گزارشگر:شمسالحق آریانفر/ شنبه 31 سرطان 1396 - ۳۰ سرطان ۱۳۹۶
محمدعبدالعزیز مهجور روز سه شنبۀ ۲۷ سرطان ۱۳۹۷ برابر با ۱۸ جولای ۲۰۱۷ با حضور جمعی از دوستان، فرهنگیان و خانوادۀ مذکور در محلۀ بادام باغ کابل، از سریر بوریا به دامان خاک. سپرده شد. مهجور کی بود؟
مهجور به گونۀ همه مردان استثنایی، دو شناسنامه دارد:
۱- محمد عبدالعزیز فرزند محمد عبدالحمید اسیر. در ۱۳۲۴ هجری خورشیدی در ولایت قندهار به دنیا آمد. لیسانس اقتصاد را از دانشگاه کابل گرفت. ۳۰ سال در بانکهای کشور وادارات دولت در کابل و هرات وظیفه اجرا کرد. برای تداوی به هندوستان رفت و همانجا به جاودانهگان پیوست. در کابل به خاک سپرده شد. شمۀ از این زندهگینامه بر فراز آرامگاهش خوانده شد.
۲- اما مهجور را زندهگینامۀ دیگری است که باید به چشم دل خواند و دریافت. زیستنامهیی که با این نکات تبیین مییابد:
– کودکی در سال ۱۳۲۴ در متن اندوه و ماتم، دیده به دنیا گشود. زمانی به آغوش پدر و مادر جاگرفت که پدر و پدرکلان و خانواده به جرم همه گناهانِ ناکرده در تبعیدگاه قندهار یک دهه را سپری کرده و در رنج و مشقت سه عضو خانواده را از دست داده اند.
– تداوم زندهگیاش با درد و حرمانها ادامه یافت. تبلور این دردها است که دیوانش را، «داغستان دل»، کرد.
– در کودکی اولین نامی که بعد از اعضای خانواده شنید، بیدل بود. با بیدل و با عرفان و معنویت عارفانه و باخداگویی و خداجویی بزرگ شد. هرگز مجالی برای لهو و لعب نیافت.
– در طفلی و نوجوانی، خدمتگذار محفل بیدل بود. در جوانی به حلقۀ درس بیدل نزد پدر به تلمذ زانو زد.. در پختهگی با وفات پدر، سکاندار دستگاه درس و عرس بیدل شد.
– مهجور فشرده و مجموعۀ بیدلشناسی افغانستان بود. خانۀ قندی آغا پدر مهجور، پاتوق دانشیان و فرهنگیان و مجمع بیدلشناسان کشور بود: مولانا محمد امین قربت، مولانا خال محمد خسته، مولانا سلیم راغی، ابراهیم خلیل، خلیلالله خلیلی، عبدالسلام آثیم مجددی، شایق جمال و… مهجور از محضر همۀ این استادان کسب فیض کرد. از آنان سخنها و حکایتها داشت.
– عرفان را در خود هضم کرد و هضم عرفان شد. چنان که اندکترین شائبۀ خودنگری ناراحتش میکرد. دوسال قبال یکی از فرزندان استاد مهجور که با اخلاص چندهزار بیت حضرت بیدل را در حافظه دارد، در محفل عرس صحبت کرد و ابیات زیادی را از حافظه خواند. از خوانش زیاد ابیات چنین احساس شد که گویی شمهیی از خودنمایی در آن نهفته باشد. با ختم صحبت مذکور، استاد مهجور سخن گفت. پسر را ملامت کرد و گفت: تو این همه شعر میخوانی و میخواهی خود را بنمایی. محفل عرفانی محلی برای خودنمایی نیست. این مینماید که اندکترین احساس خودنمایی را که با دنیای فقر بیگانه است، تحمل نداشت.
– در خانوادۀ بزرگ شد که از نوادههای شاهان بدخشان بود. پدر کلان مهجور ۲۱ ساله بود که امیر عبدالرحمن بساط شاهی بدخشان را برچید. اما این خانواده هرگز به دودمان شاهانۀ خود افتخار نکرد. قندی آغا، لقب شاه را به محمد تعویض کرد. که شاه عبدالحمید، شد محمد عبدالحمید اسیر و فرزندانش محمد عبدالعزیز مهجور و دیگران.
– عشق مهجور و دودمانش به عرفان و معنویت جاودانه ماند. هیچگاه نشد که شرایط نا مساعد و نابسامانیهای زندهگی او را از عرس و درس مانع آید. در تداوم جنگهای کابل، در خانۀ ویرانیها. در مهاجرت و خانههای کرایی همیشه یاد بیدل و عرس بیدل را گرامی داشت و برپا کرد.
– مهجور دربارۀ بیدل و از بیدل نوشت: آیینۀ بندان حیرت بیدل، سیری در نکات بیدل، میلاد نور، من و بیدل، بیدل و حافظ، داغ محرومی. کامدی و مدن، شرح مستزاد بیدل و… همچنان که ۱۵ جلد اثر چاپ ناشده در شناخت و فهم بیدل نوشت. سال قبل در محفل عرس بیدل در منزل استاد مهجور، پیشنهاد کردم، مجمعی از بیدلشناسان و فرهنگیان ترتیب گردد تا برای درک و فهم و زمینیسازی بیدل، شرحی از آثار بیدل آماده شود. استاد مهجور یادآور شد که شرح بیدل را نگاشته است و آمادۀ چاپ است. بخشی از آن را به گونۀ نمونه برای من هم فرستاد.
شرح کامل بیدل در حوزۀ فرهنگی ما استثنا است. هنوز در ایران و افغانستان و تاجیکستان چنین اثری نوشته نشده است. کار بزرگی است که در فهم و آشنایی بیدل برای همهگان کمک فراوانی میکند. من وعده سپردم که زمینۀ چاپ آن را مهیا کنم. با نصیر عبدالرحمن، مسوول انتشارات میوند صحبت کردم تا آن را نشر کند. تیلیفونی تفاهم کردند، قرار شد از نزدیک ببینند، اما بعدها پرسیدم که ناشر به استاد مهجور نرسیده بود. از ناشر پرسیدم. گفت: مثلی که نخواستند. اکنون از فرزندان استاد تمنا دارم این اصل را عملی کنند.
– زندهگی مهجور از تولد تا مرگ در خدمت عرفان و بیدل استثنا است، استفاده از فیض همه راهیان بیدل، و یک عمر اندیشه در زمینۀ بیدل استثنا است همچنان که قد بلند، چهرۀ زیبا سیمای تابناک با ریش انبوه و زیبا و رشتههای سفید و طولانی سر که تا شانههایش افتیده بود به آن وجاهت و شکوه نابی میبخشید. چهرهاش نورانی و دلنشین و دوستداشتنی بود. آنکه او را نمیشناخت، با دیدنش به تماشا مینشست و از قد رسا و موهای افتیده و سیمای متبسم و نورانی او متلذذ میگشت. خداوند روحش را شاد و جایش را بهشت برین فرماید.
Comments are closed.