گزارشگر:احمد ذکی خاورنیا/ سه شنبه 10 اسد 1396 - ۰۹ اسد ۱۳۹۶
بخش هشتم/
وضعیت زن در عصر انحطاط
غنوشی از انحطاط این تعریف را ارایه میکند: «نگرش منفی انسان و ناتوانیِ او در برابر طبیعت و جامعه». وی به این باور است که پُرفروغترین مظهر این منفیگرایی در «شکل آموزش و پروش خانوادهگییی هویدا میگردد که زن ستون فقراتِ آن را تشکیل میدهد»(همان، ۶۵). و این انحطاط، زن را به گونهیی به بار آورده است که به خود نگاه تحقیرآمیز نموده و چنین میپندارد که او موجود ضعیف و ناتوانی است که باید هر نوع تحقیر و ستم را بپذیرد. کما اینکه عصر انحطاط، زنان را در تنگنا قرار داده و از هموم جامعۀ فرهنگی و سیاسیشان باز داشته و مبدل به وسیلۀ زاد و ولد کرده است. همچنین تربیت خانوادهگی در این عصر وسیلۀ بارآورندۀ استبداد در مسجد، مدرسه و نهاد اقتصادی و سیاسی بوده است؛ وضعیتی که – اگر میخواهیم هرگونه نهضت اجتماعییی برای امتمان بهوجود آوریم – بر ما لازم میگرداند که پیش از آن، به انقلاب تربیتی در سطح خانواده دست زنیم تا بتوانیم زن را از رسوباتِ انحطاط آزاد سازیم. برای اینکه «هر تحول واقعی در قلبِ جامعه باید از خانواده که عنصر اصلی آن زن است، عبور کند.» (همان، ۶۶)
در این فصل، غنوشی به وضعیت زنِ غربی معاصر نیز پرداخته است و به این باور است که وضعیت زن غربی، خیلی بهتر از همتای خود در جهان اسلام نیست؛ برای اینکه انقلاب آزادیخواهانهیی که در غرب تحقق یافت، استوار بر سیستمی از ارزشها نبود که بتواند زن را از بهرهبرداریهای نهادهای سرمایهداری نجات دهد؛ نهادهایی که جسم زن را مبدل به دکوراسیون محصولاتِ خود ساخته است و با این کار، همان ایدۀ قدیمی را نهادینهتر ساخته که میگفتند: «زن مال است و یا زن جسم است».
عصر عقبماندهگی تنها علت پدید آمدنِ وضعیت غیرانسانی برای زنان در جهان اسلام نیست، بلکه ضعف نهادهای دینی سنتی و ناتوانی آنها در راه تصحیح مفاهیم، خود نقش اساسییی در بهوجود آمدن این وضعیتِ نابسامان بازی کرده است. زمانیکه نهادهای دینی سنتی در زمینۀ تصحیح مفاهیم کاری انجام ندادند و زنِ مسلمان را در وضعیت فلاکتبارش رها کردند، استعمارگرانِ فرانسوی از این نقطهضعف استفاده کرده و برای تغییر وضعیت رقتبار موجود، دست به کارهایی زدند تا از آن طریق، زن مسلمانِ تونسی را از فرهنگ دینی و ارزشهای اخلاقی دور سازند. به همین لحاظ، مردم را به مهاجرت از دهکدهها به شهرها تشویق کردند تا از این طریق، موانعی را که از ارزشهای اخلاقی محافظت میکرد، از سر راه بردارند و با شهری شدنِ آنها بتوانند آهستهآهسته با پخش و نشرِ ارزشهای فرهنگ غربی از طریق رسانهها، آنها را به فرهنگِ غربی خو بدهند و کمکم به غربیِ تمامعیار مبدل نمایند که متأسفانه چنین شد و در این زمینه موفق بودند، بهویژه در زمینۀ رابطۀ مرد و زن. (همان، ۶۷)
