گزارشگر:سيد حسين اشراق/ دوشنبه 8 جوزا 1396 - ۰۷ جوزا ۱۳۹۶
بخش بیستو چهارم/
فصل ششم
فلسفه میانفرهنگی: نقـدها و نظـرها
زندهگی بدون تفکر و تأمل، زندهگی نیست و ارزش ندارد.
سـقراط
فلسفه میانفرهنگی با وجودِ اینکه از جاذبههای منطقی و مواضع خِرَدگرایانه برخوردار است، اما با انتقاداتی روبهروست و پرسشهایی نیز در برابرش قرار دارد.
منتقدین پرسشهایی را به گونه ذیل مطرح میکنند:
آیا حقیقتِ فلسفه میانفرهنگی چنانکه باید و شاید، برای ما شناخته شده است؟
آیا این فلسفه از محکِ آزمون کارآمد بهدر شده است؟
آیا بنیانهای فلسفه میانفرهنگی که موردِ نقد واقع شده، از نقدِ ناقدان به سلامت رسته است؟ (بلخاری،۱۳۹۱)
آنها دلایلِ طرح فلسفه میانفرهنگی را که به گونه زیر عنوان شدهاند، مورد تأمل دانسته و جدالبرانگیز تلقی میکنند:
۱ـ جهان دستخوشِ تحولاتِ جدی است، مرزهای سنتی از بین رفته و تداخلِ فرهنگی به اوجِ خود رسیده است، بنابراین رویارویی پدیدههای فرهنگی در وضعیتِ جدید را بایستی به گونه مؤثر مهار نمود.
۲ـ شرایطِ جدید، جهان را به جهانی با مرزهای شیشهیی تبدیل کرده است، امروزه سیطره وسیع فضای اطلاعاتی و ارتباطی سبب گشته است که نگاهِ جدیدی در رابطه با فرهنگها و تمدنها داشته باشیم.
۳ـ به جهت اینکه شکلگیری سپهر اطلاعات و ارتباطات، همزیستی میان آدمیان را اجتنابناپذیر نموده است، فرهنگها و تمدنها نیز در این وضعیت، بهرهوری از مزیتهای یکدیگرپذیری و تسامح را پُراهمیت تلقی کنند.
منتقدان مطرح میکنند: درست است که مسایل فوق توجیهی برای ضرورتِ فلسفه میانفرهنگی در عصرِ حاضر را بهوجود آوردهاند، اما اینکه غایت چیست؟، دنبالِ کدام پاسخ ها به سؤالات اند و چه چیزی را جستوجو میکنند؟، چندان مشخص نیست.
منتقدان اضافه میکنند: وقتی دیدگاهِ مطرحکنندهگانِ فلسفه میانفرهنگی، دست یافتن به افقِ مشترک میان فرهنگهاست، ترجیح یک نظرگاه بر نظرگاهِ دیگر را نیز برنمیتابد؛ زیرا محتوایش امکانِ ارتباطِ صلحآمیز و عاری از خشونت در میان فرهنگهاست. به عبارتِ دیگر این فلسفه در پی ایجادِ سامانهیی در جهان است که فرهنگها را به دیالوگ فرا میخواند تا شاهدِ جهانی عاری از خشونت باشیم؛ آیا این آموزه صورتِ فلسفیِ یک نظریه مشهور سیاسی (گفتوگوی تمدنها) نیست؟
منتقدان استدلال میکنند که: بر اساسِ آرای برخی نظریهپردازان، جهانِ معاصر میل به سوی جامعه شبکهیی دارد، چنانچه مانوئل کاستلز i در آثارش مستندات بسیار جدی در عللِ گرایشِ جوامع جهانی در قرنِ ۲۱ به جامعه شبکهیی (و نه جامعه باز یا جامعه بسته) اشاره کرده است، جامعه شبکهیی که مهمترین و اصلیترین بستر ِچالشبرانگیز در برابرِ فرهنگِ گفتوگوست؛ آیا نظریهپردازانِ فلسفه میانفرهنگی برای این مسأله فکری کردهاند؟ آیا این طرح در برجِ عاجگونه و شیشهیی، بدون در نظرگرفتنِ واقعیتهایی که در صحنه اجتماع انسانی امروز وجود دارد، شکل گرفته است؟ یا با در نظر گرفتنِ واقعیتها پرورده شده است؟، “اگر پاسخ، در نظرداشتِ تحولات و واقعیتهای معاصر باشد، آنگاه با استناد به تحلیلِ جامعه شبکهیی درخواهیم یافت که این جامعه هیچگاه بستری برای تحقق این فلسفه نخواهد بود”. (همان)
