گزارشگر:عبدالودود عارف/ یک شنبه 18 سرطان 1396 - ۱۷ سرطان ۱۳۹۶
بخش نخست/
مقدمه
سنت در ادبیات دینی مسلمانان بر گفتار، کردار و تأییداتِ پیامبر اسلام اطلاق میگردد؛ هرچند وجه نظر فقها، اصولیون و محدثان نسبت به آن متفاوت میباشد. اما سنت در ادبیات امروزی، مخصوصاً از نگاه جامعهشناختی، در برابر تجدد قرار گرفته و در مصافِ آن معنی مییابد؛ یعنی هر پدیدهیی که متعلق به دورۀ مدرن نباشد، در دایرۀ سنت مورد بررسی قرار گرفته و از منظومۀ تجدد خارج میشود. از لحاظ تاریخی، خاستگاه جریان تجددخواهی، غرب بوده و طیف وسیعی از متفکران، فلاسفه و روشنفکرانِ متجدد از قرن هفدهم به بعد، با نقد سنت در گسترۀ وسیع آن، جریان موسوم به تجددخواهی را پدید آوردند. با گذشت روزگار، دامنۀ این جریان تا قرن بیستم میلادی گسترشِ بیشتر یافت. گفتمان تجددگرا که موضعِ معرفتشناختیِ عینیگرا راجع به دین دارد و آن را بر مبنای یکی از مکاتب روانشناختی یا علوم اجتماعی مدرن تفسیر میکند، طیفی از تفاسیر را شامل است که از تفسیر دین بر مبنای علوم اجتماعی مدرن گرفته تا تفسیر علمی و تا تفسیر سیاسی از دین را احتوا میکند. تجددخواهی که از آن در غرب به مدرنیته تعبیر میشود، دارای مؤلفهها و عناصری میباشد که این عناصر، جریان مذکور را به یک جهانبینی تمامعیار مبدل نموده است. از علمگرایی تا عقلگرایی، از فردمحوری تا مادهباوری و از آزمایش زمینیِ باورها تا منفعتگرایی، از عناصر مهمِ این جریان به شمار میرود که گاه بهصورتِ افراطی و گاه به گونۀ میانه به تجربه گرفته شده است. اما یکی از عناصر اساسیِ جریان تجددخواهی که تقریباً نقطۀ اتصالِ تمام پیروان آن به شمار میرود، ستیز این جریان و وابستهگانِ آن با سنت میباشد. بدین معنی که تجدد با هر پدیده و باوری که ریشه در گذشته داشته و متعلق به عرف و عاداتِ مرسوم جامعه باشد، در عین اینکه در تقابل با اندیشههای نوخواهانه قرار میگیرد، سرِ ستیز دارد. با این توضیح، دین که به حیث قویترین عنصرِ سنت شناخته میشود، در محراق توجه متفکرانِ متجدد قرار گرفته و لبۀ تیز نقد ایشان، دین را به عنوان یکی از مولفههای اصلی سنت، کالبدشکافی نموده است. جریان تجددخواهی از دو مجرا وارد جهان اسلام گردید: نخست از طریق حضور رسمی استعمار در کشورهای اسلامی مانند: مصر، الجزایر، شبهقارۀ هند و تونس. نهادهای علمییی که در چارچوب استعمار، در سرزمینهای اسلامی فعالیت میکردند، اندیشههای جدید و نوخواهانه را از طریق متفکران اروپایی و با شیوههای مدرن به دانش آموزان مسلمان به تدریس میگرفتند. دوم اندیشههای تجددخواهانه از طریق متفکرانِ نوگرای مسلمان که برای آشنایی با علوم غربی به غرب فرستاده میشدند، به جامعۀ اسلامی نفوذ نمود. چنانکه رفاعه طهطاوی از مصر و احمد فارس شدیاق از سوریه از نخستین کسانی بودند که برای تحصیل به اروپا فرستاده شدند و بعد از بازگشت جرقههای تجددخواهی و نوگرایی را در میان ملتهای خود به وجود آوردند. جالب اینجاست که جریان تجددخواهی در غرب با وجود آنکه دین را به عنوان یکی از مقولههای سنت در دایرۀ نقد خویش درآوردند و از این راه، سامانۀ تفکر دینی در غرب دچار یک انقلاب ژرف و بیسابقه گردید؛ اما در عرصۀ علم و صنعت، هنر و ادبیات نیز این جریان نوگرایی، باعث شگوفایی و پیشرفت بیسابقه در آن مرز و بوم گردیده و از لحاظ حقوقی نیز دقت در اصل فردمحوری، بنیان نظام حقوقی غرب را دچار تحول عظیمی نمود. اما همزمان با ورود جریان