گزارشگر:امیر نعمتی لیمایی/ یک شنبه 18 سرطان 1396 - ۱۷ سرطان ۱۳۹۶
فردریش ویلهم نیچه که سال ۱۸۴۴ میلادی چشم به جهان گشود و سال ۱۹۰۰ دیده از دنیا فرو بست، فیلسوف و شاعر مشهور آلمانی است که آرای او در زمینههای گوناگونِ فلسفی برای دهههای متمادی از سوی کاوندهگانِ وادی اندیشه مورد توجه و عنایت قرار گرفته و در رد یا تایید آن، بسیار سخن رفته و قلم فرسوده شده است.
آنچه هویدا مینماید، این کوتاه جستار را برای روشن ساختنِ تمامی زوایای آشکار و پنهان اندیشۀ نیچه مجالی فراهم نیست که خود مثنوی هفتاد من کاغذی میطلبد. آنچه مطمح نظر نگارنده است، بررسی مختصر تفکر نیچه دربارۀ تاریخ و نمایان ساختن وجوه برجستۀ نوع نگاه او به مسالۀ تاریخ است؛ همان نگاهی که سبب شد امروزه بسیاری بر آن باور باشند که سیاستمداری چون هیتلر، با الهام گرفتن از باورهای نیچه، آتش جنگ دهشتناک جهانی را برافروخته بوده است.
کنکاش و کند و کاو در آثار نیچه، پژوهشگر را به این نتیجه رهنمون میسازد که از منظر او، تاریخ امری کاملاً تصادفی و به دور از هرگونه معقولیت است. تاریخ بیرحم، خشن و حتا بیهدف است. درحقیقت، نیچه برخلاف هگل که تاریخ را مجموعهیی از وقایع برمیشمرد که در مسیری اجتنابناپذیر و مطابق و همسو با عقلانیتی کلی تحقق مییابد، تاریخ را نوعی قدرت و نیروی عنانگسیخته میدانست که آن را نمیتوان به مهار عقل و محاسبۀ متداول درآورد. او تاریخ و زندهگی را رویارو و مقابلِ هم میدید.
نیچه چندان در این اعتقاد خود راسخ بود که بر مورخان می تاخت، آنها را به تاریخزدهگی متهم میکرد و همواره اعلام میداشت «ما به تاریخ نیاز داریم؛ اما به دلایلی متفاوت با آدم عاطل و باطلی که در بوستانهای معرفت پرسه میزند، [با آنان] سر و کار داریم». او همانگونه که عبدالحسین زرینکوب نیز در کتاب ارزشمند «تاریخ در ترازو» خاطرنشان کرده، اقرار میداشت که افراط در تاریخ و تاریخنگری، پر و بال عمل را که اغلب بر شور و هیجان عاری از عقل و احتیاط و بر فراموشی گذشتههاست، فرو میبندد. از این روی، او انبوه پژوهشهای علمی مورخان را بلااستفاده و ناکارآمد میخواند.
با تمام این اوصاف، نیچه بهرغم دارا بودن دیدگاهی بدبینانه و تقدیرگرایانه به تاریخ، همانگونه که دکتر کریم مجتهدی نیز در کتاب فلسفۀ تاریخ خود بیان داشته است، به مسالۀ بازگشت ازلی کاملاً باورمند بود. نگاهی به کتاب مشهور نیچه (چنین گفت زردشت)، درستی گفتار فوق را تأیید میکند. برابر متن کتاب یادشده، زرتشت در مسیر خویش به دروازهیی میرسد که بر دوراهی بازگشت ازلی یا آیندۀ ابدی قرار دارد. کوتولهیی از او میخواهد تصمیم اختیار کند و یکی از آن دو راه را برگزیند؛ زرتشت بازگشت ازلی را انتخاب میکند.
گزینش بازگشت ازلی از سوی زرتشت را میتوان نوعی «آری» گفتن به وجود از منظر نیچه قلمداد کرد. در حقیقت، نیچه که بر آن باور بود اهل فضیلت همواره برخلاف جهت تاریخ شنا خواهند کرد، تاریخ را نوعی حرکت مدور و دوری برمیشمرد که خواه ناخواه شرایط همیشهگی خود را بر انسان تحمیل میکند؛ با وجود این، انسان میتواند با تلاش افزون، تسلیمِ آن نشود و از طریق ارادهیی توانمند، بر شرایط فوق غلبه یابد.
انتخاب مسیر آیندۀ ابدی از سوی زرتشت، چنین معنایی را تداعی میکرد که وی جبر تاریخ را پذیرفته است؛ اما او بازگشت ازلی را پذیرفت تا ارادۀ خویش را نشان دهد و یارای آن بیابد تا از تقدیر تاریخ، پیشی گیرد.
