احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:چهار شنبه 24 جوزا 1396 - ۲۳ جوزا ۱۳۹۶
بخش سوم/
دکتر سعید زیباکلام ـ استاد فلسفۀ دانشگاه تهران
———————————————————————-
اما چرا؟!… زیرا تقویماً انسان آزادِ رهایِ فارغ از تعلّقاتِ رهیده از تمنّیات بنیانی وجود ندارد. و اگر مراد از نگرش خارجِ دینی یا برون دینی، نگرش چنین انسانِ آزادِ فارغِ رهیده است، در این صورت این نگرش سرابی و بل افسانهیی بیش نیست که انسان مدرنیست غربی، پس از طرد و ردّ ادیان الهی و خدای رحمان و رسولانش در قرن هجدهم، برای ترغیب و تحکیم و توجیه نهضت استقلالیِ خود از مبدأ و معاد، ساخته و بافته است.
هر قدر در آثار فلاسفه بیشتر غور و غواصی کنیم، بیشتر درخواهیم یافت که انسانِ «آزاد»، «رها»، «فارغ از تعلقات»، و «رهیده از جمیع تمنّیات» چیزی جز ساختههای متوهمانۀ فیلسوفان نیست. و نه تنها از این انسان هیچ اثری و نشانی در طول تاریخ نمییابیم که در عرض جغرافیای جوامع معاصر هم کوچکترین اثری از وی نمیتوان یافت. گمان میکنم این مشاهده مورد قبول عام باشد که چنین انسانی را نزد عامۀ طوایف و اقوام گذشته و حال نمیتوان یافت. آنچه امکان دارد برخی خوشبینانه امید داشته باشند، این است که چنین انسانی را میتوان دستکم در میان طایفۀ فیلسوفان یافت. به عبارتی سادهتر، این باور خوشبینانه عبارت است از اینکه فیلسوفان خود چنین انسانهایی هستند.
انسانهایی که در مقام استدلال و ارزیابی آرا و اندیشهها، از همۀ ارزشها و بینشها، امیال و گرایشها، حاجات و هوسات، و در یک کلام از جمیع تعلّقات و تمنّیات فارغ و رهیدهاند. گویی آنها موجوداتی و بل دستگاههایی هستند همچون ماشینهای تخیلی منطق که هنگام مواجهه با آراء، صدق و کذب آنها را بهطور قطعی و یقینی و برای همیشه اعلام میکنند! ای کاش چنین میبود و حقایق جملهگی توسط چنین موجوداتی و به همین سهولت و قطعیت تعیین میگردید.
اما، حاشا و کلّا! که بلااستثنا هر کتاب تاریخ فلسفه را که در دست بگیریم، شاهدی است بر افسانهیی بودن چنین انسانی و هر موضوعی را که در طول تاریخ اندیشهورزیها، نظریهپردازیها، استدلالورزیهای له و علیه، نکتهسنجیها، و موشکافیهای فیلسوفان مورد بررسی قرار دهیم به وضوح خیرهکننده و تکاندهندهیی درخواهیم یافت که انسان آزادِ رهایِ فارغ از تعلقاتِ رهیده از جمیع تمنیات، نه یک افسانۀ ساده به منظور ارایۀ الگو جهت تربیت و تقلید، که ابرافسانهیی است که هیچ جزوش کمترین قرابت و شباهتی به واقعیت انسان، فیلسوف باشد یا غیر آن چه تفاوتی میکند، ندارد.
هر موضوع و مبحثی را که در تاریخ فلسفه مورد کاوش صبورانه و عمیق قرار دهیم درخواهیم یافت که: برخلاف انتظار رایج و تلقی متعارف از فلسفه و فیلسوفان، هیچ اجماعی نه تنها بر سر موضعی یا نظریهیی وجودندارد؛ و نه تنها هیچ توافقی بر سر اصول موضوعه یا مبادی مصادره شده میان فیلسوفان وجود ندارد؛ نه تنها هیچ اجماعی بر سر چیستی استدلال و شواهد مقبول و صحیح وجود ندارد؛ که بالاتر و بینهایت دلالتآمیزتر اینکه حتا بر سر مبحث یا موضوع برگزیده هیچ اجماعی وجود ندارد که آن مبحث یا موضوع جالب توجه و درخور تأمّل است؛ و حتا بنیانیتر، آیا مبحث یا موضوع منظور، حاوی مسألهیی است که تأملات فلسفی میتواند، و یا باید بتواند، آن را حل کند. آری! اگر آرا و نظریات فلسفی را از سر تفریح و تفنّن، و یا برای تجارت و امرار معیشت و یا برای تفاخر و تکبّر و یا برای توجیه حکومتهای زر و زور و تزویر و تملّق حاکمان بیکفایت مترف و مسرف نخوانیم و به دنبال حقیقت باشیم، نظریات، مواضع و آموزههای فلسفی و طرّاحان و سازندهگان آنها را مشحون از تعلّقات خواهیم یافت.
