گزارشگر:عبدالودود عارف/ دو شنبه 19 سرطان 1396 - ۱۸ سرطان ۱۳۹۶
بخش دوم/
طهطاوی مانند شاه ولیالله خواستار گشودن دوبارۀ باب اجتهاد گردید؛ او حتا یک قدم پیشتر نهاد و پیشنهاد کرد که تفاوتِ اندکی میان اصول شریعت و حقوق طبیعی وجود دارد، حقوقی که قوانین اروپایی مدرن بر اساسِ آن پیریزی شده است. هدف طهطاوی این بود که فقه اسلامی میتواند در مسیر سازگاری با نیازهای زمانه مورد تفسیر قرار گیرد.
با اینهمه باید گفت که افکار طهطاوی دربارۀ حکومت، جامعه و وطن نه یکسره بازنگری در سنن و معارفِ کهن مصری و اسلامی بود و نه بازگویی طوطیوارِ نکتههایی که از فرانسویان آموخته بود. طهطاوی از نخستین نویسندهگان و متفکرانِ عرب به شمار میرفت که هموطنانِ خویش را به فرا گرفتن علوم جدید فرا میخواند. او در کتاب مناهج خویش به تفصیل، آرای خویش را پیرامون تمدن غرب و علوم و دستاوردهای آن تبیین کرد و از آن طریق جزوِ نخستین اندیشمندانِ مسلمان به شمار میرود که نگاه نقادانه نسبت به ساختار سنتی جامعۀ خویش در پیش گرفت. او که از پیشرفت اعجابانگیز غرب و فرانسه شگفتزده شده بود و در عین زمان انحطاط جامعۀ اسلامی و مصری را به چشم خویش میدید، تلاش ورزید که با ارایۀ تفسیر تازه و متناسب با دستاوردهای مدرن، روزنۀ تازهیی به روی مصریان بگشاید و به همین خاطر مصریان را به تقلید از غرب و به ویژه فرانسه دربارۀ علم، سیاست، وطن و حکومت فرا خواند. او در توجیه ضرورت تقلید از غرب بهویژه فرانسه، آنچه را که به گمانش در شیوۀ زندهگی فرانسوی خوب و پسندیده مینماید، به تفصیل برمیشمارد و از پاکیزهگی و راستگویی و درستکاری و شیوۀ خردمندانۀ کشوردارانشان سخن میراند. او حتا دربارۀ شرابنوشی و میگسارییی که فرانسویان به زیادهروی در آن بدنامِ روزگار اند، میگوید که اینطور نیست، بلکه فرانسویان در این عادتِ خود اندازهیی دارند و گواهش این است که زبان فرانسوی کمتر از زبان عربی واژه برای شراب دارد. طهطاوی نخستین کسی است که در دورانِ جدید در باب سیاست کتاب نوشت. وی با اطلاع از کتاب روحالقوانین منتسکیو و قرارداد اجتماعی ژان ژاک روسو، به میزان اختلاف میان اندیشۀ سیاسی غربی و نظریۀ حکومت در اندیشۀ اسلامی دست یافت. با این حساب، طهطاوی نخستین متفکر مصری است که از طریق بازاندیشی پارهیی از سنتهای دینی جا افتاده در میان جامعۀ بستۀ مصر، بستری جدید به میان آورد که بعد از وی، روشنفکران دیگرِ مصری با الگوگیری از وی دامنۀ مباحثِ مطرح شده توسط طهطاوی را وسعتِ بیشتر بخشیدند.
