احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:لیــدا کاکیا/ چهارشنبه 28 سرطان 1396 - ۲۷ سرطان ۱۳۹۶
بخش چهـارم و پایانی/
مطالعۀ همبستهگیِ دین ناظر به شیوهیی است که سنن دینی میتواند درمانگرانه و مثبت عمل کند و سلامت و سیر استکمالی روحی را تعالی بخشد؛ به غیر از آزمایشگرهای بحثانگیز و درست کنترلنشدۀ حالات ناشی از استعمال مواد تخدیرکننده یا تغییردهندۀ ذهن، که به عنوان دادههایی در دفاع از پیوند بین صور خیال دینی و «حالات متعالی خودآگاهی» عرضه شده، کارهای تجربیِ ناچیزی برای دفاع از نظریههای فرافکنی انجام گرفته است. احتجاجات روانشناختی اولیهیی که در صدد آن بود تا ریشۀ دین را در یک عاطفۀ واحد پیدا کند، نظیر شعار معروف لوکرتیوس که میگفت: «خدایان، ساختۀ ترس بشراند» یا جداسازی یک «نوع دینی خاصی از شخصیت چنان که در کار ادوارد اشپرنگر(۲۶) (۱۹۶۳ـ ۱۸۸۲ م) دیده میشود، خیلی زود جای خود را به درک و دریافت جامع از بعد روحی دین یا بعد دینی شخصیت دادند. بعد تاریخی این نظریهها، حاوی مطالعات آماری بود و بر دادههای مردمشناختی که از میان اقوام بدوی موجود گردآوری شده است، اتکای زیادی داشت. توجه به نظریههای تکوین روانی، آشکارا در جهت پژوهشهای تجربیتر و در نهایت به پیوندهای بین رفتار دینی و ساختار شخصیت، از جمله در آثار آلپورت و میلتون روکیچ(۲۷)، معطوف شده است.
تشکل روانی
توجه به توصیف روندی که عقاید و رهیافتهای دینی به خودآگاهی میرسند و تحولاتی که از کودکی تا بزرگسالی مییابند، از همان آغاز برای روانشناسی دین مطرح بوده است. روانشناسی اعماق میتوانست توجهش را از تاریخ مدون و بزرگتر تکوین روانی دین به تاریخ مدون و کوچکتر تشکل روانی، یا استکمال نفسانی، و سپس به تبادل اطلاعات و بینشهای بین آنها با اتخاذ اصل علمالحیاتی قرن نوزدهم که «سرگذشت فرد، سرگذشت نوع را در خود دارد و تکرار میکند»، معطوف بدارد، و بدین شیوه، مطالعۀ تحولات طبیعت دینی که در روند رشد فرد از کودکی به بزرگسالی ملاحظه شده است، میتوانست هم مطالعۀ عروج نژاد انسان از ذهنیت ابتدایی تا علمی را روشن کند، و هم خود از آن کسب روشنی کند. حتا امروز، مدتها پس از آنکه آن اصل علمالحیاتی رونق و رواج خود را از دست داده، و دادههای تجربی در باب ایمانآوری دینی، متغیرهای جدید فرهنگی و اجتماعی را وارد روند تحولات روحی کرده است، در اغلب محافل اندیشهگرای روانشناسی اعماق، مخصوصاً آنهایی که صبغۀ قویتر یونگی دارند، هنوز این اندیشه جاذبه دارد.
نخستین کار تجربهیی که در زمینۀ تشکل روانی دین انجام گرفته، از سوی امریکاییان، در آخرین دهههای قرن نوزدهم، دربارۀ روند ایمانآوری، یا به قول ویلیام جیمز، «تولد دوباره» بوده استـ هرچند مدلهای رشد روحی در طی سالها تغییر یافته است، کاربرد مطالعات موردی، مصاحبه، سیاههبرداری از خزانۀ شخصیت، و آمار جامعهشناختی عمومی، همچنان سندیت دارد؛ و در واقع، یکی از رایجترین پیوندهای بین دین سازمانیافته و علم روانشناسی است.