منتقدان ایرادِ دیگری را نیز اینگونه مطرح میکنند: همچنانکه در نقدِ اجتماعی و جامعهشناسانه هنر، میانِ نگاه به متن و ماهیتِ اثر (عوامل درونمتنی) با نگاه به عواملِ برونمتنی آن، بین جامعهشناسان ِمارکسیست و فرمالیستها اختلاف نظر وجود دارد و پیر بوردیو ii با رعایتِ حدِ اعتدال هردو را ناکارآمد دانسته و علت آن را در جامعهشناسی هنر عدمِ التفات به قطبهایی میداند که در بسترِ هنر شکل گرفته و حضور یافته اند، این حضورِ قطبهای مستقل و وابسته است که هویت و ماهیتِ هنر را تعیین می کند نه هنرمندان و نه عوامل اقتصادی و سیاسی. حال با در نظر گرفتنِ این معنا که در زندهگی امروزی نیز گرایشِ انسان و بهطور کلی جوامع انسانی بیشتر به عینی انگاشتنِ تمایزات است تا اشتراکات، فلسفه میانفرهنگی در امرِ چگونهگی برخورد با این تمایزات چه تمهیدات و تیوریهایی دارد؟
منتقدین در رابطه با پارادیم گفتوگوی فلسفه میانفرهنگی نیز ایراد میگیرند، آنها میپرسند: “هدف از گفتوگو چیست؟”، یا:
الف. گفتوگو میکنیم؛ زیرا بر اثرِ این گفتوگو تبادل آرا شکل میگیرد و در پناه آن اندیشه فربه میشود، اما در متنِ این غایت، نوعی خودگرایی نهفته است که با دیگرگراییِ مطرح در فلسفه میانفرهنگی تعارض دارد.
ب. گفتوگو میکنیم، استدلال میورزیم و حجت میآوریم. این فرایند نیز معطوف به خودخواهی و خلافِ محتوای بینشِ میانفرهنگی است؛ زیرا غایتِ گفتوگو بنا بر سنجشهای عقلانی با توجیه خودخواهی همخوان است، درحالیکه هویتِ فلسفه میانفرهنگی دیگرخواهی و دیگرپذیریست. منتقدان میپرسند که: “جمع خود و دیگری چگونه ممکن است؟” آنها تأکید میکنند که “فلسفه میانفرهنگی موردِ تأمل جدی و نقدِ دقیق و عالمانه قرار گیرد و به سادگی و به صرفِ مطرح شدن در موضِع و مکانی بهسرعت از آن تیوری فلسفی ساخته نشود”. (همان)
سلسله انتقادات و اِشکالاتِ مطرح شده را متفکران فلسفه میانفرهنگی گوش فرا داده و پاسخ ارایه کردهاند. آنها مفاهیم کلیدی فلسفه میانفرهنگی مانندِ گفتوگو و مدارا، کثرتگرایی و مواجهه مشترک با معضلاتِ معاصر را شرح میکنند و در معرضِ داوری قرار میدهند. آنها راهکار فلسفه میانفرهنگی را رسیدن به گفتوگوی برابرانه میدانند که هدفش نه مغلوب کردنِ دیگری و نه نگاه در آن هرمی است. آنها تأکید میکنند که در دیالوگِ هرمی انگاره نگاهِ مسلط متعلق به ایدیولوژیها و گفتمانهای قدرت است و مخاطبان کسانی هستند که باید فهمانده شوند و مطالب به آنها منتقل گردند. در نگاهِ هرمی شخصی که در جایگاهِ بالاتری قرار میگیرد، برای مخاطبانِ خود ارزش و اعتبارِ همسانِ خویش قایل نیست، بلکه به یک عبارت آنها را فرودست خود میداند. فلسفه میانفرهنگی از چنین گفتوگوهایی بهشدت گریزان است و به جای آن، گفتوگوهای مبتنی بر نگاهِ افقی را ترجیح میدهد.