مفهوم ابرمرد یا ابرانسانی که نیچه دربارۀ آن بسیار سخن گفته است نیز ناظر بر همین منظور است. به عبارت دیگر، به باور نیچه، ابرمرد کسی است که بتواند با ارادۀ قوی خویش بر تاریخ غلبه یابد یا دستکم تلاشی افزون کند تا بر آن فایق آید. ظاهراً این نظریه بود که مورد توجه هیتلر واقع شد و خود را در قامت آن ابرانسان و قهرمان برتر و مورد ستایش نیچه دید که یارای آن دارد تا مسیر تاریخ را دگرگونی بخشد.
شایسته و بایسته است که یاد شود مراد نیچه از بازگشت ازلی، هیچگاه توجه تام به گذشته نبود. چرا که به عقیدۀ او، آگاهی از گذشتهیی که مانع از عمل طبیعی و ارادۀ خودجوش میشد، ارزشی نداشت. او اذعان میکرد زندهگی تنها در زمان حال است که واقعیت دارد و فقط از این رهگذر است که میتوان شدت توان و قدرتِ آن را آزمود و تجربه کرد. شاید بتوان گفت بر اساس آنچه از خوانش آثار نیچه برمیآید، مفهوم بازگشت ازلی و حتا فلسفۀ تاریخ نزد نیچه به معنای متداول و رایج آن نیست، بلکه در نظر نیچه که بهشدت تاریخگرایی اندیشمندانی چون هگل و مارکس را نفی میکند، بیشتر تداعیکنندۀ قدرت زندهگی و نحوۀ برداشت ارادی از واقعیت بالفعل و اثبات برتری انسانی است که بر تقدیر پیروز میشود، حتا اگر این برتری به بهای از دست دادنِ جان فراهم آید.
به عقیدۀ نیچه ـ که فلسفۀ تبلیغی تاریخگرایان را موجب کرنش آدمی در برابر نیروها و مولفههای تاریخ میدانست ـ جهت تاریخ همواره به سوی پیشرفت، ترقی و تکامل نبوده، بلکه بهعکس در عرصۀ عمل دورههای انحطاطی آن، بیشتر و حتا کارسازتر بوده است. از منظر وی، تمامی تصورها و مفاهیمی که در تاریخ بشر کاربرد افزون داشتهاند چون نفس، روح، ارادۀ مختار و…، همه جنبۀ تصنعی دارند.
خلاصۀ کلام آنکه، نیچه را میتوان به گونهیی پیرو مکتب اصالت اراده قرار داد و این از آرای او که رویارو ساختنِ ارادۀ انسانی با تاریخ را فریاد میزنند، به آسانی برمیآید.
نیچه همچنین تاریخ را سودمند میپنداشت، اما به شرط آنکه برای کمک به زندهگی و عمل باشد، نه برای آنکه انسان را از زندهگی و عمل بازدارد. او تصدیق میکرد که تاریخ، انسان را با کارهای بزرگ روزگارانِ گذشته آشنا میسازد، ذوق آفرینندهگی را در انسان برمیانگیزاند، آدمی را به ادامۀ سنتهای افتخارآمیز گذشته تشویق میکند، زمان حال را زیبایی میبخشد و به انسان یاد میدهد که گذشته، محکوم به زوال است و هر چه هم به وجود آید، ناگزیر روزی ناپدید و نیست خواهد شد. با القای این تصور، تاریخ در واقع به زندهگی کمک میکند و به زمان حال. به این گونه، فواید تاریخ را تا آنجا که به انسان و زندهگی او خدمت میکند، نمیتوان انکار کرد. زیان و گزند دهشتناک تاریخ در آن هنگام هویدا میشود که آن را به علمی مبدل سازند که هیچگونه پیوستهگی با زمانِ حال نداشته باشد. در آن صورت، تاریخ از انسان موجودی بیطرف، بیخاصیت و بیاثر خواهد ساخت که جز مجموعهیی اطلاعات آنهم اطلاعات بیحاصل، نیست. غرقه گشتن در تاریخی چنین، ممکن است کار انسان را به آنجا رساند که خود را تنها به آموختنِ تاریخ مشغول دارد و از ساختنِ تاریخ عاجز بماند. انسانی با این ویژهگی نه تنها احساس ثبات و دوام نخواهد داشت، بلکه به خودش نیز باورمند نخواهد بود و تمام جهان را همچون یک سلسله نقطههای متحرک خواهد دید که وجودش در آن میان، نامحسوس و نابودشده است.
Comments are closed.