گزارشگر:احمد عمران/ سه شنبه 16 جوزا 1396 - ۱۵ جوزا ۱۳۹۶
وضعیت افغانستان نشان میدهد که همه چیز در این کشور به صورتی عجیب غیرپیشبینی است. ممکن است عدهیی زمانی با هم باشند اما به محضِ یک اتفاق کوچک، در مخالفت با یکدیگر قرار گیرند. دیدگاههای افراد ظرفِ مدتِ کوتاه آنهم به دلایل بسیار کوچک، صدوهشتاد درجه تغییر میکند. در این کشور واقعاً سخت است که فهمیده شود افراد به چه فکر میکنند، از چه حمایت میکنند و دلیل تغییر رفتار و موضعگیریهایشان چیست.
البته بحث بر سرِ شهروندان عادیِ جامعه نیست که در بسیاری مواقع خود قربانیِ چنین کنشهایی هستند، بل حرف بر سرِ کسانی است که به عنوان سیاستمدار و نخبۀ سیاسی شناخته میشوند.
از روز چهارشنبۀ هفتۀ گذشته که حملۀ خونینِ انتحاری در چهارراهی زنبق شهر کابل به وقوع پیوست تا امروز، اتفاقهای زیادی در این کشور در پیوند به آن بهوقوع پیوسته که سبب جابهجاییهایِ بسیار و برملا شدنِ مواضعِ تغییریافتۀ برخی از دولتمردان و سیاستمداران کشور شده است.
مسلماً بحث بر سرِ درست و نادرست بودنِ این مواضع نیست، بل بر سرِ این است که چرا چنین اتفاقهایی در این کشور چنین آنی و بهسرعت به وقوع میپیوندد. روزگاری کسی در این کشور در کسوتِ خبرنگارِ یکی از بهاصطلاح معتبرترین رسانهها چنان با تیغ برندۀ نقد به جانِ دولتمردان و کارنامۀ آنها افتاده بود که فکر میشد که اگر دولت یک منتقد سرسخت و برگشتناپذیر داشته باشد، همین فرد است. اما به محض اینکه این روزنامهنگارِ صاحبنام به نانی در دسترخوانِ دولت دست پیدا کرد، نه تنها که دیگر از آن جوشوخروشهای منتقدانه خبری نشد، بل چنان آغاز به ستایش از کارنامۀ دولت و کارگزارانِ آن کرد که نگو و نپرس. او یکشبه با کارنامۀ گذشته خداحافظی کرد و در کسوتِ جدید ظاهر شد، مثل اینکه انسانی تازه پا به هستی گذاشته باشد.
آیا این فرد گاهی از خود پرسیده که دلیلِ آنهمه انتقاد و مخاصمت در گذشته از کارنامۀ دولت چه بود و دلیل اینهمه ستایش و تحسین در حال حاضر چیست؟ آیا یکشبه دولت و کارنامۀ آن تغییر کرده و بر وفق مراد این منتقد گرامی شده و آیا اینکه یکشبه تغییراتی در ذهن و مغزِ این منتقد رونما شده که او را در صف مخالفِ گذشتهاش قرار میدهد؟
شاید کُل مشکلِ این فرد همان مشکل آب و نان بوده که چنین او را به وضعیتِ اسفناک کشانده است. مارکس بزرگترین منتقد سرمایهداری میگفت که هستی اجتماعیِ انسانها را هستی اقتصادیِ آنها تعیین میکند. حالا شاید با تغییر هستی اقتصادیِ این روزنامهنگار پیشین و دولتمرد فعلی، هستی اجتماعیِ او نیز دیگرگون شده باشد. اما بحث فعلی بر سرِ او و نحوۀ تغییراتِ به وجود آمده در او نیست که یاد داستان مسخِ کافکا را فرا یاد میآورد، بل بحث بر سرِ چیزی کلانتر و بزرگتر از او و افرادی چون او هست. شاید چنین افرادی بتوانند حداقل برای خود تغییر مواضعشان را توضیح دهند و شاید هم برایشان اصلاً مهم نباشد که چرا دیروز آنگونه بودند و امروز اینگونه هستند. شاید چنین افرادی با خود بگویند که بگذار دیگران هرچه میخواهند در موردشان فکر کنند و از ظنِ خود یارِ او شوند، ولی او برقلۀ افتخار و موفقیت قرار گرفته و دیگر حسرتِ روزهای پیشین را ندارد که مجبور بود برای لقمهنانی پی هم به نامِ مردم و منافعِ آنها قلم بزند و چشم کور کند. امروز روزی است که تلاشهای دیروز ثمر داده و دیگر نیازی نیست که با یادآوری آن روزهای پُرحسرت، عیش امروز را برباد دهیم.