تجددخواهی به جهان اسلام، فعالیتهای متفکران نوگرای مسلمان، بیش از آنکه معطوف به امور علم و صنعت و حقوق انسانی باشد، معطوف به نقد دین، متون و منابع آن گردید. نهادهای علمی متجدد که در جهان اسلام در سایۀ این جریان بهوجود آمدند، ستیز با سنتهای گذشتۀ دینی و تلاش برای تجربهپذیر کردنِ آموزههای اسلامی را عطف توجه خویش قرار داده و اموری که گمان میرفت نهادهای فوق برای آن تأسیس گردیده اند، در فرع سنتهای دینی قرار گرفتند. به گونۀ مثال: تأسیس دانشگاه قاهره در مصر، به عنوان یک کانون متجدد علمی، در برابر دانشگاه الازهر و ایجاد دانشگاه علیگره در هند توسط سرسید احمد خان در برابر نهادهای آموزشی سنتی، به هدف آموزش علوم مدرن با معیارهای جدید و به دور از سایۀ نهادهای کهن و سیستمهای آموزشی فرسوده صورت گرفته بود؛ اما تحلیل و تجزیۀ امور دینی با رویکردهای مدرن، برای هر دو نهاد محوریت یافته و اصول در ذیل اهدافِ فرعی قرار گرفت.
به همین علت، برخلاف غرب، در جهان اسلام، بررسی اندیشۀ اسلامی در پرتو ابزارهای جدید، کانون بحثهای داغ متجددانِ مسلمان را تشکیل میداد، بیآنکه تجددخواهی تأثیر چندانی در عرصۀ علوم و صنعت در جهان اسلام داشته باشد. ورود جریان تجددخواهی به جهان اسلام، واکنشهای متفاوت و ناهمخوانی را به دنبال داشت. این واکنشها را میتوان در سه دسته طبقهبندی کرد: دستهیی، این جریان و شیوههای آن را در تضاد با آموزههای اسلامی تلقی نموده و دستِ رد به سینۀ آن کوبیدند. گروهی دیگر از متفکران مسلمان، جریان نوگرایی و تجددخواهی را با آموزههای اسلامی همخوان خوانده و هیچ گونه تضادی میان آن دو نمیدیدند. اما دستۀ سوم از متفکران مسلمان، با دید نقادانه به جریان مذکور نگاه کرده و میان پیامدهای خوب و بد، سازنده و زنندۀ آن تفکیک قایل شدند. و در نتیجه با اضافۀ شروط و قیودی و با پیشنهاد تعدیلاتی آن را قبول کردند.
به هر روی، تقابل اندیشههای سنتی با افکار نوخواه و متجدد، نوع نگاهها نسبت به اندیشۀ اسلامی را در سدههای اخیر دچار تحولات بنیادین کرد که هنوز در قرن بیستویکم میلادی، گفتمان سنتگرایانه و متجددانه و برداشتهای ناهمخوانِ هر دو جریان از اندیشۀ اسلامی، از مباحث پایهیی دینپژوهی به شمار میرود. در قرن هجدهم که جریانهای اصلاحطلب در اندیشۀ اسلامی به حیث گروههای منسسجم فکری روی کار آمدند، عمدتاً از تأثیر جریان تجددخواهی به دور ماندند. اما طی قرون نوزدهم و بیستم میلادی، نگرشهای تازهیی پیرامون اندیشۀ اسلامی شکل گرفت که در تقابل با فهم کلاسیک متون دینی قرار داشت. این کوششها در برخی سرزمینهای اسلامی به شکل یک جریان به پیش میرفت، اما در برخی دیگر از کشورهای اسلامی به گونۀ جسته و گریخته و توسط بعضی از متفکرانِ مسلمان مورد بررسی قرار میگرفت. نوگرایی در کشورهای عربی در پرتو تحولات درونی، مانند آنچه در غرب اتفاق افتاد، وارد اندیشه، جامعه و نهادها نشد. حرکت وهابیت که نخستین حرکت اصلاحی جدید (قرن ۱۸ م) به شمار میرود و چیزی جز ادامۀ حرکت ابن تیمیه (۷۲۸) و شاگردش ابن قیم (۷۵۱) نیست، خاستگاه و اهدافش با دغدغۀ فلاسفۀ روشنگرِ معاصر فاصلۀ بسیار دارد؛ بلکه این دو جریان در دو طرف نقیض قرار دارند. حرکت وهابیت، نوعی حرکت سلفی است که نمونۀ برترش با بازگشت به گذشتۀ طلائی دورۀ پیامبر(ص) و خلفای راشدین تجسم یافت، درحالیکه پیشتازان روشنگری به سمت پیشرفتِ نامحدود در حرکت اند و نمونۀ عالی نزد آنان، آینده است نه گذشته.
