احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:پوهنیار عبدالبشیر فکرت، استاد دانشگاه کابل/ چهار شنبه 29 سنبله 1396 - ۲۸ سنبله ۱۳۹۶
استاد پروفیسور برهانالدین ربانی یکی از چهرههای درخشان در نیمسدۀ اخیرِ افغانستان است. موصوف از همان روزهای نخست، با آگاهی تمام به مبارزه آغاز کرد و تعهدش را به آرمانی که برگزیده بود، تا پای راه از دست نداد. استاد شهید، شاید هم به دلیلِ اینکه دانشآموختۀ مصر بود، از اندیشههای سیاسی اخوان که در سدّۀ بیستم – که از آن به عصر تخاصم ایدیولوژیک تعبیر میشود و در آن روزگار بسیار پرجاذبه بود – تأثیر پذیرفته بود و این مدعا را میتوان بهآسانی با ارجاع به آثار بهجا ماندۀ وی پشتیوانی و ثابت کرد. استاد را بایستی از میان سه نحلۀ نوگرا، سنتگرا و بنیادگرا، در زمرۀ سنتگرایانی قرار داد که با تفکیک میان ثوابت و متغیّرات دینی، سنت دینی را به خواستها، انتظارات و مشکلاتِ انسان درگیرماندۀ امروز پاسخگو میخواند. از دیدِ او، احکام ثابت دینی ناظر بر جنبههای ثابتِ حیات بشری است. متغیّرات دینی اما، متناظر و متناسب با شرایط زمانی و مکانییی است که در معرض تغییرند. با این بیان، اسلام به عنوان دین خاتم و جاودانه، واقعیّتها را نادیده نمیانگارد و خصلتِ انطباقپذیریاش را با واقعیّتهای متغیّر اجتماعی و فرهنگی همواره حفظ میکند.
مقولۀ حاکمیّت یکی از مهمترین مباحث سیاسی در اسلام شناخته میشود. این اصطلاح در سدههای پسین، بهویژه در سدۀ نوزدهم و بیستم بیش از پیش بلواساز شد و متفکّران شناختهشدهیی، از محمد عبده تا علی عبدالرازق، و تا ابوالاعلی مودودی و راشد الغنوشی و دکتر یوسف قرضاوی و… بهگونههایی به توصیف و تبیین این مقوله دست زدند. شماری با تکیه بر وجه الهی حاکمیّت در اسلام، دستِ بشر را از دامان حاکمیّت کوتاه نمودند. شماری دیگری از اندیشمندان اسلامی با تکیه بر نظریّۀ قراداد اجتماعی بدین باورند که حاکمیّت بهتمامی یک امر بشری است. اینان متکی بر وجه بشری حاکمیّت در اسلام، با استناد به پارهیی از دلایل نقلی و عقلی، سقفِ حاکمیّت را به زمین آوردند و آن را محصول ارادۀ بشر و قرارداد اجتماعی دانستند. در این میان، دانشمندان سرشناسی چون غنوشی، قرضاوی و … که عمدتاً زیر پارادایم اصولگرایی جای میگیرند، بر دینی-بشری بودن حاکمیّت در اسلام تأکید دارند و نگرش جامعتری را نسبت به دیدگاههای پیشگفته طرح و تبیین کردهاند.
استاد شهید نیز چونان نحلۀ اخیر معتقد بود که حاکمیّت در اسلام یک امر بشری، اما با مرجعیّت الهی است. چنین نگرشی بر دو وجهی بودن حاکمیّت در اسلام اشاره دارد و نگاه کلّیتری را نسبت به حاکمیّت میپروراند. حاکمیّت در اسلام به دو دستۀ ۱- تقنینی و ۲- اجرایی تقسیم میشود. حاکمیّت تقنینی که از آن به «سیادت» تعبیر شده است، علیالاصول از آن خداوند است و آیههایی بسیاری بر این امر گواهی میدهند. با این وجود، در مواردی که نصی وجود ندارد، ویا نص قطعیّت (بهلحاظ سند و یا دلالت) ندارد، مجتهد میتواند با توجه به اصول کلّی اسلام، و در سازگاری با سایر نصوص موجود در آن زمینه، بهگونۀ روشمند دست به اجتهاد بزند و مقررات تازهیی را بیرون کشد که به نیازهای جدید آدمیان پاسخ بدهد. اجتهاد از این منظر یک پدیدۀ بشری است که با مرجعیّت الهی (دین) صورت میگیرد. از همینجاست که استاد شهید با گریز از فرمالیسم سختجان، به محتوای مقررات شرعی مینگرد و با نگرشی پویا و دینامیک به اسلام و نهادهایی چون پارلمان -به منزلۀ مرجع قانونگذاری- نظر میافگند. روی این بیان، استاد شهید میان دو نگرش اومانیستی (Humanistic) و الهی (Theocratic) به حاکمیّت جمع میکند و این بهخودی خود در کشوری چون افغانستان بدیع و تازه به نظر میآید. بدینسان، استاد شهید حاکمیّت اجرایی در اسلام را که از آن به «سلطه» تعبیر میشود، از آن مردم میداند. از اینرو، این مردماند که بایستی کارگزارانِ حکومتی خویش را برگزینند و حاکمانِ خود را انتخاب نمایند. اسلام از این منظر، تفاوت چشمگیری با حکومتهای دینسالار (تئوکراسی) قرون وسطایی دارد که منشأ مشروعیت خود، و عملکردِ خویش را خداوند میدانستند و هیچ سهمی برای مردم در گزینش حکومتکنندهگان قایل نبودند. مردم در اسلام صلاحیّت نصب، عزل و محاسبۀ کارگزاران حکومتی را دارند و تعیین اینکه، چه کسانی به نمایندهگی از مردم به تطبیق شریعت اسلامی بپردازند، بر عهدۀ مردم است.
استاد شهید برخلاف تلقی عمومی که بر پایۀ رابطۀ یکطرفۀ دین و انسان (بدین معنا که انسان برای دین است نه دین برای انسان) بنا یافته است، نسبت انسان را با دین دوجانبه میبیند. از دید او -که بهدرستی مشکلات جوامع اسلامی را از نزدیک احساس کرده است- دین، شمشیر برّانی است که با آن هم میتوان بیگناهی را کشت و هم میتوان بیگناهی را نجات داد. از اینرو، نحوۀ تعامل ما با دین اهمیّت شایانی مییابد. روی این بیان، استاد شهید گاه نگاه نقّادانهیی به چگونهگی برخورد مسلمانها با دین دارد که جنبههای انتقادی فکر او را آشکار میسازد. القصه، اندیشههای او در سرزمینی چون افغانستان بداعتِ بسیاری دارد که بایستی کانون گفتوگوهای بیشتری قرار گیرد و بیکموکاست به نسلهای آینده انتقال یابد.
Comments are closed.