احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:خواجه بشيراحمد انصاری - ۲۴ قوس ۱۳۹۱
یکی از نمادهای آشوب در سیستان شخصی به نام حمزه بن عبدالله و یا حمزه آذرک است که سالها با عباسیان و خوارج خودش جنگید. حمزه در حالی خود را امیرالمؤمنین خوانده بود و حکومت سیاری را رهبری مینمود که پهنای آن صحراهای جنوب افغانستان امروزی را شامل شده و قندهار و ارزگان و نیمروز و هلمند و فراه و پکتیا را احتوا مینمود. شهرهای جنوب افغانستان چون قندهار و بست و گردیز و امثال اگر از یکسو تاریخی طولانی در تمدن منطقه داشته و شخصیتهای علمی برازندهیی چون گردیزی و بستی و امثال ایشان را پروریدهاند، از سوی دیگر قربانی عناصری متهور و ماجراجو شدهاند که از خارج منطقه آمده و تاریخی تمدنستیز و فرهنگگریز از خود به یادگار گذاشتهاند.
حمزه چنان شهرت حاصل نمود که هارونالرشید خلیفه عباسی برایش نامه نوشت و باب گفتوگو فرا رویش گشود، ولی حمزه در نامهیی تند بر هارونالرشید یورش برد و خود را علمبردار حق و امیر المؤمنین خواند.
از نظر حمزه هر کسی که در کنار او با دشمنانش نمیجنگید، کافر بود و اهل دوزخ، و او هرگاه بر مخالفان خویش غلبه مییافت، داراییهایشان را آتش میزد و حیواناتشان را میکشت و اسیران جنگیِ آنان را به قتل میرسانید. او بر خوارج خودش نیز رحم نمیکرد، طوری که او با گروه دیگر خوارج که بیهسیه نام داشتند، درآویخت و شمار فراوانی از آنان را کشت، و با دسته دیگر خوارج که خازمیه نام داشتند نیز جنگید و تعداد بیشمار آنان را نابود نمود. سپس حمزه بر ثعالبه که گروه دیگری از فرقههای خوارج است، در بست حمله برد و آنها را نیز از تیغ گذرانید. حمزه به کرخ هرات حمله و درختان آنجا را قطع نمود و هنگامی که به زرنگ برگشت، مردم شهر دروازهها را به رویش بستند و او با قطع نمودن درختان و کشتن حیوانات و به قتل رسانیدن مردمانی که خارج شهر مانده بودند، از آنها انتقام گرفت. حمزه مانند گروههای دیگر خوارج، مرتکبان گناهان کبیره را کافر میخواند.
حمزه، جنگجوی جنایتکار و خونریزی بود که هدفی جز قدرت و انتقام و تحمیل نظریاتِ خودش بر مردم نداشت تا جایی که در راه تحقق این هدف، نه به خوارجِ خودش رحم مینمود، نه به نمایندگان خلافت، نه به مردم عامه، نه هم به زنان و کودکان. حمزه چیزی را به نام ملت نمیشناخت و داعیه خاک و وطن در سر نداشت.
پس از آنکه هارونالرشید وفات نمود و امین خلیفه شد، دیگر حمزه با او نجنگید؛ در حالی که هارونالرشید اگر بهتر از فرزندش امین نبود، بدتر از او هم نبود و نظام سیاسی خلافت عباسی همان بود که روزگاری هارونالرشید در رأس آن قرار داشت.
دوری سیستان از مراکز اصلی قدرت و آبوهوای خشک و صحراهای سوزان این منطقه برای خوارج آواره آن زمان، مطبوع و با سرشتشان کاملاً سازگار بود. آنها توانستند برای سه قرن در این ساحه جولان داشته و دردسری برای مردم و حکومتها ایجاد کنند، تا جایی که زرینکوب واژه خوارج را لقبی مودبتر برای دزدان و رهزنانِ آن دوران میداند. آری! این بیابانزدهگان سبکسر و ماجراجو، آبوهوای خشک جغرافیای جنوب کشور را که از مرزهای هرات تا پکتیا امتداد یافته بود، برای خود خیلی مناسب یافتند و شالوده حکومت خویش را بر روی ریگزارهای متحرکِ آن ریختند. فراموش نباید کرد که مراکز اصلی خوارج در قرنهای نخستین هجری، مناطق بیابانی و خشکی همچون شمال افریقا و صحرای بزرگ آن، عمان و جنوب افغانستان بود.
آمدن جنگجویانی از کشورهای عربی و آمیختنِ آنها با گروه طالبان که در بستر همین جغرافیا زاده شده و هر دو گروه محصول اوضاع جغرافیایی و ساختارهای اجتماعی مشابهی بودهاند، چیزی جز تکرار همان تاریخ نیست.
امر به معروف و نهی از منکر:
در این شکی وجود ندارد که «امر به معروف و نهی از منکر» از مبادی مهم دین است، طوری که قرآن کریم خود بر آن تأکید نموده؛ ولی امر به معروف و نهی از منکری که قرآن از آن حرف میزند، با امر به معروف و نهی از منکر طالبان تفاوتهای فراوانی دارد. قرآن این امر را مربوط به افراد جامعه اسلامی میداند، نه به گروهی با ویژهگیهای سیاسی و قومی و فرهنگیِ خاصی. روزی پیامبر اسلام (ص) یارانش را از نشستن در کنار راهها منع فرمود. آنها گفتند اگر چارهیی جز نشستن در کنار راه نباشد، چه کنیم. پیامبر فرمود: حق آن را ادا نمایید و امر به معروف و نهی از منکر را بهجا آرید. البته هدف پیامبر خدا از این گفته این نبود که آنها بروند و به شکل قطاعالطریقان راه مردم را گرفته و با دیدن هر امر نامطلوبی، بر سر و صورت مردم تازیانه حواله کنند.
از دیدگاه طالبان، وظیفه آنها است که حرف بزنند، و وظیفه مردم است که بشنوند؛ وظیفه آنها است که رهبری نمایند، و وظیفه مردم است که از آنها پیروی کنند؛ سخنِ آنان درست بوده و شکی در آن هم وجود ندارد، و سخن دیگران نادرست است و شکی نیز در غلط بودنِ آن وجود ندارد.
Comments are closed.