گزارشگر:احمـد ذکی خاورنیا / سه شنبه 2 جوزا 1396 - ۰۱ جوزا ۱۳۹۶
بخش نخست/
علما و دانشمندان ستارههای درخشانِ سیارۀ ما هستند که با افول آنها، تاریکی معنوی بر دنیای ما حاکم میشود و با مرگِ آنها، جهانیان مرده محسوب میگردند. مگر نگفتهاند که مرگ عالِم، مرگ عالَم است؛ و مگر فرزندانِ آدم بر فرشتهگان و مخلوقاتِ دیگر به چه چیز شرف یافتهاند؟
دکتر ترابی یکی از این ستارهگانِ علم و دانش است که تقریباً هفت دهه از عمرِ خود را در راه مبارزه با استعمار و بازسازی اندیشۀ دینی صرف کرد. وی بهسانِ دیگر مبارزان مسلمان، راه بیرونرفت از وضعیتِ موجود را در تمسک به تعالیمِ والای اسلام میدانست؛ تعالیمی که به نظر وی، با گذشتِ زمان با اندیشههای بیگانه خلط شده و از ترقی و پیشرفت باز مانده است. وی برای تفکیک میان اندیشۀ نابِ اسلامی و اندیشههای وارداتی، دعوت به بازنگری میراثِ دینی نمود که به اثر آن؛ ملاهای سنتی، سلفیها و اخوانیهای افراطی در برابرش ایستادند و برای کُند ساختن حرکتِ وی، دست به تبلیغاتِ گستردهیی زدند و حتا برخی از نهادهای سلفی و اخوانی وی را تکفیر نمودند.
ما در این بحث، به شرح حال و اندیشههای تجددطلبانۀ این اندیشمندِ فرزانه که غالباً با درکِ سنتی از دین ناسازگاری دارد، پرداخته وحتیالمقدور تلاش میکنیم که اجتهاداتِ وی را با اجتهاداتِ علمای سلف آشتی بدهیم، تا باشد که از اندیشههای نابِ وی برای اصلاح دینی در کشورمان که از دگماندیشی و افراطیگری رنج میبرد، استفاده نموده و اسلام واقعی را که در حصار خرافات و افراطیگری گیرمانده است، نجات دهیم.
شرح حال دکتر ترابی
دکتر حسن عبدالله ترابی در سال ۱۹۳۲م درخانوادهیی متدین و سرشناس در ولایتِ «کسلا» در شرق کشورِ سودان دیده به جهان گشود. پدرش یکی از مشهورترین قاضیانِ شرع در عصرِ خود بود. حسن ترابی در کودکی قرآن را بهطور کامل حفظ نمود و در کنار پدر، به آموختن ادبیات عرب و مقدمات علوم شرعی پرداخت و بهسرعت در این رشته پیشرفت کرد و سپس به آموختن زبانهای خارجی و فلسفه و فرهنگِ غربی مشغول شد و با گذراندن مدارج و مراتب تحصیلی، گواهی لیسانس حقوق را در سودان دریافت کرد و سپس به اروپا سفر کرد و فوق لیسانس را از دانشگاه لندن و دکترا را از دانشگاه سوربن پاریس دریافت نمود.
وی در روزهای تحصیل در سوربن فرانسه، با دکتر علی شریعتی و دکتر حسن حنفی همدوره بود و بر زبانهای انگلیسی، فرانسوی و آلمانی تسلط داشت و به گونههای مختلف، علوم و معارفِ غربی را خوب درک کرده بود.
ترابی پس از پایان دورۀ تحصیل، به کشورش سودان برگشت و رییس دانشکدۀ حقوقِ دانشگاه خارطوم شد، و این دانشکده را پایگاه فکری و حرکتیِ خود ساخت و تا اواخر روزهای زندهگیاش دلبستهگی خاصی به این دانشگاه داشت و هرازگاهی که از قیدوبندِ نظام سودان رهایی مییافت، در این دانشگاه سخنرانی میکرد. او پس از استعفای «رشید طاهر» ناظر اخوانالمسلمین در سودان در سال ۱۹۶۴م به عنوان ناظرِ این جنبش شروع به فعالیت کرد.
ترابی در فقه دستوری متخصص بود؛ به همین لحاظ در نگارش قانون اساسی پاکستان و دولت امارات متحدۀ عربی در سالهای ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۹ مشارکت ورزید. وی در همین اثنا، جنبش میثاق اسلامی را که محصول یکپارچهگی اخوانالمسلمین و جنبش رهاییبخش اسلامی بود، رهبری کرد و با آغاز دهۀ هفتاد و روی کار آمدن جعفر نمیری، در کابینۀ دولتِ او به وزارت رسید.
