گزارشگر:چهارشنبه 17 جوزا 1396 - ۱۶ جوزا ۱۳۹۶
بخش بیسـتوهفتم/
سلامتی
ششم میزان ۱۳۷۳، هنگامیکه با برادرم عزیزالله ایما و عبدالقهار عاصی در معرض اصابتِ موشک قرار گرفتم، پای راستم شکست و جراحاتِ عمیقی برداشتم.
خوشبختانه به کوشش داکترانِ دلسوزِ شفاخانۀ وزیر محمداکبرخان؛ داکتر وحید و داکتر محمداشرف، بعد از گذشت هفتاد روز، بهبودِ نسبی یافتم.
سالهای زیادی از آن حادثۀ غمانگیز میگذرد، اما هنوز آهسته و بااحتیاط قدم برمیدارم و آن پایِ درددیده را مراقبم که دیگر آسیبی نبیند.
چو عضوی به درد آورد روزگار
دیگر عضوها را نماند قرار
اما دیده میشود که آدمها در این سرزمین، با هم نیستند. اگر آنها عضوی از یک بدن باشند، در خوشی و غمِ همدیگر بهصورتِ طبیعی شریک میشوند و درد آن یکی را، این دیگری نیز احساس میکند. سوگمندانه که اینگونه نیست.
تا زمانی که ما به چنین احساسی نرسیم، سخت است که نامِ خود را «انسان» بگذاریم!
ترجمان ببرک کارمل و داکتر نجیب
جوزای سال ۱۳۷۳ خورشیدی، روزی با عبدالرحیم رفعت که زمانی ترجمان ببرک کارمل و داکتر نجیبالله بود، به رادیو تلویزیون افغانستان رفتم. من مأمور رادیو تلویزیون بودم و رفعت کاری در رادیو تلویزیون داشت که من او را همراهی میکردم.
رحیم رفعت از شخصیتهای خوشنام، ترجمان و نویسندۀ زبردستِ کشور بود.
شماری از کارمندان رادیو تلویزیون، در مدیریت ارزیابی دورِ رفعت جمع شدند و هرکس از هرجا سوال میکرد. گپها روی سیاست چرخید و یکتن از مدیرانِ رادیو تلویزیون گفت: رفعت صاحب، چه زمانی بود، ما بهترین دستگاه را داشتیم و چه و چنان. مأموران رادیو تلویزیون از نابسامانیها و چور و چپاولِ بعضی از مجاهدین و استفادهجویان و جنگها و راکتبارانِ کابل توسط گلبدین حکمتیار صحبت کردند.
رفعت گفت: ارزش آزادی زیاد است، اما در مورد دزدی که گفتید، من در جریان استم؛ دزدِ کلان داکتر نجیب بود. شما نمیدانید، او بزرگترین گنجینۀ این وطن را دستبرد زد و چیز دیگری را به خبرنگارانِ خارجی تحفه داد.
آقای رفعت همچنان گفت: مجاهدین اگر بردند، چند دانه دستک و چوب را دزدی کردند؛ اما کارمل و نجیب سرمایههای ملی افغانستان را نابود کردند.
شنیدنِ این حرفها آنهم از زبان ترجمانِ کارمل و نجیب، به بعضی از همکاران رادیو تلویزیون بسیار سخت و ناگوار تمام شد.
شهر بیتبسم
شب است و شهرِ دردمند و آزردۀ کابل، در زیر نورِ ماه از زخمهای روز، ناله دارد و اشک میریزد؛ نالهیی پُرسوز و گداز. اما نالۀ این شهرِ غریب و بیچاره را جز خداوند کسی نیست بشنود.
این شهر به حدِ کافی زخم خورده و هنوز هم زنده است و زندهگی در این شهرِ آزرده جریان دارد.
روزی نیست که ساکنین این شهر، در دلِ زمین فرو نروند و خونشان بر زمینِ این شهر نریزد.
کابل، شهرِ افسانههای جنایت و سرزمینی شده که در آن لبی به تبسم باز نمیگردد؛ زیرا اینجا تبسم گناه است.
من در بلندیهای کوهِ کارته پروان قرار دارم و از آنجا شهر را نظاره میکنم؛ شهر در سکوتِ مطلق فرو رفته. شاید جنگجویان شهر، برای فردا پلانِ جنگی طرح میکنند.
شهر کابل از چهار طرف از جانب شورای هماهنگی (حزب اسلامی، حزب وحدت اسلامی و جنبش ملی) در محاصرۀ کامل قرار دارد. مردم در نهایتِ فقر و فاقه بهسر میبرند. اینجا نه کاری است و نه مصروفیتی؛ مردم از آغاز صبح تا شروع شب، راکتهایی که به شهر میریزند را شمار میکنند.
گفته شده که تنها به تاریخ ۶ حمل ۱۳۷۳، دوصدوهفتاد راکت توسط افراد گلبدین حکمتیار، به شهر کابل پرتاب شده است.
Comments are closed.