ویژهگی دیگر این گفتوگو، مدارا است؛ زیرا در قلمرو گفتوگوی میانفرهنگی میباید منطقِ مدارا حاکم باشد، مدارا نه به معنای “تحمل دیگری” بلکه بدین معنا که برای دیگری نیز به اندازه خود حق قایل شویم، و این میطلبد که هر مجموعه به جهانبینی خود نگاهِ معتدلتری داشته و ایدههای خود را کرانمند ببیند. تا چنین فضایی بهوجود نیاید، بستری برای گفتوگو فراهم نخواهد شد.
متفکرانِ فلسفه میانفرهنگی تأکید میکنند که به گفتوگوی صِرف و میکانیکی اعتقاد ندارند، بلکه معتقد به ایجادِ فرهنگ گفتوگویی هستند که ماهیت آن، صرفنظر کردنِ متقابلِ گفتوگوگران از نهایی شمردنِ نظرگاهشان و محدود نمودنِ دامنه اعتبار آن است؛ زیرا از نظرِ آنها رسیدن به چنین فرهنگی یک حکمِ اخلاقی یا موعظه معنوی نیست، بلکه آگاهیبخشی به گفتوگوگران، حکایت از این دارد که جهانبینیشان کرانمند و مکالمهشان تاریخمند است.
متفکران فلسفه میانفرهنگی با وجود اینکه مدعی ارایه روایتِ رهاییبخش نیستند، اما در برابر جزماندیشی و مطلقگراییهای انحطاطآور از پیامِ واضح و آرای منسجم برخوردار اند. به همین جهت رام ادهر مال در مقاله مشهورش “فلسفه مطلق نداریم: طرح یک فلسفه میانفرهنگی” به تبیینِ مسأله و رفع شبهات پرداخته است. ایشان در ابتدا توضیح میدهد که فلسفه میانفرهنگی چه چیزهایی نیست. به نظر وی، نباید فلسفه میانفرهنگی را فلسفهیی در برابرِ سایر فلسفهها تصور کرد. فلسفۀ میانفرهنگی رقیبی برای فلسفههای دیگر نه، بلکه در کنار هر اندیشیدنِ فلسفی قرار میگیرد. فلسفه میانفرهنگی قبل از هر چیز و بعد بهطور مدام به واقعیتهای موجود و تجارب اندیشه در تاریخ رجوع میدهد. ایشان توضیح میکند که در زمانِ ما دیگر نمیتوان بدونِ اندیشیدن به “دیگری” و بدونِ تصورِ غیر که متفاوت از ما میاندیشد، اندیشید و حکم کرد. وجودِ دیگری و وجود فرهنگهایی جز فرهنگِ ما حجت موجه برای مطلق نبودن حقیقتی است که ما بدان اعتقاد داریم. “دیگری” باید همواره برای ما نشانه و تذکرِ عدمِ اطلاقِ حقیقت و شناختی باشد که نزد ماست. ادهر مال تعامل با دیگری را بااهمیت میخواند و تأکید میکند که: “چنین دیدگاهی بدونِ هراس از سپردنِ خود به دیگری و کوشش برای مفتونِ خود کردنِ دیگری، راه مباحثه میانفرهنگی ثمربخشی را میسر میسازد”. (مال، همان،۵۷)
i. Manuel Castells ( 1942 )
ii. Pierre Bourdieu ( 2002– ۱۹۳۰ )
Comments are closed.