- ۲۰ ثور ۱۳۹۶
اقتصاد مردم
افغانستان و مردمِ آن در زمان حاکمیت رژیمِ خلق و پرچم و پیش از آن، اقتصادِ خوب نداشتند. تلویزیون بهندرت در خانهها پیدا میشد و مردم و خانوادهها تا سالیانِ متمادی پول خرید تلویزیونِ رنگه را نداشتند.
مأمورین دولت، قدرت خریدِ وسایل لُکس و آذوقه را از بازار آزاد نداشتند؛ دولت کتابچۀ کوپون به مأمورین توزیع کرده بود که در آن مواد ارتزاقی به نرخ نازل به مأمورین دولت توزیع میشد.
در بازار کابل، متاع و اشیای خارجی کمتر سراغ میشد. خریطههای پلاستیکی و کارتن برای جابهجایی مواد قابل انتقال، بهندرت در بازار پیدا میشد. قصابان و نانواها به مدت کوتاهی نان و گوشت را برای مردم عرضه میکردند و باقی روز این دکانها بسته میبودند. اشیای لُکس و قیمتی در دکانها کمتر پیدا میشد و پنیر، شیر، قیماق و مسکۀ خارجی نیز تنها در سوپر مارکیتهای انگشتشمار قابل دریافت بود.
فرش خانههای مردم را چند عدد گلمِ عادی تشکیل میداد، مردم قدرت خریدِ قالینهای داخلی را نداشتند و فرشهای ایرانی، پاکستانی و ترکی در بازار یافت نمیشد.
اسباببازی برای اطفال در تمام دکانهای کابل وجود نداشت، موترهای شخصی را از هر صد نفر، یک نفر به اختیار داشت و خانۀ کانکریتی و دیوار خشت پُخته بهندرت در کابل دیده میشد.
حفر چاههای عمیق رواج عمومی نداشت، مردم از چاههای سرباز آب میگرفتند، تشنابهای عصری نیز وجود نداشت و در مجموع، اکثرِ مردم فقیر و بیبضاعت بودند.
خانۀ ظالمان
حزب دموکراتیک خلق افغانستان، بعد از پیروزی در هفت ثور ۱۳۵۷ خورشیدی، ارگ شاهی را «خانۀ خلق» نامید و دربِ آن را به روی تماشاچیان به مدتِ سه روز باز گذاشت.
من هم در جمع تماشاگرانِ خانۀ خلق، با جمعِ زیادی از مردم وارد این خانه شدم. جمعیت تماشاچیِ ارگ، روزانه بیش از یکصدهزار نفر بود.
مردم در صفهای منظم، سیلآسا وارد خانۀ خلق میشدند و بهمحض ورود، مانندِ کسانی که چشمشان به گلشنی باز شده باشد، به صحنِ ارگ میدیدند. تماشای ارگ تنها به صحن حویلی و چمنهای آن خلاصه میشد.
حزب خلق این خانه را به نامِ خانۀ ظلم و ظالمان به نمایش گذاشت؛ درحالیکه بهزودترین فرصت، خودشان دربِ صدها خانۀ ظلم و جفا را به روی مردم گشودند.
پیراهن سرخ
سال ۱۳۵۸ خورشیدی، اوج قدرتِ حزب دموکراتیک خلقِ افغانستان بود. در این سال اعضای حزب، مکاتب، مأمورین و کارگران دولتی را بهصورتِ جبری به تظاهرات میکشاندند. من صنف نهمِ لیسۀ خیرخانه بودم، در یکی از روزها شاگردان مکتبِ ما بهصورتِ مکمل برای تظاهرات بیرون کشیده شدند.
شعارهای تکهیی، بیرقها و پوسترهای خلقیها سرخ بود. آنها به پیروی از دولت کمونیستی شوروری وقت، همه چیز را سرخ کرده بودند، به رنگ سرخ زیاد علاقه داشتند و آن را رنگِ انقلاب میگفتند.
من که با دلِ ناخواسته و جبری به این مظاهره کشانده شده بودم، از قضا پیراهنی سرخ به تن داشتم. در این مظاهره که از حصۀ اولِ خیرخانه آغاز گردیده بود، خلقیها و پرچمیها با احساسات، شعارهای ضدِ امریکایی، پاکستان، عربستان سعودی، ایران و چین را سر میدادند و برای اینکه در صفوفِ مظاهرهچیان هیکل و چهرۀ شعاردهندهها معلوم شود، آنها را در موتر و یا بالای شانههای خود بلند کرده و با تکان دادنِ دستها و نعرههای «هورا… هورا»، شعاردهندهگان را بدرقه و همراهی میکردند.
من در جستوجوی گریز و فرار بودم، اما صدایی از قطارِ اول بلند شد که “همان رفیقِ پیراهنسرخ را روی شانههایتان بلند کنید!”
کسی متوجه نشد، من هم ندانستم که گپ از چه قرار اسـت. بارِ دیگر در بلندگو هدایت داده شد که: رفقا! لطفاً آن رفیقِ سرخپوش را بر شانههایتان بلند کنید تا شعار بدهد.
تازه متوجه شدم که مرا میگویند و هدف من استم. دو نفر جوانِ قویهیکل از دستها و پاهایم گرفته میخواستند مرا بر شانههای خود بلند کنند تا شعار بدهم؛ من که هیچگونه علاقه و آمادهگی به این کار نداشتم، خواهش کردم که مرا اذیت نکنند. اما آنها بازهم اصرار کردند. گفتم اگر اصرار و استقبالِ شما بهخاطر پیراهنِ سرخم است، پیراهنم را به شما میدهم ولی خواهش میکنم مرا اذیت نکنید. آنها که دیدند من برای شعار دادن آماده نیستم، از سرم دست برداشتند.
این اولین و آخرینشرکتم در تظاهرات حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود.
Comments are closed.