در سال ۱۹۸۵م جبهۀ ملیگرای اسلامی که تحت رهبری ترابی بود، به حکومت ائتلافی به ریاستِ صادقالمهدی (برادرزن حسن ترابی) پیوست. در این زمان، وی ابتدا در کابینۀ او به وزارت عدلیه و سپس وزارت خارجه و پس از آن به معاونیتِ نخستوزیری رسید. سپس ترابی به نظریهپرداز انقلابِ نجاتبخش به رهبری ژنرال عمر حسنالبشیر تبدیل شد که در سال ۱۹۸۹م برضد حکومت ائتلافیِ صادقالمهدی و احزابِ دیگر بهراه افتاد.
حسن ترابی را نظریهپرداز اصولگرای برجستۀ جنبشهای اسلامی در شمال افریقا دانستهاند. وی همچنین نظریهپرداز، بنیانگذار و دبیر کلِ کنگرۀ قومی اسلامی سودان بود که تأثیر فراوانی در حکومت سودان داشته است. وی در سال ۱۹۹۶ به ریاست پارلمان سودان رسید و در سال ۲۰۰۱م در جریان اختلاف با عمرالبشیر بر سر قدرت، از سوی عمرالبشیر از تمامی مناصبش عزل شد و در سال ۲۰۰۲ در اقامتگاه اجباریاش تحت نظر قرار گرفت و در اکتوبر ۲۰۰۳ آزاد شد، اما بار دیگر به اقامتگاه اجباری محکوم شد و در آگوست ۲۰۰۴ دوباره آزاد گردید.
بسیاری از تحلیلگران، ترابی را اندیشمندی میدانند که توانست از نگاه فکری، اندیشهیی متکامل و منسجم و نزدیک به واقعیت و پاسخگو به چالشهای زمانِ خود ارایه کند. قدرت ترابی بیشتر در سخنرانیهایش بود تا نوشتههایش. کسانیکه پای سخنرانی و صحبتهای وی نشسته اند، وی را سخنگویی چیرهدست میدانند. با این حال، نوشتههایش که حاوی اندیشهها و نظریات تجددگرایانه است نیز، از اهمیتِ خاصی برخوردار میباشد.
ترابی بهسان هر نواندیش و اصلاحطلب دینی دیگر، دارای افکار و اندیشههایی بود که در بسا موارد با اندیشههای تقلیدی مخالفتِ تام داشت؛ به همین لحاظ هرازگاهی مورد تکفیر و تفسیقِ حوزهها و نهادهای دینیِ کلاسیک قرار میگرفت.
نگارنده در این بحث میخواهد خلاصۀ آرا و نظریاتِ وی را که در حوزههای مختلف بیان داشته است، ذکر کنـد و سپس اگر نیازی به توضیح و بیان بود، با استناد به منابع معتبرِ دینی آن را شرح دهد.
این را نیز باید در نظر گرفت که جریانهای اسلامی بنیادگرا همواره خود را یگانه وکیل وصیِ تأویل و فهم نصوصِ دینی میدانند و هرگونه مشارکت فکری بیرون از محدودۀ خودشان را فوراً محاکمه کرده و از ساحۀ فکر و اندیشۀ دینی میرانند. این باعث شده است که تمام تلاشِ اندیشمندانِ عقلگرایی که با گروههای سلفی و بنیادگرا نسبتی ندارند، با مشکلاتِ زیادی روبهرو شود و به ناکامی بیانجامد.
ترابی از جمله اندیشمندانیست که تأثیر زیادی بر جوانان جنبش اسلامی داشته است. از آنجا که وی اصلاحطلبِ دینی بود، در بسا موارد اندیشههای وی با اندیشههای مروج در جنبش اسلامی در تضاد و تصادم قرار میگرفت و هرازگاهی نظریاتِ و آرای وی ـ چنانکه گفتیم ـ علما و نهادهای دینی را وامیداشت که در برابرِ وی موضعگیری کرده و در بسا موارد، وی را به خروج از دین متهم کنند. چنین برخوردی از سوی علما و نهادهای دینی، وی را مجبور میکرد که بیشتر از پیش نهتنها به نقادیِ برخی از مسایل بپردازد که در آن تقریباً شبهاجماع وجود داشت، بلکه هجومِ بیرحمانهیی علیه فقیهان و مفتیانی بکند که دین و دیانت را در انحصارِ خود قرار داده و برای افکار و اندیشههای دیگران ارزشی قایل نیستند. وی میگوید: معنی ندارد عدهیی به عنوان مفتی و فقیه، بقیۀ مردم را از این مهم محروم بدارند، بلکه هر مسلمانی با تحصیل شرایط و مراتب، میتواند به این مقام برسد و ضرورتی ندارد که «فارغ التحصیل»ِ دانشگاه «الازهر» یا دانشگاه اسلامی مدینۀ منوره باشد… .
