- ۲۶ قوس ۱۳۹۱
ویژهگیهای رمانتیسیسم آلمانی
رمانتیسیسم شاعران آلمانی شاید بیشتر به شعرای انگلیسی نزدیک باشد تا فرانسوی. نوعی روح پروتستانتیسم در آنها هست. اگر بخواهیم اوصاف عمومی رمانتیسیسم را شرح دهیم در اصل یک نهضت فکری و ذوقی و یک واکنش در برابر ذهن اصالت عقلی بسته و در خود فرو رفته است که غرب را از این حیث که برای عواطف ارزشی قایل نیست، مورد انتقاد قرار میدهد. شاید اولین رمانتیست دنیا ژان ژاک روسو باشد که قربانی قرن هجدهم است. او در اعترافاتش این مساله را بیان میکند. روسو بعد از پایان اعترافاتش آن را در کلیسای پاریس گذاشت، به این معنی که من برای کسی اعتراف نکردهام و برای خدا اعتراف کردهام.
رمان معروف گوته، رنجهای ورتر جوان، بیانگر زندهگی جوانی در نهایت پاکی است که موفق نمیشود در قرن هجدهم خوشبخت شود. این اثر در حقیقت اعتراض گوته است به این قرن که حتا افراد پاکطبع از خوشبختی در آن بیبهرهاند. آثار هیچیک از کسانی که در ادبیات رمانتیک آلمانی کار کردهاند، خوشحالکننده نیست. نمونۀ دیگر این افراد هولدرلین است. در رمانتیسیسم با تفوق عاطفه بر آنچه معقول است، تفوق فرد بر جمع، تفوق تخیل بر تعهد و تفوق رویا مواجهایم. انسان نیازمند رویا و آرزو است. چنین جوی در بین شعرا و ادبا رایج بود. خصوصیت دیگری هم باید در این وضع جهش روحی هنری و ادبی در نظر گرفت و آن توجه به ادبیات غیرکلاسیک است؛ یعنی ادبیاتی که از سنتهای رومی و یونانی اقتباس نمیشود؛ ادبیات جدیدی که در دنیای ناشناخته ممکن است مورد نظر باشد در اوضاع و احوالی که قبلاً در آن صحبت نمیشد. حتا توجه به ادبیات فارسی هم در این دوره در غرب صورت میگیرد و گوته دیوان غربی شرقیاش را مینویسد. علاوه بر این، افرادی مطالبی راجع به زرتشت مینویسند. روم و یونان الهامبخش ادبیات کلاسیک در قرن هفدهم است. اما در این قرن، ادبیات نوع دیگری جستوجو میشود. شاید اصیلترین چهرۀ رمانتیک آلمان نه شعرا باشند و نه فلاسفه، بلکه افرادی مثل بتهوون هستند که مظهر توفان و جهش روحی به شمار میروند. سمفونی پنجم او بیانگر همین توفان در این عصر است.
روزگار فلاسفۀ آن دوران
فلسفه نمیتواند هیجانی باشد، به عواطف توجه کند و تعقل را کنار بگذارد. نهایتاً بتواند توسع تعقل را جستوجو کند؛ یعنی نوعی تعقل معلوم را کنار بگذارد و چیز بیشتری را بهدست آورد. افلاطون که در جوانی شعر میسرود پس از آشنایی با سقراط، شعر را کنار میگذارد، چون میخواهد فیلسوف باشد و فیلسوف نمیتواند شاعر باشد. در آن دوران با برادران شلایگل مواجه هستیم که مترجمان بزرگی هستند و از رواجدهندهگان این دورۀ رمانتیسیسم آلمانی به شمار میروند.