محمد عبده (۱۹۰۵-۱۸۴۹)
شیخ محمد عبده از شاگردان نامور سید جمالالدین افغانی و از پیشگامان حرکت اصلاح اندیشۀ اسلامی در مصر، در سال ۱۸۴۹ در خانوادهیی میانه در روستای محلۀ نصر واقع در بحیره، از پدر ترکمن و مادر عرب زاده شد. ابتدا در جامع احمدی به آموزش پرداخت و سپس به قاهره آمده و به الازهر پیوست. دروس متون قدیمی دینی که در ازهر به تدریس گرفته میشد، برای عبده خوشایند نبود، اما با آنهم به تحصیل در الازهر ادامه داد. مطالعۀ افکار عبده در این مبحث از این جهت برای ما بااهمیت است که با وجود اینکه وی خود دانشآموختۀ مرکز علوم سنتی و مفتی اعظم مصر در روزگار خویش بود، اما یک اصلاحگرِ پُرشورِ دینی نیز به شمار میرود که کوشش کرد در مواجهه با سنت دینی و تجدد، بسیاری از مبانی قابل اعتماد دینی را مورد بازبینی قرار داده و به پرسش بکشد. عبده که خود به همراه مرشد معروفش افغانی، غرب را از نزدیک به تجربه گرفت و میشناخت، کوشید با تفسیر عقلانی و متناسب با اوضاع جدید نصوص دینی، وجه نظر علما و مسلمانان سنتی را نسبت به آموزههای دینی دچار دگرگونی کند. عبده در میان تقابل سنتهای کهن اسلامی و ملی مصر از یکطرف و جریان تجددخواهی، مجبور به کنارهگیری از پارهیی از باورهای کلاسیک گردید و برای انطباق سنتهای اسلامی و جریان نوخواهی، چند کارِ عمده انجام داد:
۱ـ نخست عبده تلاش ورزید که از دین برای اصلاح اجتماعی استفادۀ اعظمی نماید. عبده برای انطباق شریعت با نیازهای عصر، این پندار رایج در میان مسلمانان را که گویا دروازۀ اجتهاد مسدود گردیده است، نادرست و زیانآور خواند و بر سرِ این نکته با علمای سنتی الازهر به مناقشه برخاست. او برای انطباق شریعت با اوضاع جدید، دو اصل را پیشنهاد کرد: نخست اصل مصلحت که در فقه مالکی برآن تأکید بیشتر صورت گرفته است و دوم تلفیق آرای مذاهب چهارگانه برای سازگار کردنِ آن با مسایل اجتماعی. این شیوۀ عبده موجب شکلگیری نظام حقوقی تازۀ اسلامی گردید و حقوقدانان از این روش برای تفسیر شریعت بهرۀ فراوان بردند.
۲ـ تفسیر عقلانی از آموزههای شرعی: عبده ترکیبی از عقلگرایی کلاسیک وآگاهی سیاسی- اجتماعی مدرن را در پیش گرفت. این ترکیب به او کمک کرد تا منابع بنیادی معرفت اسلامی، قرآن و سنت نیز ساختار الهیاتِ اسلامی را واکاوی دوباره کند. او به بسیاری از موضوعات عملی، سیاسی و اجتماعی از چشمانداز عقلانی پرداخت. موضوع اسلام و معرفتِ مدرن که در نوشتههای عبده جایگاه بنیادی داشت، او را برانگیخت تا میراث اسلامی را دوباره ارزیابی کند. او در مهمترین آثار برجامانده از خویش؛ یعنی رساله التوحید و تفسیر المنار که شاگردش رشید رضا آن را جمعآوری کرده است، تلاش دارد تا از یکطرف مبانی اعتقادی اسلام را در چارچوب عقل اشعری تفسیر کند و از جانب دیگر، تلاش میورزد که آیات و روایات را از قید تفاسیر کلاسیک رهایی بخشیده و در بستر عقلانیت جدید آن را تبیین کند.
۳ـ به چالش کشیدن متون قدیمی: عبده کتب فقهی را که در عصر رکود و جمود مسلمانان به نگارش درآمده، به انتقاد میگیرد و تأثیر آنها را در جامعه تأثیر سلبی میداند که موجب انحراف عقل میشود. او میگوید تا زمانیکه مسلمانان به کتب نوشته شده در دوران رکود مقید باشند، نه تنها به علم و دین معرفت حاصل نمیشود، بلکه موجب استمرار سیطرۀ جهل میگردد. او در این مقام پیشنهاد میکند که مباحث عبادات در فقه اسلامی بایستی کوتاه گردیده و مباحث مربوط به معاملات بسط بیشتر یابند. به همین علت عبده تلاش کرد که بهجای کتب متأخرین، کتب متقدمین را دوباره احیا کند.
