گزارشگر:عبدالودود عارف/ شنبه 10 سرطان 1396 - ۰۹ سرطان ۱۳۹۶
بخش دوم
——————
شاه ولیالله که بهشدت تحت تأثیر فروپاشی اقتدار مغول و در پی آن از دست رفتنِ قدرتِ مسلمانان قرار گرفته بود، کوشید با استناد به مفهوم دو مرجع و خلیفۀ مکمل (یکی سیاسی و دیگری فقهی) به احیای یک مرجعیتِ قوی مرکزی بپردازد؛ این مراجع هر دو مسؤولیت حفظ اسلام را به عهده دارند. شاه ولیالله در همۀ علوم متداولِ آنروز در جهان اسلام تبحر کامل داشت؛ از تفسیر تا حدیث و از اصول تفسیر تا اصول فقه و از مقاصد و مصالح نهفته در شریعت وقوفِ کامل داشت. او پایهگذار ترجمۀ قرآن به فارسی است که از این طریق میخواست مفاهیم قرآن را که در آن روزگار کسی از آن اطلاع نداشت، در اذهان مسلمانانِ فارسیزبان زنده کند. اما شهکار اساسیِ وی که او را یک اصلاحگرِ آگاه به رموز شریعت و احیاگر بیدار به نمایش میگذارد، کتاب گرانسنگِ «حجهالله البالغه» است. این کتاب را باید دائرهالمعارفی خواند که منبع الهام اصلاح و اصلاحگران قرار گرفته و جنبشهای دینی برخاسته از هند در سایۀ آن شکل گرفتهاند.
کارنامۀ اصلاحیِ شاه ولیالله
پروژۀ اصلاحی شاه ولیالله نسبت به سایر جریانهای اسلامی معاصر وی، عمیقتر و گستردهتر مینماید؛ برای اینکه شاه در حرکت خویش بر یک نقطۀ مشخص مانند عقیده و یا سیاست و حکومت تمرکز نکرد. درحالیکه تأکید بیشترِ سلفیت بر عقیدۀ ناب اسلامی بر مبنای برداشتهای سلف صالح بود و حرکت سنوسیها تلاشی بود برای برپایی حکومت بر مبنای حکومت خلفای سلف؛ درحالیکه پروژۀ اصلاحی شاه ولیالله از عقیده تا احکام و از تاریخ تا حکومت را در بر میگرفت.
یکی از کارهای اساسی شاه ولیالله، تلاش وی برای احیای مفهوم مصلحت است که آن را با تمام مهارت حتا در مسایلی همچون خلافت و نزاع میان خداشناسی جزمی و صوفیگری به کار میبست. او نهتنها مفهوم مصلحت یا منفعتِ عامه را از منظر فقه مالکی زنده کرد؛ بلکه بر تمایز جاافتادۀ صوفیانه میان شریعت وحقیقت تکیه کرد. شریعت امری است تاریخی و بسته به زمان و مکان، ولی حقیقت از جنسِ حق و صدق است که با بینش معنوی که به حق منتهی میشود، بهدست میآید. از سوی دیگر، او نگاهی نقادانه نسبت به ساختار شریعت در پیش گرفت و توانست تقلید و سر سپردهگی کورکورانه را رد کند. احیای اصل اجتهاد او را قادر ساخت که از تاریخ راکد پژوهشِ فقهی عبور کند.
از جانب دیگر، شاه ولیالله همۀ تاریخ اسلام را با دید انتقادی مورد بازبینی قرار داد. تا آنجا که او اولین شخصی است که به تفاوتِ بنیانی و باریکِ تاریخ اسلام با تاریخ مسلمانان پی برده است و از دیدگاه تاریخ اسلام، تاریخ مسلمانان را مورد نقد و بررسی قرار داده و کوشیده است بداند ملتهایی که در طول قرنهای متوالی به اسلام روی آوردهاند، حقیقت و واقعیتِ اسلام در میانِ آنان چه جایگاهی داشته است. شاه با تمام موشگافی به تهاجم انحرافات پرداخته و کوشیده به انحرافات بنیادینی پی ببرد که شجرهنامۀ همۀ انحرافهای دیگر بدانجا رسیده است. در نهایت، او به دو چیز انگشت نهاده است: یکی منتقل شدن قدرت سیاسی از خلافت به ملوکیت و دیگری از بین رفتن روح اجتهاد و مسلط شدنِ تقلید کورکورانه بر اذهان. او انحرافاتِ نخستین را در کتاب «ازاله الخفا» به نمایش گذاشته و به صراحتِ تمام به گونهیی که در کلام گذشتهگان سابقه ندارد، به آن پرداخته است.
