گزارشگر:چهار شنبه 8 سنبله 1396 - ۰۷ سنبله ۱۳۹۶
بخش نهــم/
• در کتب فقه مشهور است که هرکه زن محرمه ]بیش از چهار[ را در تحت تصرف خود نگه دارد کافر است، چه مداومت نمودن بر حرام بلااستحلال نمیباشد و استحلال حرام کفر است(ص۲۱۹). ملا سلطان صافی در تبعیت ملا ولی لغزش خورده کلمات کفر را بر زبان میراند، چنانکه ملایِ موصوف ولی را بر ابوبکر صدیق فضیلت میداده، نعوذ بالله من کفره. (ص۲۲۲)
• عقیدۀ او (ملا رحمهالله دانشمند باغیان) بر آن رفته که بعد از محمد آخرالزمان پیغمبری از جایزات باشد؛ بنابر آن دعوی پیغمبری نیز در خفا میکرده. نعوذ بالله من کفره (ص۲۲۲).
• قاضی ابراهیم پسر ملا یعقوب گوشت اسب را حرام کرده و از اجماع امت بدر میرود. نعوذ بالله من مفارقه السنه و الجماعه. (ص ۲۲۴)
• آنچه در اذان موذن کافر میشود این است: اول اینکه در آغاز الله اکبر الف را مد کشد به مدها یعنی اشهاد گوید، و یا به حذف الف یعنی شهد گوید؛ زیرا که صیغۀ ماضی است، و اشهاد گواه گردانیدن است، پس معنی چنان میشود که کسی گواهی داده است و یا شما گواه باشید. پس گویا که خود از این فعل استبعاد مینماید که اشهد صیغۀ متکلم است.
و یا اشهد، های دو چشمی را به های حلقی (ح) تبدیل دهد، یعنی شحد گوید که این از معنی میبرآید، پس گویا که سخن لغو گفته باشد؛ و یا اینکه دو کلمه میشود چنانکه «اش» خویش را میگویند و «حد» باز گردانیدن و مخالفت را گویند. کما قال الله: ان الذین یحادون الله و رسوله، ای: یخالفون؛ پس چنان گفته باشد که خویش مخالفت کنید توجیه باریتعالی را. چهارم آنکه لا اله الا الله بیتشدید گوید؛ زیرا که الا از برای اثبات مابعد و نفی ماقبل است، و بی تشدید به منزلۀ «الی» غایت که: سرت من البصره الی الکوفه، واقع میشود. پس معنی چنان میشود که نیت الله باطل است تا آنکه اله حق نیز نیست، و از این صریحتر کفر نمیباشد. پنجم آنکه محامد رسولالله گوید، زیرا نام حضرت محمد است، و محمد کسی را گویند که خصایل پسندیدۀ او بسیار باشد، و حمد ستایش را گویند، و محمد بالفتح همچنان است؛ محمد به کسر میمالثانی خلاف مذمت پس اینچنین نام شریف را تغییر داده باشد به نام دیگر، و دیگر اینکه محمد ستوده شده را گویند و محامد ستاینده را گویند، نیز معنی تغییر میشود و یا اینکه محمد را مهمد گوید به هایِ دوچشمه؛ زیرا که مهمد فرو میراندن آتش را گویند و ایضاً جامۀ کهنه، و کسی که در راه تیز میرود، چیز خشک را گویند؛ پس معنی بسیار تغییر شود. ششم اینکه حی را به مد گویند، یعنی حیا گویند که حیا به معنی شرم میشود و یا بی تشدید گوید؛ زیرا که معنی حی زندهگی است و معنی حٌی بیتشدید داشتن چیزی، برپایی چیزی را گویند. و در تمام اذان سه مد اند؛ هر سه در لا اله الا الله و بعضی موذنان الا الله را الا لاح گویند نیز در این کفرست؛ زیرا بهاء دو چشم حق تعالی را گویند، و به حای حلقیه روشنی را گویند و ایضاً ناقۀ گریزنده را گویند و در این معنی به غایت تغییر میآید [ارشاد الطالبیین، صص ۳۰۷-۸] و چون ]موذن[ حیالصلوه گوید، جمع گوید لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم؛ و اگر حی را هی گوید – به های دوچشمه – نیز خوف کفر است؛ زیرا که حی مقرر شده و معنی هی خواندن اشتر به سوی علف را گویند. {ص ۳۰۹}