۴ـ اصلاح دانشگاه الازهر: عبده که از فضای تجددخواهی مدرن متأثر گردیده بود و به عنوان مفتی اعظم مصر، مقام سنتی دینی را نیز به عهده داشت، کوشید که دانشگاه الازهر را که قلب امت شهرت داشت، وارد مسیر تازهیی نموده و منهج درسی آن را از چارچوب حصار سنت بیرون کشد. او علمای ازهر را به ترک تقلید، رجوع به کتب متقدمین، فهم واقعیتهای حیات معاصر و تفسیر اسلام بر مبنای عقلانیتِ معاصر فرا خواند. اما علمای سنتی الازهر او را به ضعفِ ایمان و دین متهم نموده و در مسیر پروژۀ اصلاحیِ وی سنگاندازی نمودند. در نتیجه عبده از فضای تقابل سنتهای دینی و تجدد مدرن، نوع نگرشِ خویش را نسبت به اندیشۀ اسلامی متحول ساخت و از راه نقد افکار سنتی، زمینه را برای اصلاح دینی و اجتماعی فراهم کرد.
قاسم امین (۱۹۰۸-۱۸۳۶)
افکار سنتی حاکم بر مصر، تمام ساحات زندهگی را تحت پوششِ خود قرار داده بود و تجدد که با سنت در همۀ ابعاد آن سرِ ستیز داشت، با تمام قوا به مصاف افکار سنتی میشتافت. یکی از موضوعات عمده در آن روزگار، مبحث حقوق زنان، آزادی های عمومی ایشان و جایگاه آنان در منظومۀ معرفت دینی بود. مبحث حقوق زنان و جایگاه ایشان قبل از قاسم امین توسط رفاعه طهطاوی در کتاب «المرشد الامین فی تربیه البنات والبنین» و شیخ محمد عبده در برخی مقالات که در نشریه «الوقایع المصریه» به نشر میسپرد، تذکر داده شده بود. با اینکه روشِ این دو باهم متفاوت است، اما هر دو با میراث اسلامی و فرهنگ غربی آشنایند و همین، فقدان عنصر بداهت را در اندیشههای آنان نسبت به مسلماتی که معاصرانشان بدیهی میانگاشتند، برای ما روشن میسازد.
اگر در آثار عبده و طهطاوی، آرا واندیشههایی مییابیم که بعدها در ادبیات مربوط به زن رایج میشوند (مانند: بیحجابی و حجاب، تعدد زوجات، طلاق، مساوات میان زن و مرد و…) همه در راستای تربیت زن بود. اصرار و پافشاری آنان بر آموزش زنان و اقامۀ ادلۀ نقلی و عقلی، امری نبود که احساسات یا خواست شخصیِ آنان را تحمیل کند؛ بلکه برخاسته از نیازمندیهای شرایط جدید ارتباط با غرب بود؛ زیرا آموزش دختران میتوانست سازمان اجتماعی سنتی را برهم زند و ارزشهای موروثی را دگرگون سازد تا مسلمانان بتوانند در تمدن مادی غرب با آن همراه شوند. اگر به نتایج و پیامدهای دیدگاههای ایشان نظر کنیم، درمییابیم که توجه این پیشتازان به این امر بود که دگرگونیهای اندک در ظواهر و راهحلهای عمیق و ریشهدار در حقیقتِ مساله ارایه کنند. اما اندیشمندان پس از آنها تا نیمۀ قرن بیست جسارتِ بیشتر و فراگیرتر در دفاع از آزادی زن عرب داشتند. اندیشمندانی چون: عبدالقادر مغربی (۱۹۵۶)، احمد لطفی السید (۱۹۶۳)، علال الفاسی (۱۹۷۴) و خالد محمد خالد به این مسأله بیشر پرداختند.
اما شخصیت برجستهیی که در این میان اگر نام از حقوق مدرن زنان گرفته شود به ذهن متبادر میگردد، قاسم امین میباشد. امین از متفکران لیبرال و از مریدان شیخ محمد عبده بود که بر برداشتهای سنتی و حاکم در متون دینی پیرامون زنان شورید. او که دانشآموخته رشتۀ حقوق بود، با نگارش دو کتاب عمده، آشکارا تفکر حاکم دینی دربارۀ زنان را به نقد گرفت. او نخست در سال ۱۸۹۹ کتاب «تحریر المرأه» را نوشت و سپس در سال ۱۹۰۱ کتاب دیگری به نام «المرأه الجدیده» را به نگارش درآورد. این دو کتاب از نخستین کتابهایی به شمار میروند که از حقوق و آزادیهای مدرن زنان در جامعۀ سنتی چون مصر سخن میرانند. آرای قاسم امین پیرامون زنان در این دو کتاب، عصیان آشکار به افکار و آموزههای اسلامی به شمار میرفت و به همین سبب نهادهای مذهبی را تکان داده و افکار عمومی مسلمانان از آن سخت رنجیدند.