مودودی مهمترین کارنامۀ اصلاحی شاه ولیالله را چنین برمیشمارد: ۱ـ او در فقه یک مسلک نهایت معتدل ارایه میکند که در آن طرفداری از یک مذهب و ایراد و انتقاد از مذاهبِ دیگر مشاهده و احساس نمیشود. ۲ـ او تقلید کورکورانه را که بر اذهان مسلمانان سایه افگنده بود، بهشدت تاخت، چیزی که سخن گفتن در مورد آن در روزگار شاه ولیالله کاری بود نهایت دشوار و گران. به همین خاطر وی کتاب «الانصاف» را به نگارش درآورد. ۳ـ همچنان اوکوشید کل نظام فکری، اخلاقی، تشریعی و تمدنی اسلام را بهصورتِ منظم ارایه کند.
بعد از درگذشت شاه ولیالله، خلفِ وی به دو گروه منقسم شدند: نوادههای وی شاه اسماعیل شهید و سید احمد بریلوی آموزههای سیاسیِ وی را الگو قرار دادند و فرزند وی شاه عبدالعزیز آموزههای علمی پدرش را در پیش گرفت. آنچه را که شاه ولیالله انجام داده بود، آن بود که با آموزش قرآن و حدیث و تأثیر شخصیتِ خویش تعداد زیادی افراد صالح و خوشفکر به وجود آورد. دو شخصیتی که افکار شاه ولیالله در آنان نفوذ گسترده داشت و تلاش ورزیدند که حکومتی بر مبنای آموزههای سیاسی شاه بهوجود آورند: یکی سید احمد بریلوی(۱۸۳۱-۱۷۸۶) و دیگری شاه اسماعیل شهید(۱۸۳۱-۱۷۷۹) بودند. در واقع نهضت اصلاحی شاه ولیالله تبلور کاملِ خود را در کوششهای سید احمد بریلوی و شاه اسماعیل شهید نوادهگان شاه یافت. تلاش آنان در محور مفهوم مصلحت میچرخید؛ یعنی تأسیس نوعی دولتِ خیرخواه و رفاهجوی که مبتنی بر پیوند رشد انسان با نیروی خلاقِ جهان باشد. کارنامههای آن دو را میشود در موارد آتی خلاصه نمود:
۱ـ آنان مسؤولیت اصلاح دینی، اخلاق و معاملات عامۀ خلایق را به عهده گرفتند و تا نقاطی که اثر فعالیتهای اصلاحی آنان میرسد، چنان تغییر و تحولِ شگرفی در زندهگی پدید میآمد که یاد دوران زندهگی صحابه تازه میشد.
۲ـ آنان خود را برای جهاد مسلحانه در کشورِ وسیع و عقبافتادهیی چون هندوستان در آغاز قرن نوزدهم آماده کردند که امکانش بسیار دشوار بود.
۳ـ فرصتها و امکاناتی در منطقۀ محدود و مدتِ محدود برای حکومت یافتند و طی آن عیناً همانگونه حکومت نمودند که بر آن خلافت بر منهج نبوت اطلاق شده است. اما کوششهای این دو شخصیت هم از جهتِ روزگار زیستِ آنان و هم از این جهت که واقعیتهای موجود جامعۀ هند در آن نادیده گرفته انگاشته شده بود، به شکست روبهرو گشت. در نتیجه هرچند حرکت احیاگرایانۀ شاه ولیالله از نگاه فقهی و ابهامزدایی از اندیشه اسلامی موفق بود؛ اما در میدان سیاسی حرکتِ وی برای روی کار آوردن یک مودل سیاسی ایدهآل که وی در تلاش آن بود، به جایی نرسید و از این جهت به سرنوشت افکار اصلاحطلبانۀ عبدالحمید بن بادیس در الجزایر بیشتر شباهت دارد. درحالیکه حرکت معاصرِ وی به رهبری محمد بن عبدالوهاب در یک ایتلاف با آل سعود، موفق به روی کار آوردنِ دولت قدرتمندی شد که مبنای تئوریکِ آن را پیشوای سلفیت تمویل مینمود.
