گزارشگر:استاد عزیزاحمد حنیف/ یک شنبه 28 جوزا 1396 - ۲۷ جوزا ۱۳۹۶
بخش پنجــم/
مبارکپوری علاوه میکند: «به صلۀ رحم بیش از همهکس میپرداختند. بیش از همه به مردم رأفت و شفقت و مهربانی داشتند. در معاشرت از همه نیکوتر بودند. از همه مردم، نرمخویتر و خوشاخلاقتر، و از بداخلاقی و گرفتاری از همه مردم دورتر بودند. نه به صراحت و نه به کنایت، دشنام نمیدادند؛ بلکه عفو و گذشت پیشه میکردند. نمیگذاشتند کسی پشت سرِ ایشان راه برود، و هرگز در خوراک و پوشاک برای خودشان نسبت به غلامان و کنیزانشان امتیاز قایل نمیشدند. به خدمتکارانشان خدمت میکردند و هرگز سخنی تلخ به آنها نمیگفتند و هیچگاه بهخاطر انجام دادن یا انجام ندادن کاری آنان را سرزنش نمیکردند. بینوایان را دوست میداشتند و با آنان نشست و برخاست داشتند و در تشییع جنازۀ آنان شرکت میجستند و هرگز بینوایی را بهخاطر بینوایی و ناداری، کوچک نمیشمردند. در اثنای سفری، بنا را بر آن گذاشتند که گوسفندی را برای تهیۀ غذا تدارک کنند، یکی گفت: کشتن گوسفند با من! دیگری گفت: پوست کندن گوسفند با من! سومی گفت: پختن گوسفند با من! آنحضرت نیز گفتند: گردآوری هیزم با من! گفتند: ما این کار را خودمان انجام میدهیم! آنحضرت فرمودند: «میدانم که شما این کار را خودتان میتوانید انجام بدهید؛ اما خوش ندارم که با شماها فرق داشته باشم! زیرا خداوند خوش ندارد که ببیند بندهاش در میان یارانِ خود به گونهیی رفتار میکند که با آنان فرق داشته باشد. برخاستند و هیزم جمع کردند!» (۱۶، ص۶۹۷)
اقبال با درک این عظمتها در شخصیتِ آنحضرت صلی الله علیه وسلم میگوید:
شور عشقش در نیِ خاموش من
میتپد صد نغمه در آغوش من
من چه گویم از تولایش که چیست
خشک چوبی در فراقِ او گریست
عبدالله بن عمر رض روایت میکند که «رسول اکرم صلیالله علیه وسلم، به یکی از ستونهای مسجد تکیه میزد و وعظ و خطابه میفرمود. پس از مدتی، برای آنحضرت منبری ساختند و پیامبر صلی الله علیه وسلم اینبار که از آن ستون کناره گرفت و مسند خود را منبر قرار داد، از آن ستون، صدای ناله و فغان و ضجه و فریاد به گوش رسید. پیامبر از منبر فرود آمد و دست مبارک بر آن ستون نهاد و آن را در آغوش کشید تا آنکه ستون چوبی آرام گرفت.» (۳، کتاب مناقب، باب علامات نبوت، «۳۰۹۰-۳۰۹۲)
سید ابو الحسن ندوی رح میگوید: «اقبال با جسم نحیفِ خود که از مدتها به امراض و بیماریها مبتلا بود، نتوانست به زیارت رسولالله صلیالله علیه وسلم مشرف گردد، اما با دلِ مشتاق و بیتاب خویش و نیز با اشعار شیرین و نیروی تخیل قوی خود، بارها به فضای شورانگیز حجاز پرواز کرد و پرندۀ فکر او همواره این آشیانه را نشمینِ خود قرار داده بود. او به پیشگاه رسول گرامی اسلام هر آنچه را که دل، عشق و وفایش میخواست، اظهار نمود و در حضور پیامبر دربارۀ خود و عصر خویش و مردم و جامعۀ خویش سخن گفت.» (۷، ص۱۷۱)
علامه ندوی به تعبیر از زبان شاعر که گویی در مدینه و به حرم مبارک آنحضرت صلی الله علیه وسلم شرف حضور یافته است، میگوید: «من در میان دو سلطان در نزاع هستم: یکی سلطان عشق و دیگری سلطان ادب. عشق و شوق میگوید: شجاع باش و هرچه در دل داری به زبان آور! اما ادب میگوید: گستاخی مکن، تو در پیشگاه رسول معظم قرار داری! لب ببند و سکوت اختیار کن! ولی شوق، هرگز از ادب فرمان نمیبرد و سرِ تسلیم فرود نمی آورد. یا رسول الله! من به سانِ آهوی ضعیف و لاغری هستم که صیادان به شکارِ او تمایلی ندارند، اینک به حریم کوی شما پناه جستهام و به امیدی سوی شما آمدهام، شما سرمایۀ زندهگیام هستید.» (۷، ص۱۸۶)