نظریۀ «تکوین تبعی» (۲۹) رشد روحی اریکسون(۳۰)، یکی از این مدلهاست که مهلم از مطالعات متعدد مربوط به هویت دینی است. این نظریه در اساس یک دوره زندهگی هشتگانه عرضه میدارد که هر مرحلهیی از آن، نمایانگر یک بحران از روابط انسانی است که زوج فضایل رذایل متناظر را پدید میآورد و بر سیر مراحل بعدی اثر میگذارد؛ و در بعضی از ابعاد رفتار دینی انعکاس یافته است. اریکسون همچنین مدلش را با پروژۀ بحثانگیز نگارش «سرگذشت روحی» شخصیتهای دینی نظیر مارتین لوتر و موهنداس گاندی، تطبیق داده است.
پژوهش مهمی در باب تشکل تصور یا مفهوم خدا در ذهن کودکان، در سال ۱۹۱۳م با کارهای هانری کلاویه(۳۱) آغاز شد، که نمایانگر پیشرفتی از انسانوارانگاری(۳۲) تا روحانیانگاری(۳۳) بود. این پژوهشها، به صورتی پیشرفتهتر و از چشماندازهایی گوناگون، با مطالعات تجربی روانشناسانی چون رونالد گولدمن(۳۴)، ج.پ.دیکونچی(۳۵)، آنا ماریا ریتوتو(۳۶) و آنتوان ورگوت(۳۷) ادامه یافت. ورگوت «مرکز روانشناسی دین» را در دانشگاه لورین(۳۸) تأسیس کرد که تحقیقات مهمی در زمینۀ روابط بین تصویر و تصور پدر و مادر و تصویر و تصور الوهیت، سیر تکاملی وجدان اخلاقی و سطوح درک و دریافت کنایی و شعایری در کودکان، انجام داد. علاوه بر روانکاوی، مطالعات نران پیاژه (۱۹۸۰ـ ۱۸۸۶م) در باب روانشناسی کودک، تاثیر عظیمی براین کار گذارده بود.
رواندرمانی
مطالعۀ همبستهگیِ دین و درمان باید به عنوان یک کوشش دوجانبه تلقی شود که نه فقط ناظر به شیوهیی است که سنن دینی میتواند درمانگرانه و مثبت عمل کند و سلامت روحی و سیر استکمالی روحی را تعالی بخشد، بلکه همچنین ناظر بر شیوهیی است که سنن روانشناختی میتواند برای پیراستن دین از آثار و تبعات زیانبار روحی دین به کار رود. هم مخالفتهای بسیار و هم حمایتهای بسیاری که روانشناسانِ گرایشهای مختلف در گذشته و حال از دین رسمی و سازمانیافته دیدهاند و میبینند، از این نقش انتقادی دوگانه آب میخورد.
محققان روحانی نظیر هانس شر(۳۹)، اسکار فیستر(۴۰)، ارنست جان (۴۱) و آنتون بوآزن (۴۲) جزو نخستین کسانی بودند که به اهمیت روانشناسی در وظایف و مراقبتهای کشیشی و تأملات کلامی پی بردند. تقریباً پیش از نیمههای قرن بیستم، بسیاری از نقد و نظرهای کلامی و مربوط به وظایف روحانیت، در چندین و چند نظریۀ روانشناختی مختلف رخنه کرد و از آنجا در مجلات اختصاصی، مجامع علمی، برنامههای دانشگاهی و مراکز مشورتی و تحقیقاتی که خاص این رشته بود، در سراسر اروپا و ایالات متحده راه یافت. به طور کلی این گرایش، نمایانگر عطف توجهی است از روانشناسی نابههنجار، احوال عرفانی، شعایر وجهآمیز، شفایابیهای معجزهآسا و عملکردهای ابتدایی یا بدوی که در اغلب کارهای اولیۀ روانشناسی دین فراوان یافت میشد، به اعتلای سیرۀ تکاملی عادی انسان در دعا و عبادت و ایمانآوری و خدمت به خلق و به دنبال این، معلوم شد که نقشهای انتقادی این رهیافت، برای دین رسمی، بیشتر مفید و مساعد است تا تهدیدکننده، از جهت خدمت و همیاری نظری، دچار همان غفلت شایعی است که اهل تحقیق و تتبع کلاسیک یا شاغلان به رهیافتهای علمی دچار آن هستند.