پنج- ملحقات و پیوستها
یک- جغرافیای سیاسی هند در عهد مغول
الف– جغرافیایی طبیعی، کوهها و وادیها
هند را میتوان سرزمینی در نظر گرفت که از کوههای بلند همالیا در شمال به سوی آبهای بحر هند در جنوب کشیده شده است. از این کوهها – که هندیان آنها را سوالیک میخوانند – رودهای خروشانی سرازیر میشوند که در زمینهای هموارِ پنجاب در غرب، و در وادی گنگا در شرق به هم پیوسته، دو رود بزرگِ سند و گنگا را تشکیل میدهند. اولی رو به جنوب و دومی به جنوبشرق جریان دارد. «هند»ِ آریایی به این دو وادی گفته میشود. دکن یعنی جنوب، فقط در عهد اسلامی به آن پیوسته. «هندوستان نام این مجموعه است. سوالیک که نام دیگرِ آن نگرکوت است، به گفتۀ مولف حدیقهالاقالیم «بر شمال هند واقع است و از نگرکوت تا کوچ – که اقصایِ ولایت بنگال است – زمینداران اند… . تحقیق کردهاند که ۱۲۵۰۰۰ کوه متصلِ این کوه است. به این جهت اهل هند آن را سوالیک پربت میخوانند، و همین کوه است که تا نهایت ولایت خطا رسیده، همچنان از هند گذشته به کابل، بدخشان و خراسان شده، و از شمال پشاور گذشته… و کشمیر و تبت در این کوه است و آب بسیار از این کوه به ولایت هندوستان جریان میپذیرد، مانند ستلج، راوی، بهت(جهلم)، چناب و نیلاب و تبث. این انهار در نواهی ملتان بههم پیوسته و در حوالی تهته به بحر عمان میریزد. همچنان آب گنگ، جمن، لوهی، و سُرُو از این کوهستان آمده و جابهجا یکجا شده. در ولایت بنگاله بههم ملحق میشوند».
ب– رودهای غربی
رودهایی که به سند منتهی میشوند (از شرق به غرب) شش رود اند که پنچ دوآبه میسازند. ستلج از کوه بهوبت میجوشد و از حدود کلود به شهر میگذرد، کهلو را از سه طرف احاط نموده… از قصبۀ ماچهی واره گذشته، نزدیک لودهیانه به موضع بوهکده (که از اعمال تبت تورپتی است) رسیده، محل شاه گذار را طی کرده، از نزدیک ملول و بهارت گذشته به دریای بیاه میپیوندد. جالندهر دوآبهیی است میان این دو رود.
بیاه (بیاس) نیز از همان کوه بهوبت سرچشمه میگیرد و از قصبۀ کلو گذشته… از حدود گوالیار میگذرد و در دیهات نورپور گذشته از کوه بیرون میآید و بر زمین مسطح رسیده و در موضع بوهکدۀ مذکور در فوق به رود ستلج میپیوندد. و در حدود بلوجان با راوی، چناب و بهت یکجا به رود سند میریزند.
راوی که دوآبۀ مانجمه را با بیاه میسازد، از کوه تهیس (ولایت جنته) سرچشمه میگیرد و به «بیاه نهر» – واقع باغ شاله مار لاهور – میرود و بعد از آن، به حدود سندهون و فریدآباد – قریب سرای سند هون، هشت کروهی ملتان – به دریای چناب میریزد.
دریای چناب را هندیان چدربهاما میگویند و سرچشمۀ آن را در چین نشان میدهند. در پایان قصبۀ انبارمان از کوه بیرون آمده، به موضع بهلولپور از دیهات پرگنۀ سیالکوت گذشته، به وزیرآباد میرسد. شاه گذر در همین مکان واقع است. پس از آن، به لودهیانه و بهوته و هزاره میگذرد و نزدیک قصبۀ چهنگ سیالان به دریای بهت میپیوندد.
دریای بهت از تبت برجوشد و در شهر کشمیر [سرینگر] رسیده، بعد از برآمدن از کشمیر در حدود مکهل دریای کشن گنک به این رود داخل میشود. از اینجا به قصبۀ لکهران پایان قصبۀ جهلم رسیده، «رود جهلم» نام میگیرد. از آنجا در جهنگ سیالان مذکور به آب چناب میپیوندد. دوآبۀ این رود با چناب را چهوبت میگویند.