پس از خروج استعمارگران فرانسوی، نظام بورقیبه با تمام قدرت از ارزشهای غربی محافظت کرد و خود او که از شیفتهگان تمدن غربی بود، راه رسیدن به کاروان تمدن جهانی را در تقلید از غرب میدانست. به همین لحاظ، هر نوع مخالفت را سرکوب میکرد وحتیالمقدور برای از بین بردن ارکان جامعۀ سنتی از هیچ تلاشی فروگذار نکرد. او مجلهیی تحت نامِ «مجلۀ احوال شخصی» تأسیس کرد و شعایر دینی تعبدی مانند روزه را مورد هجوم قرار داد و نهادهای دینی مانند دانشگاه زیتونه، کتاتیب و اوقاف را مصادره کرد، و زبان عربی را از حوزههای تعلیمی و تربیتی دور کرد و کشور را از نگاه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی وابستۀ غرب نمود. (همان، ۶۹)
این کار دیکتاتورمآبانۀ نظام بورقیبی در زمینۀ مسخ هویت مردم تونس، جنبش اسلامی را واداشت که در برابر این نظام دست به عکسالعمل خشن و ناسنجیده بزند که از حقیقت دین اسلام فاصله داشت. همین بود که جنبش اسلامی با شدت در برابر کار زن در خارج از خانه و اختلاط زنان با مردان اعتراض کرد و از تعدد زوجات دفاع نمود و آنچنان در این زمینه پیش رفت که آدمی تصور میکرد که گویا تعدد زوجات واجب دینی است، نه علاج استثنایی، و زنان را به حد اندکی از آموزش تشویق کرد و تمام روابط میان زنان و مردان، به جز رابطۀ ازدواج و قرابت را ممنوع دانست.
اما در درون جنبش اسلامی تونس در سالهای هفتاد میلادی، حرکت خودانتقادی ظهور کرد و این خودانتقادی باعث شد که جنبش اسلامی به موضعگیریهای خود در برخی از مسایل از جمله مسألۀ زنان دوباره مراجعه کند، که در اثرِ این مراجعهها بود که مفاهیمِ جدیدی در زمینۀ مسألۀ زنان و نقش آنها در زندهگی و جامعه وارد اندیشۀ جنبش اسلامی گردید. این مراجعه به این نتیجه دست یافت که زن، شخصیتِ کامل داشته و در انسانیت و مکلفیتهای شرعی مساوی با مرد است، و این برداشت باعث شد که زن از سلطۀ ظالمانه مرد رهایی یابد و در جایگاه انسانیِ خود بهسانِ مرد و دوشادوشِ او به عنوان خلیفۀ خدا در روی زمین زندهگی کند. (همان،۷۳).
کار زن
غنوشی به این باور است که مسألۀ کار زنان، مسألۀ جدیدی است که در اثر روابط مسلمانان با تمدنِ غربی به وجود آمده است و فقهای گذشته قیدوبندهای خاصی برای منع زن از انجام فعالیتهای اقتصادی وضع نکردهاند.