در این نوشته کوشش میکنیم تا نوسانات و تغییراتی را که در عرصۀ اندیشۀ اسلامی و شیوههای پژوهش آن در سایۀ تضاد جریانهای محافظهکار و تجددخواه در جهان اسلام پدید آمد، به بررسی بگیریم. تلاش ما در این نوشته این است که مبحثِ فوق را در چارچوب جغرافیای جهان اسلام و مرزهای ملیِ آن به بررسی بگیریم. کوششِ ما در اینجا این است که تأثیرگذارترین چهرههای مسلمانِ متجدد را که افق تازهیی در روششناسی اندیشۀ اسلامی گشوده و با رویکرد سنتی در اندیشۀ اسلامی تاختهاند را به معرفی بگیریم.
مصـر: مصر به دلیل موقعیت استراتژیکِ خویش در جهان اسلام، کانون درگیریهای جریانهای سنتی و تجدد خواه در اندیشۀ اسلامی بوده است. دانشگاه بزرگ الازهر در این کشور، از مهمترین نهادهای سنتی در جهان اسلام به شمار میرود که علوم اسلامی را به دور از فضای بهوجود آمده در دنیای مدرن به تدریس میگرفت و دژی مستحکم به شمار میرفت که جلو هرگونه رویکرد را که در تقابل با برداشتهای شناختهشدۀ علمای سنتی قرار داشت، میگرفت. تجاوز ناپلیون فرانسوی به آن کشور، سرآغاز جبههگیریهای جریانهای مختلفِ فکری در مصر گردید. گروهی به رهبری مصطفی کامل داعیهدار جریان ملیگرایی مصری شدند و دستهیی همچون رفاعه طهطاوی پیروی از تمدنِ غرب را راهگشای مشکلات مصر تلقی کردند و پارهیی دیگر همچون شیخ محمد عبده به اصلاحات در اندیشۀ اسلامی و بازبینی میراث کهن تأکید ورزیدند. از سوی دیگر، همزمان با اشغال مصر توسط فرانسه، برخی از دانشجویان مصری برای آشنایی با علوم، فرهنگ و تمدنِ اروپایی به دانشگاههای غربی و عمدتاً فرانسوی فرستاده شدند تا با اندوختههای علوم مدرن، تحول فکری تازهیی در سرزمینِ خویش بهوجود آورند. همزمان با بازگشتِ این طیف از افراد، نهادهای جدیدی در مسیر پژوهشهای نوین تأسیس گردید و این متفکران کوشیدند آنچه را که در غرب فرا گرفته بودند، در کشور خویش به منصۀ اجرا بگذارند. با وجود آنکه دانشگاه تازه ایجاد شدۀ قاهره کانون گرم مباحثِ جدید در حوزۀ اندیشه اسلامی به شمار میرفت و این مرکز مهمترین نهاد مدرن در عرصه علوم بود که موقعیت الازهر را به چالش میکشید؛ اما نهادهای آموزشی کلاسیک همچون الازهر نیز از فضای بهوجود آمده و دگرگونیهای جهان بیتأثیر نماند. به همان سان که دانشآموختهگان دانشگاه مدرن قاهره همچون: طه حسین، امین خولی، شکری عیاد و احمد خلفالله دست به نوآوریهای تازه در عرصۀ پژوهش اندیشۀ اسلامی زدند و تلاش کردند که ملاک سنتی در نحوۀ تفسیر متون دینی را بشکنند؛ دانشآموختهگان ازهری چون علی عبدالرازق نیز زیر تأثیر فضای بهوجود آمده، دست به طرح مباحثِ جدیدی زدند که از انتظار عموم آموزگاران سنتیشان بعید مینمود. ما در اینجا آرای آنعده از متفکران مصری را که بر معیارهای فهم سنتی از متون دینی پشت کرده و با طرح مباحثِ جدید تلاش کردند که روشهای تازۀ تحلیل و تجزیۀ مسایل دینی را به محافل علمی بکشانند، به بررسی میگیریم.