دریای سنده که میان هندوستان و کابل و زابل جاریست، از ولایات قلماق برجوشد و از حدود کافرستان و کاشغر و حدود ولایات کشمیر و پگلی و منور گذشته، به اولکهه (=پرگنه، بوم) یوسفزایی میرسد؛ در پایان دریای اتک نیلاب با چند رود دیگر از جانب کابل آمده، به آن اتصال مییابد. در این محل، شاه گذر مقرر است؛ چون از سبب تندی آبکشتی به یک چشم زدن به آن ساحل میرسد. در ساحل غرب، سنگهای سیاه است که آنها را جلالیه گویند [محلی که سلطان جلالالدین منکبرنی از سند گذشت]. و نزدیک آن، عمارت راجه دلپت که در زمانههای گذشته حاکم ولایت بوده، واقع است و در ساحل شرق قلعهیی واقع است که وارد و صادر را بهجز اندرون آن قلعه راهی دیگر نیست. این معموره معتدلالهوا – و مابین هندوستان و کابل – چون برزخیست که این روی طرز و زبان هندوستان، و آنطرف آب مسکن افغانان و آیین زبانِ افغان است. بالجمله دریا از مکان برآمده و از کوهستان افغان [کوه سلیمان – روه] گذشته، در حدود افغانان بر زمین سطح میرسد و از آنجا از حدود بلوچان به ملتان میگذرد. و پنچ دریای پنجاب همه از کوه شمال برآمده و آن طرف ملتان به تفاوتِ همدیگر (و در همان حدود بلوچستان) به این دریا میپیوندند، همه یکجا شده دریای سند نام مییابد. و از آنجا پایان قلعۀ بهکر دو لخت شده، قلعه را در میان میگیرد. و از آنجا به راه سیوستان – از اعمال سند – در میآید و درسی کروهی شهر – که به «مندلاهور» مشهور است – به دریای شور میریزد.
رود نیلاب فیالجمله از هندوکوه سرچشمه میگیرد. یکی از سرچشمههای غربی رودِ سنده در کافرستان و گیلگیت است که از چترال گذشته، در موضع کنر بههم گردیده، به ادنپور و جلالآباد میآید. دیگری از علاقۀ بدخشان میجوشد و به پنجهیر میریزد؛ در نواحی پروان به زمین هموار میبرآید، با یکجا شدن با رودهای دیگر، مجرای باریکی را تا موضع درونته میپیماید. پس از طیِ این حدود است که رودخانههای الیشینگ و علینگار به آن اتصال یافته، دریای کابل خوانده میشود. در شرق جلالآباد، رود کنر به آن میپیوندد. از اینجا از کوه برآمده، در الکای اپریدی به زمین هموار میبرآید. با رود سوات یکجا شده، به نام نیلاب در بالای موضع اتک به سند میریزند.
ج- دوآبههای غربی
پته چالندهر: ملتقای ستلج و بیاه. اهالی پنجاب این قطعه را «دوآبۀ خاص» مینامند؛ یعنی وقتی دوآبه گفته میشود، منظور همین قطعه است. عرض آن، از راه شاهراه حدود ۶۶ میل تخمین شده. با عبور از ستلج، ملک پنجاب را پشتِ سر نهاده، وارد ملکهایِ «هریانه» و «سهند» میشویم.
یاری (باری؟): بیاه و چناب. بیاه را بیاس نیز میگویند. عرض آن از طریق شاهراه، حدود شصت میل است. شهرهایِ لاهور، امرتسر، خواصپور و چنداله در این دوآبه موقعیت دارند. نام دیگرِ امرتسر، «ملک مانچهه» است. امرتسر در اصل نام اصطخری بوده که در اطراف آن، عمارات و ابنیۀ بسیار ساخته شده و در وسط آن، گنبد و بارگاهیست از معابد عظیم طایفۀ سکه که احمدشاه ابدالی آن اصطخر را پُر کرده بود. از لاهور تا امرتسر ۳۶ میل فاصله است.
چت: ملتقای چناب و بهت. عرض اراضی میان این دو رود – از راه شاهراه – ۶۴ میل است. وزیرآباد در کنار چناب – در میان این دوآبه – واقع است. شهر گجرانواله، سودهره، تنودی موسی خان، سیالکوت، میردول، چهارمحال امینآباد و غیره در این قطعه واقع شدهاند. چهارمحال به لاهور میرسد و بعد از عبور از راوی، به امرتسر میرسند.
رجنا: ملتقایِ راوی و چناب. عرض آن حدود ۶۲ میل است. شهرهای مهمِ اراضیِ این دوآبه عبارتاند از: دنکیان، گجرات، میان دوله، و شادی وال.