شهسوارا یک نفس درکش عنان
حرف من آسان نیاید بر زبان
آرزو آید که ناید تا به لب
می نگردد شوق محکوم ادب
آن بگوید لب گشای ای دردمند
این بگوید چشم بگشا لب ببند
گِرد تو گردد حریم کاینات
از تو خواهم یک نگاه التفات
ذکر و فکر و علم و عرفانم تویی
کشتی و دریا و توفانم تویی
آهوی زار و زبون و ناتوان
کس به فتراکم نبست اندر جهان
این پناه من حریم کوی تو
من به امیدی رمیدم سوی تو
همین عشق شاعر به پیامبر اکرم صلیالله علیه وسلم است که همۀ دردهای جسمی و روحیِ خود را به حضور والای آن حضرت پیشکش میکند و باور دارد که فقط او یگانه طبیبِ جان بیمار و نحیفش میباشد:
خاک یثرب از دو عالم خوشتر است
ای خنک شهری که آنجا دلبر است
غربسـتیزی
اقبال در غرب تحصیل کرده است و در مدت سه سال اقامت در اروپا با دانشمندانی همچون رینولد نکلسون، مصحح و مهتمم مثنوی مولوی و مترجم «اسرار خودی» به زبان انگلیسی، سرتوماس آرنولد، استادِ اقبال در جریان فراگیری کارشناسی ارشد در فلسفه، هانری برگسون، دینشناس و فیلسوف معروف فرانسوی، مگ تاگارت، فیلسوف و هگلشناس انگلیسی، آلفرد نوث وایتهد استاد برتراند راسل، ادوارد براون، خاورشناس، فیلسوف و استاد ادبیات فارسی در دانشگاه کمبریجِ انگلستان و غیره روابط نزدیک داشت و به مباحثات فلسفی بهخصوص در مسایل مشرق زمین، به تفصیل پرداخت و اندیشۀ لاک، کانت، هگل، نیچه، گویته، اوگوست کنت، تولستوی و غیره را با دقت مرور کرد؛ اما وقتی همۀ آنها را در ترازوی نقد گذاشت و به فراز و فرود زندهگی بشر در درازنای تاریخ نگاه کرد، متوجه شد که:
در هوایش گرمی یک آه بیتابانه نیست
رند این میخانه را یک لغزش مستانه نیست
اقبال از دو ناحیه با غرب در ستیز برآمد؛ یکی از ناحیۀ فلسفی، چنانکه اندیشۀ افلاتون، پدر فلسفۀ اروپا را فکر گوسفندی خواند که تلاش و تحرک و پویایی و زایایی را در امتداد چندین قرن از ملتها سلب کرده است و او را حکیمی معرفی کرد که حُب خوابآور به جوامع بشر میساخته است.
او میگوید: «من با افکار افلاتون و تمام مقولات فلاسفۀ یونان مبارزه میکنم؛ زیرا آنها مذهب فنا را ترویج، و فعالیت در زندهگی را نفی میکنند. آنان بهجای آنکه آدمی را به تسخیر جهان ترغیب کنند، به فرار از زندهگی و بیمبالاتی دعوت میکنند. (۶، ص۳۹۷)
اقبال، اندیشۀ فلاسفۀ جدید غرب ـ با وجود آنکه از برخی مانند: کانت، گویته، هگل و تولستوی متأثر است ـ را بهدلیل اینکه بر پایۀ دین استوار نیست و جوهر آدمیت را در نهاد انسان معاصر خشکانیده، به شدت انتقاد کرده است: «حکمتش خام است و کارش ناتمام».
آدمیت زار نالید از فرنگ
زندهگی هنگامه برچید از فرنگ
نظامهای سیاسییی که در دو قرنِ اخیر بر مبنای عقلانیت معاصر در اروپا شکل گرفته است، به دلیل جدایی دین از دولت، بخش اعظمی از ارزشهای معنویِ انسان از جوامع غربی را کوچانده و غربیان را به اندیشۀ استعمارگری و استثمارگردی و توطیهچینی علیه ملتهای دیگر به خصوص مسلمانان بیشتر از هر وقت، برانگیخته است.
