواسیس در هرجا و به هر رنگ وجود داشتند.
شماری از دانشآموزان، دانشجویان، استاد، نانوا، راننده، چوبشکن، تکسیران، مأمور و ملاامام در خدمتِ نظام دموکراتیک قرار داشتند.
در هیچجا حرفی برضد حکومت مصونیت نداشت، حتا با صمیمیترین دوستت نمیتوانستی رازِ دل کنی و همه به یکدیگر بیاعتماد و بیباور بودند.
سانسور یکی از ویژهگیهای این نظام بود؛ اگر در آنسوی مرزها برگی بر ضد انقلاب ثور تکان میخورد، در کابل حکومت تمامِ مردم را به راهپیمایی مجبور میساخت.
باید شعار میدادی: مرگ بر ضد انقلاب، مرگ بر پاکستان، مرگ بر امریکا، عربستان سعودی، چین و… .
Comments are closed.