این غموض و پیچیدهگی جدید در جهان اسلام، نیاز به طرح نوینی دارد که وظایف اساسی زنان را که عبارت از مراقبتهای دوران کودکی و آمادهسازی نسلهای جدید است، مورد توجه خویش قرار دهد… مادری و مراقبت از خانه، دو وظیفۀ اجتماعی مهمِ زنان است که حق دارند در برابر آن مزد مناسبی دریافت کنند(همان،۷۵ ). کما اینکه غنوشی اشاره کرد که دعوت اسلامی نیاز مبرم به عنصر زنانۀ اسلامی بهویژه در نهادهای صحی، تعلیمی و اجتماعی دارد که این نیاز، گاهی مهمتر از نیازمندیهای اقتصادی نسبت به جنبش اسلامی است. واقعاً جوامع ما چقدر نیاز به رهبرانِ زنانه دارد که برای افکار عمومی، شانس ممتازی برای مقایسه میان مدل آزادی اسلامی و نمونۀ آزادی غربی فراهم شود. (همان، ۷۶)
بر مردان لازم است که زنانِ پاک و هوشمند را برای رسیدن به مقام رهبری در تمامِ سطوح کمک کنند. (همان، ۷۷)
آموزش زنان
از منظر غنوشی، تصور ابتدایییی میانِ بسیاری از مسلمان شایع است و آن این است که زن، بهخاطر اینکه آخرالأمر به خانهداری مشغول میشود، پس نیازی به نایل آمدن به درجات علمیِ بلند ندارد و تنها برایش کافیست که خواندن و نوشتن را بیاموزد و بس. اما به گمان غنوشی این برداشت ابتدایی، اصل و اساسی در دین ندارد و هیچ نوع مصلحتی را هم تحقق نمیبخشد. به باور وی، هرگونه ایجاد موانع در راه رسیدن زنِ مسلمان به آمال و آرزوهایش که توانایی ذهنی آن را نیز داراست، مخالفت صریح با آموزههای دینی و مانعی بزرگ در برابر آزادی انسان و معطل ساختن تواناییهای مسلمانان و سهم گرفتن ولو ناآگاهانه به ادامۀ فرهنگ عصر عقبماندهگی است؛ فرهنگی که در زن مسلمان، احساس ضعف و ذلت را نهادینه کرد و او را به گونهیی ساخت که کار تربیتیِ خود را بدون داشتن ابتداییترین معرفت علمی انجام میدهد؛ لذا برای اینکه مادران قادر به ابلاغ رسالت دینی خود باشند و بتوانند به گونۀ درست فرزندان خود را راهنمایی کنند، نیاز دارند که تا آخرین مراحل علمی تحصیل کنند. و اکثر شاگردان موفق در پشتشان مادران تحصیلکرده اند که خود را برای تربیت فرزندان فارغ ساخته اند. (همان، ۷۸- ۷۹)
اختلاط زنان و مردان
از منظر غنوشی، مسألۀ اختلاط از مسایل نوینی است که کتابهای فقه قدیم از آن یادی نمیکند.(۸۱) اباحیگری و اختلاط غربیگونه در میان جریانهای غرب زده باعث شد که جنبش اسلامی در برابر آن عکسالعمل جدی نشان دهد. این درحالیست که اسلام، اجتماع مردان با زنان را مطلقاً منع نکرده است، بلکه آنچه در اسلام ممنوع قرار گرفته، خلوت و اجتماع در فضایی گنهآلود است که بدنها با همدیگر تماس مییابند و صفای دل و سلامتِ آبرو زیر سوال میرود. «در نماز، در مجلس علم، در میدان جهاد، در مجلس مشورت در امور مسلمانان، جدایییی میان مردان و زنان وجود ندارد، زن میتواند از مهمانانِ خانواده پذیرایی کند و با آنها صحبت کند و در خدمتشان باشد، میتواند تمام این کارها را در چارچوب اسلام و تعالیم والای آن انجام دهد». پاکسازی روابط میان مردان و زنان و فعالسازی ارزشهای اسلامی به «سختگیری در زمینۀ حجاب و مبدل ساختن خانه به زندانِ زنان و تعامل با آنها بهسان زنانی که مرتکب فاحشهیی شده اند» تحقق نمییابد، بلکه از طریق آگاهیدهی و تربیت «و گسترش فضای پاک و عفت و همکاری بر خیر در روابط بشری»(۸۲) میتوان به این مأمول دست یافت. از منظر غنوشی، روند عمومی روابط بشری در جهان معاصر و در آینده، به سوی اختلاط و روابط بشری روان است.