ترابی برعلاوۀ فتواهای ظاهراً شاذی که در حوزۀ فقه اسلامی بیان داشته است، در حوزههای فکری و عقیدتی نیز مخالفتهایی با اندیشمندانِ قدیم و معاصر نیز داشته، که در صفحاتِ بعدی پیرامونِ آنها بحث خواهیم کرد.
ترابی، مفکرِ نواندیش
هرچند اندیشۀ ترابی واقعیتگراست، اما اختلافِ تام با اندیشهها و آرای مروج و حاکم در میان جنبشهای اسلامی و حتا نهادهای دینیِ رسمی دارد.
دکتر ترابی در کتاب «تجدید الفکر الإسلامی» میگوید: «یکی از موانعی که فراراهِ تجدید قرار گرفته این است که کسانی میگویند: کتاب و سنت کافی است. [اما] این سخن توهمی بیش نیست که میانِ مردم شایع شده است، باید علمای فقیه برخیزند، ما نیاز به فقهِ جدید برای وضعیتِ جدید هستیم» .۱
ترابی به این باور است که دین – چنانکه دیگران فکر میکنند – به حدِ کمال نرسیده و شکل نهاییِ خود را نگرفته است. وی میگوید: «شکل و شمایلی را که دین در زمانهای مختلف به خود گرفته است، شکل نهایی نیست، و به ارادۀ خداوند در هر عصر و زمانی، دین در شکل و شمایلِ جدید شگوفایی مییابد» .۲
وی نگاه متفاوتی به اصول ـ یعنی کتاب و سنت ـ دارد و هرازگاهی مسلمانان را به روش عقلانی اعتزالی در زمینۀ رشد و بالندهگیِ عقیده و شریعت فرا میخواند. وی میگوید: «باید روش نوینی را در پیش گرفت. پیشرفتهای جوامع، فقه جدید میخواهد و ما قبلاً به تجدید اصول فقه دعوت کردیم؛ باید نگاهمان به اصول تغییر یابد، هرگاه اصول یونانی در منطق تغییر چشمگیری کند، به گونهیی که روش علمی طبیعی و روش اجتماعی آن را تکمیل نماید، (نگاه ما به اصول نیز باید تغییر یابد)» .۳
——————-
-۱ تجدید الفکر الاسلامی، ص۲۵٫
-۲ همان ص ۳۸٫
-۳ مجله المجتمع الکویتیه، شماره (۵۷۳).
وی برای تکمیل پروژۀ تجدیدطلبانهاش خواهان تفسیر جدیدِ قرآن است و در این زمینه میگوید: «به نظر من، نگاه سالم به اصول فقه اسلامی از قرآن شروع میشود که ما نیاز به تفسیر جدید آن داریم. هرگاه تفسیرهای مروج را بخوانید، درمییابید که ارتباط به وضعیتِ همان عصری دارد که در آن نوشته شده است. هر تفسیر، از عقلانیت زمانِ خود تعبیر میکند، مگر زمانِ ما که تفسیری مطابقِ این عصر که شافی و کافی باشد، وجود ندارد» .۴
وی به تجدید اعتقاد نیز فرا میخواند و میگوید: «هرگاه اندیشۀ اسلامی در هر قرن با وضعیتِ موجود ارتباط میگیرد، پس نصیبی از جاودانهگی جز به عنوان میراث فرهنگی و عبرت ندارد و در این زمینه، فقه عقیده یا فقه شریعت تفاوتی ندارند» .۵
به باور وی، در عصر حاضر به عقیدهیی که در زمان سلف رواج داشت، نیازی نیست؛ بل: «مناسب است که فقه عقیدۀ امروز از علم کلامِ قدیم بینیاز باشد، و به علم جدیدی که در زمان سلف وجود نداشت، روی آورده شود» .۶
حسن ترابی در کتاب «تجدید الفکر الاسلامی» تنها به پیشنهاد آرا و نظریاتِ جدید اکتفا نکرده، بلکه بر اندیشۀ اسلامی معاصر هجوم برده و آن را به ناکارآمدی و دوری از واقعیتها معرفی میکند. به نظر وی، اندیشههای قدیمی که در زمانهای گذشته مطرح بوده، هرگز نمیتواند پاسخی به پرسشهای عصر کنونی داشته باشد؛ از اینرو به نظر وی، اندیشۀ دینی نیازمند تجدیدِ حیات است تا بتواند از حدِ شکل و مظاهری که اندیشمندان اسلامگرای معاصر فریفتۀ آن شدهاند، فراتر برود.