اظهاراتِ یکی از سخنگویان قصر سپیدار در یکی از رسانههای دیداری در پیوند به مسایل داغ و جاری کشور، این استحالهگی را به نحوی دیگر به نمایش میگذارد. دوستان پیشینِ این مقام دولتی که حالا اکثرشان در خیمۀ تحصن نشستهاند، بر گفتههایش خُرده گرفته و بهشدت او را مورد انتقاد قرار دادهاند. به گفتۀ آنها، دیروز که او و همرزمانش به حمایتِ آنها نیاز داشتند، همه چیز به گونۀ دیگر تعبیر و تفسیر میشد، ولی امروز که آنها به خواستههای خود رسیده اند، مسایل شکلِ دیگری به خود گرفته و مخالفان دیروز، دوستانِ امروز شده اند و از موقعیت و مواضعِ آنها دفاع میشود.
آیا واقعاً موضوع همینگونه است و یا اینکه ارزشها تغییر کرده است؟ به نظر میرسد که در جامعۀ افغانستان سیاستمدارانی که واقعاً بتوانند مواضعِ خود را بر پایۀ اصول ارزشیشان توضیح دهند، بسیار کم یافت میشوند. اکثر سیاستمدارانِ ما نان به نرخِ روز میخورند و یاد گرفته اند که چگونه از فرصتها و امکانات به نفعِ خویش استفاده کنند. برای اکثر این سیاستمداران، دوست به کسانی گفته میشود که نیازهای امروزشان را تأمین کرده بتوانند و اگر فردا همین دوستان خواستهایی داشته باشند که با موقعیت و نقش حقوقیشان در تضاد قرار بگیرد، به سادهگی میتوانند آنها را نادیده بگیرند.
نبود فکر و اندیشۀ سیاسی به معنای واقعی کلمه، از معضلات اصلیِ سیاستِ اکثر سیاستمدارانِ ما میتواند شناخته شود. اکثر آنها به منافع آنی و لحظهییِ خود فکر میکنند و به همین دلیل نمیتوانند حداقل راهحلی برای مشکلاتِ کشور ارایه کنند. کنار رفتنها و ایتلافهای ما نیز اکثراً بر پایۀ همین منافع شخصی و مقطعی بنا شده و حرف اصلی را در مواضع ما، لقمهنانی میزند که از خوان کرمِ قدرت برمیداریم. اگر روزی نه چندان دور نان و منافعِ ما به خطر بیفتد، آنگاه همه را به قیام ملی و تغییر وضعیت دعوت میکنیم و اگر کسی در این رابطه کمترین تردید را به خود راه دهد، به او انگ و برچسپِ خیانت ملی خواهیم زد.
سیاستمداری در افغانستان در بسیاری مواقع (نمیگویم در همۀ مواقع) بیشتر شبیه دکانداری است. وقتی پای منافع در میان باشد، دیگر هیچ ارزشی بالاتر از آن نمیتواند وجود داشته باشد. حالا هم میگویم که بحث بر سرِ تغییر مواضع نیست؛ بل بحث بر سرِ چگونهگی توضیح این تغییرات است. اگر واقعاً بتوانیم با ادله و شواهد کافی و محکمهپسند از تغییراتِ به وجود آمده در دیدگاهها و نظراتمان دفاع کنیم، هیچ جای گفتوگو نیست، ولی تأسف اینجاست که در بسیاری از موارد حتا نمیدانیم که این تغییرات چگونه به وجود آمدهاند. زیرا مخالفتهای دیروزِ ما نیز ریشههای فکری نداشت که موافقتهای امروزِ ما داشته باشد.
Comments are closed.