چکیدۀ کلام اینکه: تحت تأثیر فضای بهجود آمده، نگرشهای کلاسیکِ دینی نسبت به زنان، جای خود را به دیدگاههای تازهوارد و فهمِ جدید از اسلام پیرامون آزادی و حقوقِ زنان داد و فهم تازهیی از جایگاه آنان در بستر اندیشۀ اسلامی شکل گرفت.
علی عبدالرازق (۱۹۶۹-۱۸۸۸)
پیشتر مشاهده کردیم که در کشاکش سنت و تجدد، دستهیی از متفکران مصری، در گسترۀ جامعه، وطن، مسایل اجتماعی و حقوق و آزادی های زنان، به تفکر سنتی پشت کردند و نوعی نگاههای جدید پیرامون مسایلِ فوق در بستر سنت دینی شکل گرفت. هنگامیکه در سال ۱۹۲۴ بساط خلافت عثمانی بهدست ترکان جوان برچیده شد، بخش اعظم مسلمانان و علمای آنان، از آن ناخشنود شده و بسیاری مانند شیخ رشید رضا بر وجوب اقامۀ خلافت قلمفرسایی کردند. اما روی کار آمدن نظام های سیاسی مدرن و تلقیهای تازه از حاکمیت، برداشت قدیمی از سیاست و حکومت را در اندیشه اسلامی وارد تحول تازهیی ساخت و پارهیی از اندیشمندان مسلمان، در برداشتهای سنتی از حکومت و خلالفت از اسلام تردید کردند. در این میان، شیخ علی عبدالرازق که دانشآموختۀ دانشگاه الازهر و قاضی دادگاه شریعت بود، با نوشتن کتاب «الاسلام و اصول الحکم» از برچیده شدن خلافت دفاع نمود و تفکر حاکم سیاسی بر اندیشۀ مسلمانان را به نقد گرفت. علی عبدالرازق ادعای عدم موجودیتِ حکومت در شریعت اسلامی را نداشت، بلکه میگفت باید حساب حکومت از خلافت جدا شود. از نظر وی، حکومت امری است که اسلام آن را برای صیانت مصلحت و گردش کارهای مسلمانان امری گریزناپذیر میداند و خود قرآن وجوب حکومت را اعلان کرده است نه خلافت را. کتاب فوق که در سال ۱۹۲۵ یعنی یکسال بعد از سقوط خلافت نگاشته شده است، چنین اعلان کرد که خلافت جزء اصول دین و ارکان شریعت نبوده و در اسلام سیاست از دین جداست. علی عبدالرازق برای استحکام دیدگاه خود، از دو منبع معرفتی در شریعت اسلامی؛ یعنی قرآن و سنت بهره گرفت. او هنگامیکه به مبحث اجماع دربارۀ وجوب خلافت میرسد، ناچار این منبع معرفتی را برای تأیید دیدگاه خویش به چالش میکشد. او میگوید اجماع خواه به معنی اجماع صحابه و تابعین باشد و یا اجماع علما و عامۀ مسلمین، هیچگاه بهطور صریح در تاریخ اسلام روی نداده است.
عبدالرازق مسألۀ حاکمیت پیامبر اسلام(ص) بر مسلمانان را در مدینه، ولایت و حکومت روحی میداند که بنیاد و منشای آن همان ایمان قلبی است که جسم را نیز تابعِ خود میگرداند، درحالیکه ولایت زمامدار، ولایت جسمی است که هیچگونه اتصال با قلب و ایمان ندارد. در نتیجه علی عبدالرازق با طرح دیدگاههای جدید دربارۀ نظام سیاسی اسلام و مودل ایدهآل آن، بر فهم سنتی از حکومت و خلافت در اسلام شورید و کوشید تا نگاه اسلام به مسألۀ خلافت و سیاست را در مسیر دیگری به حرکت درآورد. او دیدگاههای نظریهپردازان و فقهای نامداری چون: ماوردی، غزالی و ابن جماعه را به چالش کشید، در نتیجه علمای ازهر او را از منصب قضا و شهادتنامۀ ازهر محروم نمودند؛ اما عدهیی از متفکران مسلمان همچون عبدالحمید بن بادیس و خالد محمد خالد از دیدگاه علی عبدالرازق پشتیبانی نمودند.
Comments are closed.