در اطراف آنها کسانی هستند که به شعر و ادبیات علاقه دارند. آنها را نمیتوان فیلسوف رمانتیک نامید، اما میتوان فلاسفهیی نامید که در دورۀ رمانتیسیسم زندهگی میکردهاند و گوته به آنها خط مشی نشان داده است. آنها به این نوع فکر و گرایش و جهش روحی بیاعتنا نیستند، اما در درجۀ اول نماد چنین جریانی شلینگ است و پیش از آن باید دربارۀ فیخته سخن گفت. فیخته چهرهیی است که در آن دوره زندهگی کرد و میخواست فیلسوف باشد. گرچه فیلسوف هم هست، اما گرایشهایی در آثارش دیده میشود که نشان میدهد به آن دوره تعلق دارد. او تنها استادی است که هولدرلین انتخاب میکند و بر سر کلاسش مینشیند. بین فیخته و شلینگ رقابت شدید استاد و شاگردی هست. استادی که به شاگردش حسادت میکند و شاگردی که استاد را قبول ندارد. فیخته، تنها فیلسوف آلمانی است که روز به روز جریان انقلاب کبیر فرانسه را تعقیب میکند و اولین تفسیر راجع به انقلاب کبیر فرانسه را با سبک خودش نوشته است. او از لحاظ فکری، فرد موثری است. با اینکه فیلسوف است، اما آثارش هیجانی است. او به اندازۀ شلینگ، مظهر عصر رمانتیسیسم نیست، بلکه او را میتوان فیلسوفی نامید که در عصر رمانتیسیسم زندهگی کرد.
شلینگ؛ فیلسوف شاعر آلمانی
شلینگ همدورۀ هولدرلین و هگل است. پنج سال از آنها جوانتر است. به زبانهای گوناگونی مسلط است. چهرۀ عجیبی است که به دانشگاه میرود و زودتر از همه هم به نتیجه میرسد. گوته از این استعداد حمایت میکرده است. او یک فیلسوف شاعر است. وقتی در قرن بیستم هایدگر میگوید شعر خانۀ وجود است، یعنی اصل شعر است که هستی را نشان میدهد که ریشه در باور شلینگ دارد. هستی واقعی را در شعر میتوان فهمید و آیندۀ بشر در فهم اشعار است. با این حال، فیلسوف است. فلسفۀ شلینگ فلسفۀ وحدت است. تقریباً اگر به زبان بومی عرفانی خودمان بخواهیم بگوییم، انعکاس جهان درون در جهان بیرون است. شلینگ کتابی در فلسفۀ طبیعت دارد که یک کتاب فلسفۀ شاعرانه است. طبیعت در زیباییاش خود را به ما میشناسد. بعضی از افکار او با سنتهای شرقی و افکار شعرای ما ارتباط دارد. در فلسفۀ طبیعت شلینگ، شخص خود را با نحوۀ شناختش از جهان میشناسد و آن زیبایی را اصل قرار میدهد به طوری که میگوید هنر، ارغنون هستیشناسی است؛ یعنی منطق عالم و ذات عالم در هنر تجلی مییابد. برای درک تفکر او، باید روح لطیفی داشت تا آن را دریافت. افکار او نباید دست نامحرم بیفتد.
تعقل محض هگل
در مقابل شلینگ، هگل میخواهد تعقل محض باشد، اما در دورۀ رمانتیسیسم زندهگی میکند. او قدرت فوقالعادۀ فکری دارد. فلسفۀ اصالت عقل دکارت به اندازۀ کافی عقلی مسلک نیست و این برای هگل کافی نیست. فلسفۀ عقلانی کانت کامل نیست، اما یک پدیدار را از ذات جدا میکند. هگل نقطۀ مقابل شلینگ است و دو راه متمایز را طی میکنند. برای هگل طبیعت غایتی که از آن بیرون بیاید، نیست. هگل به جای فلسفۀ طبیعت شلینگ، فلسفه تاریخ را قرار میدهد و غایت را به سمت تاریخ میبرد. یعنی حیات انسانی و فرهنگ انسانی در تاریخ ارتقا مییابد، نه در طبیعت. انسان به آگاهی و آزادی میرسد نه در دل طبیعت، که در دل فرهنگی که به دست خودش ساخته میشود. او بیش از هر کس دیگر به رابطۀ انکارناپذیر تاریخ فلسفه و فلسفۀ تاریخ پی برده بود و معتقد بود اگر فلسفه بخواهد رشد کند و متعالی شود، باید در درجۀ اول به ریشهها و مراحل تکوینی خود دقت کند. با این روش فلسفه نه تنها به گذشتۀ خود متصل میشود، بلکه جنبههای مثبت آن را به فعلیت درمیآورد.
منبع: www.etemaad.com
Comments are closed.