مطالعات روانشناختی سنتهای روحانی شرق بهویژه ذن بودیسم و یوگا، رفتهرفته نشان داده است که چهگونه پدیدههایی چون تنظیم تنفس، مراقبه (مدیتیشن)، بیداری ناگهانی (۴۳)، ذکر (۴۴) و نظایر آنها نه فقط پیش درآمد و پیشتاز بسیاری از شیوههای رواندرمانی بوده، بلکه امروزه هم از چنان شیوههایی موثرتر است. درست به همان ترتیب که برداشتهای یهودی مسیحی، الهامبخش رواندرمانیهای غربی بوده، در شرق هم کوششهایی انجام گرفته است تا به اصطلاح بر دیانت منفی اثر بگذارد، فیالمثل در جاپان تاثیر ذن در چیزی که «درمان موسوم به موریتا» نام دارد، آشکار است و آرا و اندیشههای متخذ از فرقۀ بودایی «سرزمین پاک راستین» در تدوین درمان موسوم به نیکن= naikan [دروننگری] نقش موثری داشته است. این شیوه در سالهای ۱۹۵۰م با تحقیقات یوشیمو تواینوبو (۴۵) روی زندانیان آغاز شد و برای تعلیم و تربیت اخلاقی کودکان و نوبالغان و نیز درمان ناخوشیهای روحی خاص به کار گرفته شد.
در حالی که دادهها و آمار مربوط به اعصاب و روان، به عنوان موید این شیوۀ درمانی و میزان موفقیتهای آن گردآوری شده است، هنوز محافل رواندرمانی رسمی غالباً آن را نادیده میگیرند. تحقیقات مشابهی روی عملکردهای دینی غربی انجام گرفته که منابع آن با روانشناسی دین بسیار نزدیک است و همان توجه را نیز در محافل علمی برانگیخته است و منابع و متون مربوط به آن نیز حجم عظیمی دارد.
روانشناسی دین از همان اوان تشکلش، با آدمهایی مواجه بوده است که قایل به این بودهاند که منبع و مهار دین برای سلامت روانی و تکامل شخصیت انسان زیانبار است و در این ادعا به سرگذشتهای خاص و نیز فرضهای معرفتشناختی عام استناد میکردند. در عین حال، روانشناسانی که در حوزۀ سنن خاص کار میکردهاند، از اندیشههای مشابه برای اعتراض در برابر تحریف دین استفاده کردهاند یا برای اثبات برتری سنن دینی خاص در برابر سایر سنن، عملکردهای دینی بدوی، نهضتهای جدید، آیینهای تازه و غیره احتجاج کردهاند. آنچه جایش خالی است، چیزی است شبیه به یک سلسله هدف و معیارهای غیرفرقهگرایانه برای تمیز نهادن بین سالم و بیمار در عملکردها و عقاید دینی خاص که احتمالاً بعدها به صورت سرمشقهایی برای جهت دادن به دین در آینده به موازات جهتدهی اندیشههای فلسفی، سیاسی و کلامی به عناصر درونی ادیان رسمی امروز درآمده است.
سخن آخر
با توجه به مسایلی که در این نوشتار عنوان گردید، میتوان به قدمت روانشناسی دین پی برد و اهمیتی که بر این بُعد از روان معطوف شده است. امروزه جهان برای رسیدن به یک تعادل و ثبات روانی بهخصوص در بین قشر جوان، به دین و گرایشهای معنوی روی آورده است و از این عنصر الهی، مدد گرفته است.
امروزه دیگر نه تنها در کشورهای مذهبی، بلکه در دل اروپا و امریکا نیز به این بُعد از روانشناسی توجه خاص شده است و معتقدند که برای درمان بسیاری از بیماریها و برای رفع بسیاری از نابهسامانیهای اجتماعی، میتوان به دین و مذهب متکی شد و از آن کمک گرفت.
از اینجا هم میتوان به روش و رویکرد پیامبر اعظم ص اشاره نمود که چهگونه ۱۴۰۰ سال پیش، از آیات قرآن برای تسکین قلوب و آرامش روح استفاده میکردند و به اهمیت تلاوتِ قرآن و نماز در ارتقای روحی بشر اشاره نموده بودند، بنابراین میتوان به کامل بودن دین اسلام بیش از پیش اشاره کرد.
منبع: پایگاه اطلاعرسانی اصلاح
(www.islahweb.org)
Comments are closed.