بر کسانیکه در عرصۀ اسلامی کار میکنند، لازم است که روند پیشرفت و سنتهای جامعۀ بشری را بدانند و برای تسخیر و استفاده از آن، به عوضِ تصادم و اکتفا به واکنش احساساتی و عجولانه، تلاش نمایند.
زن در اسلام بهسان مرد، دارای رسالتی است و برای رسانیدن رسالتِ خویش نیاز دارد که با دیگران دادوگرفت و مخالطت داشته باشد و این کار را میتواند مطابق شرایط اسلامیِ آن انجام دهد.
با در نظرداشت حساسیت و اهمیتِ نقش زن در تحول اجتماعی و تمدنی، نیاز است که زنان مسلمان، آفاق معرفتشناسیِ خود را توسعه دهند و مردان نیز فضا را برای آنها بهخاطر بیان و اظهار استعدادهایشان در تمام زمینهها فراهم ساخته و زنان را در حوزههای تنگ محبوس نسازند. این سخنِ درستی نیست که میگویند زن موجود ضعیف هست و نمیتواند بار گرانِ دعوت اسلامی را به دوش کشد. کسانی که چنین فکر میکنند، حتماً از تاریخ اسلام و از نقشی که خدیجهالکبری و أسماء و سعادالفاتح و زینب الغزالی و کسانِ دیگر در تاریخ دعوت اسلامی و انسانی برای تقویتِ مردان و نصرت حق و عدالت ایفا کردند، آگاهی ندارند.
تعامل انتزاعی با مسألۀ زنان
به باور غنوشی، عادتاً موضوع زن در اسلام به گونۀ اشتباه یعنی به گونۀ انتزاعی و مجزا از ساختار کلی اسلام مطرح میشود؛ درحالیکه اسلام به عنوان اسلام تجزیهپذیر نیست. پس باید قضیۀ زن در چارچوب اسلام فراگیر، مطرح شود. در غیر آن، طرح هر مسأله بهویژه مسألۀ زنان خارج از چارچوب کلی اسلام، طرحی عقیم بوده و منتج به نتایج بیهودهیی خواهد شد.
مثلاً در مسألۀ لباس اسلامی، لازم به یادآوری است که این موضوع باید بهدور از نگاه کلیِ یک مسلمان به هستی و زندهگی و جامعه مطرح نشود. اسلام کارِ خود را با زنان از دراز یا کوتاه ساختن لباس شروع نمیکند، بلکه نگاه زن را به زندهگی و اهدافِ آن عوض میکند و آن را طوری میسازد که وی زندهگی را مسابقۀ جنونآمیز برای کسب لذایذ و لذتهای زودگذر نمیداند، بلکه زندهگی را حوزهیی برای ترقی و تعالی انسان از سطح بهیمیت به مرحلۀ انسانیت میپندارد. پس زمانیکه این نگرش در درون زن نهادینه شد، بدون تردید که آثار آن، در راه و روش و روابط او با مردم و در لباس تجلی یافته و موضعگیریهایش از اوامر الهی، موضعگیریِ مومنانه و صادقانه خواهد بود و خواهد گفت که «شنیدیم و اطاعت کردیم.» (همان، ۹۴)
غنوشی نیز به این باور است که «هرگاه زن، مفاتنِ خود را میپوشاند، این امر باعث افزایش شوق و علاقه نسبت به او میگردد و زمینۀ رشد عقلی و روحی را به وی فراهم میسازد.. درحالیکه برهنهگی باعث تضعیفِ این شوق و علاقه گردیده و منتهی به نابودی آن میگردد. (همان، ۹۴)
کما اینکه شکل لباس با حشمت، «بیشتر با تمدن و ترقی همخوانی دارد… و لباسهایی که بیشتر جسم در آن لخت و برهنه میباشد، بیانگرِ ارتجاع و عقبگردی است که دامنگیر مدنیتِ معاصر شده و انسان را به زمان زندهگی اولیه و ابتدایی برمیگرداند.» (همان، ۹۶)
Comments are closed.