دیوبند
حرکت اصلاحیِ شاه ولیالله در شبهقارۀ هند در بخش سیاسی منجر به زنده شدنِ روح استعمارستیزی در میان مسلمانان گردید. حضور استعمار انگلیس در هند از یک طرف سلطۀ سیاسی مسلمانان را به اضمحلال میکشید و از جانب دیگر، تهدیدی بود جدی علیه باورها و اخلاق اسلامی در هند. به همین علت، حضور استعمار درشبه قاره، واکنش تندِ مسلمانان را علیه آنان برانگیخت. در نتیجه مسلمانان در سال ۱۸۵۷ دست به یک انقلاب و عصیان علیه انگلیسها زدند؛ اما این شورش با سرکوب شدید استعمار، ازهم پاشید و جمع کثیری از انقلابیون و علمای دین در آن به شهادت رسیدند. زمانیکه حرکت نظامی و استفاده از قوا از طرف مسلمانان محتوم به شکست گردید و کارآیی چندانی نشان نداد، تعدادی از علما و مسلمانان برای حفظ ارزشهای اسلامی و ایجاد پایگاهِ محکمِ فکری که روح استعمارستیزی را در میان مسلمانان زنده نگه دارد، دست به تأسیس دارالعلوم دیوبند زدند. دیوبند نام دهکدهیی است در ایالات سهارنپور هند چون دارالعلوم در این دهکده اساس گذاشته شد، به دیوبند شهرت یافت. این مدرسۀ مذهبی در سال ۱۸۶۷ یعنی هفت سال بعد از آن انقلاب خونین، به دست مولانا محمد قاسم نانوتوی و به همکاری معنوی مولانا امدادالله مهاجر مکی بنیادگذاری شد. علت تأسیس دارالعلوم دیوبند در آن روزگار، عمدتاً دو چیز مهم شمرده میشود: ۱ـ نخست جلوگیری از نفوذ فرهنگی استعمار و تربیت روحیۀ جهاد در میان مسلمانان هند و تضمین حفظ ارزشهای اخلاقی. ۲ـ دومین علت مهم تأسیس دارالعلوم دیوبند در شبهقاره، واکنش مسلمانان و علمای سنتی در برابر دانشگاه علیگره بود که توسط سرسید احمد خان تأسیس گردیده بود و پایگاه علوم مدرن و نماد مدرنیسم در هند به شمار میرفت. در نتیجه، دیوبند به کانون مستحکمِ علوم اسلامی در شبهقارۀ هند مبدل گردید و به الازهر آسیا معروف گردید.
در دارالعلوم دیوبند صرف علوم اسلامی به سبک و روش قدیمیِ آن به تدریس گرفته میشد و گویا تحولات علمی که در جهان در قرن ۱۹ به وجود آمده بود، هیچ اثری در جهت دادنِ آن به سوی تجدید نظر در سیستم آموزشی نداشت. بدین جهت، علوم تجربی و جدید در آن به چشم نمیخورد. فقه حنفی، کلام ماتریدی و اندیشههای عرفانی در فضای آن بهشدت حاکم بود. از جانب دیگر، روح تصوف در میان رهبران و دانشآموزان دیوبند بهشدت جا افتاده بود. سلسلۀ پیری و مریدی در میان علمای دیوبند حتا تا امروز نیز مشاهده میشود. دیوبند در امتداد حرکت علمی خویش، شخصیتها و دانشمندانی چون: رشید احمد گنگوهی، حسین احمد مدنی، اشرفعلی تهانوی، انورشاه کشمیری، مفتی شفیع عثمانی و صدها دانشمند دیگر به جهان اسلام تقدیم کرده است. از سوی دیگر، از دل این پایگاه علوم اسلامی، نهضتها و حرکتهای دیگری نیز سر برآورده و پا به عرصۀ اصلاح و دعوت نهادهاند. چنانچه جماعت تبلیغ که توسط شیخ محمد الیاس کاندهلوی و زکریا کاندهلوی تأسیس گردیده و با تعالیم ساده و شیوههای نرم مسلمانان را به سوی فضایل اخلاقی فرا میخوانند، از دل دیوبند روییده است؛ چون رهبران آن درسآموختۀ دیوبند اند. از جانب دیگر، گروههای سیاسییی چون: جمعیتالعلما که بعدها در تحولات سیاسی جدایی پاکستان از هند نقش موثر داشتهاند نیز دیوبندی بوده و حتا گروههای نظامی چون تحریک طالبان نیز از شاگردان دیوبند محسوب میگردند.
