گزارشگر:شنبه 4 سنبله 1396 - ۰۳ سنبله ۱۳۹۶
بخش شصـتوهفتم/
مرا تقدیر نکردند
۲۴ میزان ۱۳۸۰ خورشیدی، بنا به دستور عبدالحفیظ منصور، سرپرست وزارت اطلاعات و فرهنگ، موظف گردیدم که از ریاستهای: موزیم ملی، آرشیف ملی، کتابخانۀ عامه و نگارستان ملی وارسی کنم.
مدتی که در این وظیفه توظیف بودم، خبرنگاران خارجی را به موزیم کابل برده، تلاش کردم جنایاتِ طالبان به جهانیان نشان داده شود.
همچنان زمانی که داخل موزیم ملی شدم، دربهای آن باز بود؛ برای دروازههای موزیم، قفل خریداری و آنها را مُهر و لاک کردم.
در مدتِ یکماهی که من وظیفهدارِ آرشیف ملی، موزیم، نگارستان ملی و کتابخانۀ عامۀ کابل بودم، از این کانونهای فرهنگی بهخوبی وارسی کردم تا مبادا استفادهجویان داشتههای فرهنگی را دستبرد بزنند.
هنگامی که شرایط عادی شد و حکومتِ حامد کرزی استقرار یافت، دکتر سید مخدوم رهین وزیر فرهنگِ آن زمان، به دیگران تحسیننامه اعطا کرد؛ اما من و زحماتم به باد فراموشی سپرده شدند.
کار دولتی
اواخر سال ۱۳۸۵ خورشیدی، از ریاست رادیو تلویزیون تعلیمی و تربیتی، دور گردیده و به جمعِ منتظرینِ وظیفه پیوستم.
بعد از چند ماه بیکاری، تصمیم گرفتم حداقل مشکلاتِ وزارت معارف را به معاون رییس جمهور، احمدضیا مسعود، بگویم.
بدون اینکه درخواست شخصی داشته باشم، به شمارۀ آقای مسعود زنگ زدم و خود را معرفی کرده گفتم: میخواهم یکبار معاون صاحب را ببینم.
کارمند دفتر معاون، نامِ مرا در فهرست ثبت کرد و گفت باید منتظر بمانم. بعد از حدود یکماه، به من زنگ زده شد که شما پسازچاشت میتوانید معاون صاحب را ببینید. گفتم “کدام معاون صاحب، موضوع از چه قرار است؟” گفتند: شما وقت خواسته بودید؛ اگر میخواهید، دقیق ساعتِ ۲ به قصر بیایید.
یادم آمد که من یکماه قبل، قصد ملاقات با معاون ریاستجمهوری را داشـتم. با خود گفتم میروم و با معاون صاحب از مشکلاتِ معارف میگویم.
به صدارت که رسیدم، چند نفر دیگر قبل از من در صحنِ باغ با معاون صاحب نشسته بودند. آنها هنگام خداحافظی، دستانِ معاون را بوسیدند. بالاخره، نوبت به من رسید. درحالیکه محمدفقیر بهرام از شهرداری کابل و استاد اسحاق فایز از دفتر معاونیت با ایشان بودند، به آقای مسعود گفتم: “جناب معاون صاحب! من برای گرفتن وظیفه نیامدهام، آمدهام تا از وزارتی برایتان بگویم که فرزندان همۀ ما و شما در آنجا درس میخوانند و از مقرِ شما تا آنجا ممکن چهارصد متر فاصله نباشد”.
احمدضیا مسعود کمی خود را جمعوجور کرد و گفت: بفرمایید!
گفتم: آیا خبر دارید که وزارت معارف، مشاورِ بیکاره فراوان دارد؟ آیا خبر دارید که بیش از یکصدهزار دالر در معاشِ آنها به مصرف میرسد، درحالیکه معلمین از فقر دستفروشی میکنند؟
معاون رییسجمهور در جوابم گفت: کموبیش این موضوعات را خبر شدهام و انشاءالله تعقیب میکنم و در جلسۀ همین هفته، موضوع را به وزیر معارف میگویم.
گفتم: فقط همین رسالتم بود، دیگر وقتِ گرانبهایتان را نمیگیرم!
Comments are closed.