رفاعه رافع الطهطاوی (۱۸۷۳-۱۸۰۱)
رفاعه طهطاوی از رجال برجستۀ علم و ادب در روزگار محمدعلی خدیوی مصر به شمار میرفت. او در یک خانوادۀ ابتدایی در مصر سفلی زاده شد. نسبت به فقر خانواده، در سال ۱۸۱۷ راه قاهره را در پیش گرفت و مانند نیاکان خویش در دانشگاه الازهر به تحصیل پرداخت. الازهر که در آنزمان جز علوم کهن اسلامی چیزِ جدیدی به دانشآموزانِ خویش نداشت به مزاق طهطاوی خوش نمیآمد. اما از قضا شیخ حسن العطار از مردان روشنِ آن روزگار که ریاست الازهر را به عهده داشت و در عین زمان به شاگردان ازهر تدریس مینمود، طهطاوی را به ادامۀ تحصیل در آنجا امیدوار ساخت. حسن العطار که خود از علمای سنتی مصر به شمار میرفت و صاحب وجاهت اجتماعی شناخته میشد؛ نسبت به علومِ مدرن دلبستهگی و علاقهمندی داشت و طرفدار گنجانیدن علومِ سیکولار در منهج درسی الازهر بود. از این رو، طهطاوی از آموزههای عطار بهرۀ فراوان برده و دروس استاد بر وی تأثیر فراوان گذاشت. طهطاوی از طریق شیخِ خود به حیث قاضی عسکری در یکی از اداراتِ نظامی معرفی گردید و از همان طریق جزو نخستین متفکرانِ مسلمان بود که برای تحصیل به اروپا فرستاده شد. این سفر پنجسالۀ طهطاوی که از سال ۱۸۲۶ آغاز و تا ۱۸۳۱ ادامه یافت، اثری ژرف بر شخصیت وی نهاد. او در این مدت فن مترجمی را آموخت و در ضمن آثار برخی از شاعران و ادیبان فرانسوی را به گونۀ دقیق به مطالعه گرفت ولی نوشتههای متفکران دورۀ روشنگری فرانسه مانند ژان ژاک روسو، ولتر، منتسکیو در تحول فکری وی اثر عمیقتر گذاشت. پس از بازگشت از فرانسه، دارالترجمهیی را در قاهره تأسیس نمود که علاوه بر تدریس زبانهای اروپایی و تاریخ اروپا، فقه اسلامی نیز در آن به تدریس گرفته میشد. او مدتی سردبیری روزنامۀ رسمی مصر «وقایع الاتفاقیه» را برعهده داشت. از میان آثار طهطاوی، دو اثر آن حایز اهمیت بیشتری است؛ نخست کتاب «تخلیص الابریز من تلخیص باریز» و دیگری «مناهج الالباب المصریه فی مناهج الآداب العصریه». این دو اثر که حاصل اندیشهورزی وی و تجربههای او از دنیای غرب و مقایسۀ آن با مصر به شمار میرود، آشکارا از آرای متفکران دورۀ روشنگری اروپا در قرن هجدهم تأثیر فراوان پذیرفته است. طهطاوی نه تنها یکی از پیشگامانِ بیداری فکری در فرایند بازاندیشی سنت بود، بلکه در اسلامپژوهی نیز نقشِ او نقطۀ عطفی در تشخیص جایگاه علما به شمار میرود. او که خود به فقه اسلامی تسلط داشت و رسماً شافعیمذهب بود، باور داشت که سازگار ساختن شریعت با شرایط نوین زمانه، هم ضروری و هم مشروع است. طهطاوی مانند شاه ولیالله خواستار گشودن دوبارۀ باب اجتهاد گردید؛ او حتا یک قدم پیشتر نهاد و پیشنهاد کرد که تفاوتِ اندکی میان اصول شریعت و حقوق طبیعی وجود دارد، حقوقی که قوانین اروپایی مدرن بر اساس آن پیریزی شده است. هدف طهطاوی این بود که فقه اسلامی میتواند در مسیر سازگاری با نیازهای زمانه مورد تفسیر قرار گیرد.
Comments are closed.