سنده ساگر: ملتقای بهت و سند. قصبۀ حسن ابدال – که در قدیم اولین نقطه و مرکز ریاست سکهها بود – در این ملتقا قرار دارد. قلعههایِ راولپندی و رهتاس – از بناهایِ شیرشاه – در این قطعه واقع گردیده. «پند داور خان» که شهر و حصار عظیمی است، در کنار جهلم افتاده. سند را سه عبر است: حسن ابدال، دهنۀ کهیب، و کالی باغ. دو دوآبۀ دیگر در بالایِ معبر اتک وجود دارد:
یکی ملتقای رود کابل و سوات، دیگری ملتقای نیلاب و سند.
د– رودهای شرقی
گنگا از کوه کیلاش سرچشمه میگیرد و در ناحیۀ «هماچل» از مجرای تنگ میان کوههای بلند میآید و در پایان شهر سرینگر به دارالقرار حکومت آنجا میرسد. سپس جاری شده، در موضع «هردوار» از کوه بیرون میآید. هردوار نزد هندوان مقدسترین مکان است؛ در روز اول حمل یعنی روز تحویل سال آفتابی (= بیاکهی) خلایق از هرجا جمع میشوند. از اینجا گذشته به هستناپور رسیده و از بداون گذشته به قنوج میرسد. قنوج و اِلهآباد را گذشته، در پایان قلعۀ الهآباد با جمنا یکجا شده به بنارس و پتنه و جهانگیرنگر و اکبرنگر (راجمحل) و مقصودآباد و میردادپور و بالاخره به دهاکه میرسد. از آنجا در دو شاخۀ اصلی و صدها شاخۀ فرعی به آب شور میرسد. رودهای هون و چلار از جانب جنوب در بیهار به گنگ میپیوندند. رود سرجو از جانب شمال آمده، در نزدیک موضع «مسیر» به گنک میریزد. همینگونه گندک نیز از شمال در حاجیپور به گنک وصل میگردد. گفته میشود که هفتاد و دو دریای کشتیرَو – تا شهر پتنه – از جانب شمال آمده، به گنگ ملحق میگردند.
جمن یا جمنا که سرچشمۀ آن ظاهر نیست، به قول سیاحین ممالک، بعد از برآمدن از چین، قطع کوهسار دشوار نموده در ولایت به شهر میرسد… القصه این دریا از آنجا در ولایت سرمور میرسد. مرزبان آنجا به خواقین هند و امرا و وزرا – به راه دریایی – کشتیهای پُر از برف به طریق سوغات ارسال داشته، بدین وسیله اظهار اطاعت نموده، خود را و ولایاتِ خود را در امان میدارند. بدین جهت، عوامالناس او را «برفی راجه» میگویند. در نزدیک شهر سرمور، این دریا از کوه برآمده بر زمین مسطح میرسد؛ و در این مکان حضرت شاهجهان پادشاه بر ساحل این بحر زخار دولت خانۀ عالی احداث نموده و امرایان والاشان و دیگر بندههای پادشاهی – هریک در خور حالت و رتبت خویش – عمارت نموده و معمورۀ دلگشا بر روی کار آمده، به مخلص پور موسوم گردید… . از همین مکان نصف دریای جمنا مسما به «شاه نهر» را برآورده، به دارالخلافۀ شاهجهانآباد بردهاند. دریای مذکور بعد از برآمدن از کوه، اکثر محال را رونق داده، به پایان شهر شاهجهانآباد میرسد. قلعۀ ارگ متضمن نشیمنهای دلگشا و عمارات پادشاهی و خوانین بر ساحل دریاست. از آنجا گذشته به مسافت پانزده فرسنگ – پایان شهر متهرا و گوکل و بندراین – میرسد. بعد به مستقر دارالخلافۀ اکبرآباد میآید، در این معبر نیز عمارات پادشاهی و خوانین بر ساحل دریاست. از آنجا گذشته، از پایان شهر و قلعۀ اتاوه، بعد از آن از شهر کالپی روان میشود، پس از آن به شهر اکبرپور(زادبوم «بیربر» اکبرشاهی) میآید… . دریای چنبل نزدیک شهر اکبرپور و دریای بیتوه و دوسان و دیگر دریاها از جانب «گوندوانه» آمده، به تفاوتِ یکدیگر در جمنا داخل میشوند، و از آنجا به محال ملکوسه گذشته، پایان قلعۀ اِلهآباد به آب گنگ اتصال مییابد.
Comments are closed.