پیشتر، در جایی روی هم رفته گمنام، دربارۀ این تعلقات متذکر شده بودم که:
مجموعۀ ارزشی و بینشی علمشناسان و معرفتشناسان به انحای مختلفی در استدلالات و براهین ایشان حضور و دخول دارند. گاه حضور این قبیل باورهای نگرشی و ایدیولوژیک اساس و بنیاد یک سلسله استدلالات را تشکیل میدهد و گاه در پیچ و خم برهانی یا احتجاجی یا بحثی فلسفی قابل رویت هستند. اگر سلسله مباحثات و مناقشات دو فیلسوف یا حامیان دو مکتب فلسفی را در زمینهیی مورد تدقیق و تعمق کافی قرار دهیم، خواهیم دید که اینان پس از طرح اشکالات منطقی بر پارهیی از براهین یکدیگر و رفع آنها نهایتاً هر دو به جایی میرسند که هریک موضعی و نظرگاهی را برگرفته و عجالتاً امکان ادامۀ بحث منطقی فلسفیشان دیگر منتفی شده است.
گفتیم «سلسله مباحثات و مناقشات دو فیلسوف یا حامیان دو مکتب»، در حالی که گاه اتفاق میافتد که فیلسوفان یا حامیان نظریهیی فلسفی بدون هیچگونه مباحثه و مناقشهیی، مواضعی و آرایی را اخذ میکنند که هیچ دلیلی برایش اقامه نمیکنند و یا نمیتوانند اقامه کنند. مناسب میبینم در این زمینه به مشاهدۀ یکی از ستارهگان برجستۀ جامعۀ فلسفی جهان معاصر استشهاد کنم. هیلری پاتنم، فیلسوف معاصر امریکایی، در کتاب پر اقبال خود عقل، حقیقت و تاریخ، ضمن شرح و نقد نظریۀ این همانی و دانستههای پیشتجربی چنین میگوید: «پیش از سالهای ۱۹۵۰ یا ۱۹۶۰ [فیلسوفان] بر این باور بودند که آنها صرفاً میدانند یا بسیاری از آنها میدانند که حالات حسّی نمیتواند فیزیکی باشد. فیلسوفان دیگر بر این باور بودند که آنها میدانند که آن فیلسوفان بر خطا هستند، لیکن استدلال غیرممکن بود.» و سپس می افزاید: «با اکثریتی مواجه بودیم که میدانستند که حالات حسّی نمیتواند حالات مغزی باشد و اقلیتی داشتیم که میدانستند که دیگری بر خطا است و هیچ امکان واقعاً مهمی برای استدلال و یا حرکت از این وضعیت منجمد در موضعگیری وجود نداشت.»
اگر عجالتاً از شاهد تاریخی هیلری پاتنم چشمپوشی نماییم و وضعیت امیدبخشتر وجود براهین و مناقشه را لحاظ کنیم، باید قایل شویم که اگرچه این مواضع و نظرگاههای متفاوت و بعضاً متخالف در فرآیند یک یا چند سلسله مباحثه و مناقشه مورد نقادی و جراحی منطقی و فلسفی قرار گرفتهاند و از اینروی پارهیی از خطاهای ریز و درشت منطقی از آنها زدوده شده است، مع ذلک مواضعی هستند که خود جوهراً غیرمنطقی فلسفی هستند، بدین معنی که اگر تماماً ماهیتی ارزشی و بینشی ندارند، حداقل حاوی چنین عناصری هستند.
اینک باید در فراسوی آن نکتهسنجیها و بسط آن تأملات بیافزاییم که در آنجا سخن از «گاه حضور این قبیل. /.» و «گاه در پیچوخم / /.» رفته است و حال آنکه صحیحتر است تصریح و تأکید کنم که همواره حضور تعلقات ذوابعاد و ملفوف فیلسوفان اساس و بنیان استدلالات و مواضع ایشان را تکوین و تقویم میکند. و همواره تعلقات متنوع و گریزناپذیر خفّی و جلّی فیلسوفان در پیچوخم استدلالات و احتجاجات ایشان حضور دارند. در مقام دیگری پیرامون چارهناپذیری اخذ تصمیمات نامعقول و بلادلیل جهت افکندن و تدارک شالوده و بنیان استدلالات و احتجاجات فلسفی به تفصیل سخن گفتهام و نقش تعیینکنندۀ تعلقات را در این اخذ تصمیمات آشکار کردهام و بنابراین آنها را در اینجا تکرار نخواهم کرد.
Comments are closed.