در جنیوا چیست غیر از مکر و فن
صید تو این میش و آن نخچیر من
نکتهها کو مینگنجد در سخن
یک جهان آشوب و یک گیتی فِتن
خانم صفیاری یکی از اقبال شناسانِ ایرانی میگوید: «اقبال میدید که در اوضاع و احوال موجود جهان، دنیای سرمایهداری به راههای مختلف به چپاول ملل پرداخته و برای هموار کردن راه استعمار، موانعی چون دین و سنت را از میان برمیدارد و با استفاده از ابزارهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و حتا نظامی، تسلط خود را بر کشوهای جهان سوم تداوم میبخشد»(۹، ص۱۰۴). وی علاوه میکند: «گرچه غربی کردن جهان در ابتدا با زور و نیرنگ و فریب همراه بود، ولی در دورانِ ما با تحمیق و در جهل نگه داشتن انجام شده است.» (۹، ص۹۴)
او بدین باور است که غرب، در حالی که از لحاظ فنآوریهای جدید به پیشرفتهای قابل ملاحظهیی دست یافته است و جهان از طریق وسایل ارتباطی مدرن، به دهکدهیی تبدیل گردیده است که انسانهای شرقی و غربی را بههم نزدیک ساخته است؛ به جای آنکه روی صلح جهانی و برادری و برابری انسانی تأکید نماید، تشکلاتی به سانِ مجلس جنیوا و به تعقیب آن، سازمان ملل متحد را بهوجود آورده است تا از این طریق دام توطیهاش را بیشتر بر جهان بگستراند و منابع اقتصادی ملتها را تسخیر نماید.
شیوۀ تهذیبِ نو آدم دری است
پردۀ آدم دری سوداگری است
اقبال بدین باور است که تمدن معاصر غرب، جهان را دکانِ تجارت پنداشته و برای آن معیارهای سود و زیان وضع کرده است؛ ساختارهای سیاسی و اجتماعییی که بر مبنای چنین طرز تفکر بهوجود آمده باشد، به سانِ شاخۀ نازکی است که عنقریب خشک و شکسته خواهد شد.
ظواهر فریبندۀ غرب که نسلها را شیفتۀ خود ساخته است، وقتی با اندکی دقت به آن نگاه کنیم، همچون درختی سرسبز و زیبا و سرکشیده است که دل را به سوی خود میکشاند؛ اما در حقیقت، میوهاش چنان تلخ و ترش است که لذت سوز و گدازِ عشق و ایمان را از صفحۀ دل میرباید.
میشناسی چیست تهذیب فرهنگ
در جهان او دوصد فردوس رنگ
جلوههایش خانمانها سوخته
شاخ و برگ و آشیانها سوخته
از همینجاست که در پیام مشرق، بر اندیشمندانِ غربی انتقاد میکند که فریب خِرد را خوردند و رفتهرفته از عشق بیگانه گردیدند؛ میخواهد به نظریهپردازانِ اجتماعیِ غرب تفهیم نماید: عقل فسونپیشهیی که متکی بر حواس ظاهری است، هر قدر در عرصۀ فنآوریهای جدید پیشرفت کند و ماه و انجم را تسخیر نماید، تا زمانیکه با عشق افلاکی درنیامیزد، ره به جایی نخواهد برد.
از من ای باد صبا گوی به دانای فرنگ
عقل تا بال گشودست گرفتارتر است
برق را این به جگر میزند، آن رام کند
عشق از عقل فسونپیشه جگردارتر است
اقبال اگرچه به مدارج علیای فلسفه و عقلانیت صعود کرد و در اروپا به عنوان فیلسوف و استاد شناخته شد و باور دارد که عقلانیت بشری باوجود آنکه تا ژرفای اوقیانوسها فرو خواهد رفت و دل کوهها و صخرهها را خواهد شکافت و به آسمان راه خواهد یافت، اما از خود بیگانه است و تا زمانی که به سوی خویشتن برنگردد و «خودی» خود را باز نیابد، راه ترکستان را در پیش گرفته است.
عقل چون پای در این راه خم اندر خم زد
شعله در آب دوانید و جهان بر هم زد
کیمیاسازی او ریگ روان را زر کرد
بر دل سوخته اکسیر محبت کم زد
وای بر ما که فسونش خوردیم
رهزنی بود کمین کرد و رهِ آدم زد
«او میخواست مسلمانان علوم و صنایع غربی را بیاموزند، ولی جهانبینی آنها جهانبینی غربی نگردد، علوم غربی را فرا گیرند اما از پیوستن به مکتبهای غربی، آنها را بر حذر میداشت.» (۹، ص۱۲۶)
Comments are closed.