گزارشگر:محمداکرام اندیشمند/ یک شنبه 8 اسد 1396 - ۰۷ اسد ۱۳۹۶
بخش ششم/
این بحث، یک بحثِ پیچیده است که از زوایای مختلف با دیدگاه و برداشتِ متفاوت مورد بررسی قرار میگیرد. اما قبل از آن باید به گونۀ اجمالی، پیشینۀ تاجیکها، هویت و حضور آنها در منطقه مورد مطالعه قرار گیرد تا این نقطه روش شود که تاجیکها با سابقۀ بسیار کهنِ تاریخی خود، بخشِ مهمی از مدنیتسازان و حکومتگرانِ یک جغرافیای بزرگ و یک حوزۀ بزرگِ تمدنیِ منطقه در خاورمیانه، آسیای میانه و آسیای جنوبی و حتا آسیای صغیر بودهاند.
رهبران تاجیکتبارِ دولت مجاهدین در برزخ هویتِ تباری و ایدیولوژیکی
استاد ربانی و احمدشاه مسعود رهبران اصلیِ دولت مجاهدین به عنوان رهبران و زمامدارانِ تاجیکتبار از همان آغاز ایجاد دولت مجاهدین در برزخِ هویت تباری و ایدیولوژیک دستوپا میزدند. نه بهصورت کُلی با هویت تباری وارد میدان اقتدار سیاسی و استحکامِ اقتدار از این زاویه شدند و نه با هویتِ ایدیولوژیک و اسلامگرایی که بتوانند با سایر رهبران و احزاب اسلامی و جهادی، حکومت اسلامی تشکیل دهند.
تردید احمدشاه مسعود بر سرِ پذیرش تقاضای ژنرال عبدالرشید دوستم و عبدالعلی مزاری در ۲۷ حمل ۱۳۷۱ مبنی بر ایجاد دولتی که احمدشاه مسعود رییس دولت، مزاری نخستوزیر و دوستم وزیر دفاع باشد، نقطۀ آغاز این برزخ بود. مسلم بود که این طرح و این تقاضا از زاویۀ هویت تباری در جهت تشکیل دولتی به رهبری و محوریتِ تاجیکها با ریاست احمدشاه مسعود ارایه شد که دو ضلع دیگرِ این دولت را دوستم و مزاری به عنوان رهبران قومی ازبیک و هزاره میساختند. ممکن است احمدشاه مسعود در تردید این طرح و این مطالبه با این ارزیابی که زیانِ آن بر سودش بیشتر است، حق به جانب باشد؛ اما نکتۀ مهم این است که مسعود به عنوان رهبرِ با کاریزما در جامعۀ تاجیک، از منظر و جایگاه قومی وارد کسب اقتدار سیاسی نشد و با دوستم و مزاری از این زاویه دولتِ مشترک را با رهبری و محوریتِ خودش و تاجیکها ایجاد نکرد و به حذف پشتونها از اقتدار نیاندیشید.
احمدشاه مسعود و گلبدین حکمتیار رهبر حزب اسلامی بر سرِ تشکیل دولت مشترک دوجانبه در مذاکرات منطقۀ شینه در کابل (۴ جوزای ۱۳۷۱) به توافق دست نیافتند؛ هرچند این مذاکرت در آن زمان به آتشبس و توافقنامۀ هشت مادهیی انجامید که بعداً عملی نشد. اولین مادۀ این توافقنامه به تخلیۀ کابل از نیروهای دوستم با عبارت “تخلیۀ کابل از قطعات مسلح سمت شمال” اختصاص یافته بود. گلبدین حکمتیار به خروج افراد دوستم از کابل پافشاری داشت. او در تمام مصاحبهها و بیاناتِ خود و در همۀ ملاقاتها و مذاکرات با میانجی صلح، با نویسنده و خبرنگار، با قوماندان و مجاهد، با عالم و عامی، با داخلی و خارجی از خروج قوتهای دوستم سخن میگفت. جنگِ خود را در کابل به حضور ملیشهها ی دوستم ارتباط میداد و موجودیت آنها را در کابل عامل بدامنی و مانع صلح میپنداشت: در سخنرانی خود روز ۱۳ ثور ۱۳۷۱ در شهر جلالآباد اظهار داشت «مونژ غوارو چی گلمجم ملیشیا چی دا ۱۴ کاله زمور د مؤمن ملت په وراندی جنگیدلی، له کابل حخه وباسو…» (ما میخواهیم ملیشیای گلمجم را که در این ۱۴ سال در مقابل ملت مؤمن ما جنگیدهاند، از کابل اخراج کنیم.)
در مصاحبه با روزنامۀ فرنترپست چاپ پشاور روز ۱۴ ثور ۱۳۷۱ گفت: «حکمران اصلی کابل در حال حاضر رشید دوستم است. تا وقتیکه ملیشههای گلمجم در کابل موجود باشند، امن و صلح در آنجا استحکام نخواهد یافت.»
اما پس از توافقنامۀ مذکور که هیأت میانجی صلح اقداماتی را در جهت خروج نیروهای دوستم از کابل روی دست گرفتند، بیان و پافشاری حکمتیار از خروج این نیروها متدرجاً تغییر یافت. نکتۀ مهم و قابل توجه در مذاکراتِ شینه آن بود که گلبدین حکمتیار در مذاکرۀ خصوصی با احمدشاه مسعود خواستار تشکیل حکومت مشترک میان هم شدند اما این تقاضا مورد پذیرش مسعود قرار نگرفت. احمدشاه مسعود در این مورد بعداً به نگارنده گفت: «حکمتیار در مذاکراتِ خاص و دو نفری از من تقاضای تشکیل حکومت مشترک را نمود. استدلالِ او این بود که تنظیمها و گروهای دیگر نقش و نیرویی در افغانستان ندارند. ما با تشکیل یک حکومت مشترکِ قوی میتوانیم به ثبات دایمی دست بیابیم. اما من تقاضای او را رد کردم و گفتم که در افغانستان تمام تنظیمها در جهاد و مبارزه سهیم بودهاند و دولت را نمیتوان از یک یا دو گروه تشکیل داد و دولت باید ممثلِ خواست تمام مردم و گروههای مختلف باشد. البته حکمتیار در این خواستهاش نیز صداقت نداشت و فقط در صدد بهرهبرداری به نفع خود بود.»
صرفنظر از هرگونه استدلال بر سر این موضوع، آنها نتوانستند بر مبنای هویت و تعلقات ایدیولوژیک، حکومتِ مشترک بسازند. و در واقع احمدشاه مسعود از برزخ هویت تباری و ایدیولوژیکی، به سوی هویت ایدیولوژیک اسلامگرایی محض یا بالعکس آن عبور نکرد. چرا رهبران تاجیک و چهرههای مشهور مربوط به جریان اسلامگرایی و تنظیمهای جهادی و اسلامی تا آخر در این برزخ باقی ماندند و حالا هم در همین برزخ دستوپا میزنند؟
اگر بخشی از عوامل احتراز و امتناع آنها از هویت تاجیکی در میدان سیاست، به اعتقادات و معارف و تعالیم دینی برگردد که با دید امت اسلامی و معیار تقوا و مسلمانی به سوی جامعه نگاه میکنند و این هویت را بر هویتِ قومی ترجیح میدهند، بخش دیگر به باور نویسنده ریشه در همان ضعفهایی دارد که قبلاً شمرده شد. آن ضعفها، این رهبران را قادر نمیسازد و نساخت که از این برزخ عبور کنند. این در حالیست که رهبران قومیتهای دیگر بهآسانی میتوانند از این برزخ بگذرند.
Comments are closed.