در نتیجه میبینیم که این پایگاه دینی در امتداد تاریخ خویش در پهلوی خدمات ارزندۀ علمی که به مسلمانان انجام داده است؛ از بطنِ آن گروههای مختلفِ دینی و سیاسی با رویکردها و مبانی تیوریک گاه متضاد به میدان آمدهاند. هرچند دیوبند در سیر تاریخی خویش از چارچوبهای تفکر سنتی اسلامی فراتر نرفت و هیچ تحول روششناختی در شیوههای آن پدید نیامد و به همین علت نقش کمتری در اصلاح اندیشۀ اسلامی داشت، اما با آنهم وجود آن در میان مسلمانان بهسانِ آفتابی بود که آنها با آن احساس عزت و افتخار میکردند.
در پهلوی دارالعلوم دیوبند، یک نهاد علمی معتبرِ دیگری که در میان مسلمانان هند وجود داشت و شخصیتهای تأثیرگذاری در عرصۀ اصلاح تقدیم جهان اسلام نموده است، ندوه العلما میباشد. ندوهالعلما برخلاف دیوبند تنها به تدریس علوم اسلامی آنهم در چوکات کتب متون قدیم بسنده نکرد؛ بلکه در پهلوی آن پارهیی ازعلوم معاصر را نیز درمنهج درسی خویش گنجانید. در واقع ندوهالعلما پایگاهی بود میانه و معتدل در میان مدرسۀ بهشدت سنتی دیوبند و دانشگاه بهشدت غربزدۀ علیگرۀ سید احمد خان. از میان شخصیتهای برخاسته از این کانون علمی، میتوان به شخصیتهای ذیل اشاره کرد:
ابوالحسن ندوی: ابوالحسن علی حسنی ندوی، متفکر، اسلامشناس، ادیب و دانشمند تأثیرگذار در فکر اسلامی است که معتدلترین شخصیت در میان سایر متفکرانِ شبهقارۀ هند شمرده میشود. اگر شاه ولیالله منبع الهام همۀ جریانها و اصلاحطلبان مسلمان در هند باشد، ندوی متفکریست که همۀ جریانها و دانشمندان مسلمان هند کارنامۀ وی را میستایند. از همین خاطر، وی از محبوبیت قابل توجهی در میان همۀ طوایف در شبهقاره برخوردار است. وی از توانایی زیادی در عرصۀ زبان و ادبیاتِ عربی برخوردار بوده و ادیبان نامور عربی قدرت و ظرفیتِ وی را در زبان عربی ستوده اند. ندوی تألیفات ارزشمندی در زمینۀ فکر اسلامی به یاد گار گذاشته است. وی با نگارش کتابهایی در مورد قرآن کریم، کوشید تا نگرش جدیدی پیرامون قرآن ایجاد کند. همچنان او با نوشتن کتابها و ایراد سخنرانیها تلاش ورزید که گوهر تصوف را به نمایش گذاشته و عرفان اسلامی را از دستبرد شطحیات و مفاهیم وارداتی از تفکرهای بیگانه نگه دارد. او وارونه جلوه دادنِ مفاهیم و مقولات اصیلِ اسلامی را در عرصۀ تصوف خیانت به این مشرب میشمرد.
Comments are closed.