وی همچنان به اندیشمندان اسلامی هجوم برده و آنها را متهم به کوتاهی و تقصیر و ناتوانی در زمینۀ طرحِ نظریهها و اندیشهها میکند. و به همین منوال، به دیگر عناصر جنبش اسلامی نیز حمله
———————–
-۴ حسن الترابی، المرأه بین تعالیم الدین وتقالید المجتمع، ص۲۷٫
-۵ حسن الترابی، تجدید الفکر الإسلامی ص۸۶-۸۷٫
-۶ همان، ص۲۴-۲۵٫
کرده و آنان را به دگماندیشی و کوتهفکری متهم نموده و به این باور است که رهبران جنبشهای اسلامی بیش از آنکه اهل فکر و اندیشه باشند، اهل فرهنگ و مدیریت و سیاست اند.
نواندیشی از منظر ترابی، باید شامل همۀ ابعاد دین باشد. وی در سخنرانییی تحت عنوان «قضایا فکریه و اصولیه»، خواهان انقلابی تجدیدگرایانه در فقه اسلامی است. وی فقه اسلامی را به جمود، تقلید، احیای گذشته، منتکشی از گذشته و حصر دین در سنتِ قدما متصف میکند و بدون هیچ تردیدی اعلام میکند که پشت سر گذاشتن تمام میراث فقهی ضروری است؛ زیرا نقب زدن از درون میراث فقهی، نیاز ما را به عرصۀ فتاوای جدید و عصری برآورده نمیکند.
محور فکری ترابی، تجدیدنظر طلبی در مسایل اسلامی و تعامل با جامعه بر پایۀ درک واقعیتها و اهمیتِ مسالۀ زمان و مکان در بررسی امور جاری و قانونی است و روی همین اصل، او معتقد بود که باب اجتهاد بسته نیست و اجتهاد نمیتواند فقط در چهار ائمۀ مذاهبِ اهل سنت منحصر گردد، بلکه هر انسانِ عالم مسلمان و آگاه به زمان و مسلط بر اصول شریعت، میتواند دربارۀ همه چیز اجتهاد داشته باشد و نوآوری کند و در همین رابطه، او به مسالۀ «عرف»، به مثابۀ یکی از منابع قانونگذاری تأکید میورزید و مسالۀ «استصحاب» را هم یکی از منابع تشریع میشمرد.
البته در مورد اجتهاد، ترابی میگوید: منظور من از اجتهاد کردن به شیوهیی که در فروع دینی و مسایل فقهی مطرح است، نیست. بلکه مقصود من این است که «شناخت» بهدست آمده از ایمان مطلق به خداوند متعال، میتواند اجتهادی پاک، مبتنی بر آزادیهای عمومی بهوجود آورد و این یک تکلیفِ عام است و مردم، همهگی باید در این زمینه کوشا بوده و مشارکت داشته باشند و بتوانند آرا و نظراتِ خود را برای ادارۀ کشور و وضع قوانین جدید، برای «مسایل مستحدثه» آزادانه بیان کنند، یعنی در واقع «ما باید، برای تأمین منافع جامعه اجتهاد کنیم» .۷
وی تنها به تجدید فقه اسلامی اکتفا نکرده، بلکه تجدیدطلبی را به حوزۀ اصول فقه نیز امتداد داده و خواهان بنیانگذاری روش اصولیِ جدیدی برای اجتهاد است؛ زیرا روش اصولی قدیم دیگر کارآمدیِ خود را از دست داده و نمیتواند در پیریزی جامعۀ معاصر کاربرد داشته باشد. به همین
———————–
-۷ سید هادی خسروشاهی، حرکت اسلامی در سودان، چاپ تهران، صفحه۱۹۰٫
لحاظ، «علم اصول جدید» برای افتتاح باب اجتهاد پویا را پیریزی کرد و در این راستا کتابی هم تحت عنوان «تجدید اصول الفقه» منتشر ساخت و خواستار ایجاد تحول در میراث فقهی با توجه به عناصر ثابت ـ کتاب و سنت ـ متناسب با تفاوتهای محیطی و فرهنگی و اجتماعی و مادی گردید.
به باور ترابی، حدود روش جدید فراتر از تمام میراث اسلامی است و اعتبار و ارجِ آن به شاهدی از دلِ تاریخ یا پیشینهیی در سلف نیاز ندارد؛ زیرا میراث دینی از نظر وی، پس از تنزیل (قرآن و سنت) کلاً ساخته و پرداختۀ مسلمانان است و این بخش از میراثِ دینی باید در دورههای زمانیِ مختلف به تناسب تفاوتِ محیطهای فرهنگی و اجتماعی و مادی تحول یابد .۸
————————
-۸ حسن الترابی، تجدید الفکر الإسلامی ص۷۵ و ص۹۰٫
Comments are closed.