گزارشگر:حلیمه حسینی - ۲۸ قوس ۱۳۹۱
شکاف نسلها، همان معضلیست که هر روز بر عمق و دامنه آن افزوده میشود و یک گروه را در مقابل گروهِ دیگر قرار میدهد. باید نگاهی کرد و دید که چهگونه میتوان فاصله میان آنها را کم کرد و تفاهم را میانشان برقرار نمود؛ چرا که بسیاری از مشکلات کشور برخاسته از عدم تفاهم و درکِ صحیح میان نسلها بوده است.
شکاف میان نسلها، بر روی تمام ابعاد زندهگی بشری سایه میافکند و اگر سوءتفاهمی شکل بگیرد، بدون شک تأثیری بهسزا بر روی نوع تفکر و نوع برخوردها خواهد داشت.
آنچه امروز سیاستِ ما را آلوده کرده و فضای سیاسیِ ما از آن رنج میبرد، تقسیم شدنِ جامعه به دو گروه است که یکی میخواهد با ابزار کهنه و بر اساس روند همیشهگی تاریخ افغانستان و با توسل به ابزارهای پوسیده و شالودههای لرزان و سستی که بوی استبداد گرفته، فردایی نو را برای افغانستان ساخته و پیشکش نماید و دیگری برای رسیدن به فرداها، به انگارهها و شاخصههای قدرتمندِ دیگری باور دارد که شالودههای کهنه و فرسوده را برنمیتابد و به نوعی نوگرایی و تحولزایی با درونمایههایی دیگرگونه، میاندیشد.
امروز جدال میان سنت و مدرنیته، تصویری کلان و گنگ از واقعیتهای جاری در افغانستان است و اگر این مسأله را با ظرافت و دقت بیشتر بنگریم، درخواهیم یافت که نوع نگاه نسل پیشین به مسایل و قضایای افغانستان، برخاسته و نشأتگرفته از خاطرات تلخ و شیرینِ گذشته افغانستان و محرومیتها و مصیبتهای آن دوره است و البته همراه با حبوبغضهای فراوانی که اجازه نواندیشی و تجربهگیریِ صحیح از تحولات دنیا را به آنها نمیدهد. و متأسفانه آنان در چنین عالم و حالتی، به تئوریسازی، پلانسازی و استراتژیسازی برای کشور میپردازند.
اکنون پرسش اینجاست اگر امروز نسل جوان هم بخواهد وارد سیاست شود، بخواهد جایگاه خود را تثبیت کند و نقش فعال و سازنده خود را در این عرصه بازی کند، کدام راهکارها و کدام حمایتها را با خود دارد و کدام چالشها و کدام مشکلات و ناهمگونیها را فرا روی خود خواهد داشت؟
امروز دو گزینه برجسته مینماید؛ یکی پس زدنِ نسل جوان و جلوگیری از ورود آنها به عرصه سیاست و تبدیل شدنشان به بازیگران اصلی، و دیگری حمایت از حضور و گسترش فعالیتهای سیاسی آنان.
اما کدامیک در فضای کنونی افغانستان پاسخگو خواهد بود؟
تفاهمی که میان افغانها باید شکل بگیرد و دستکم بر سر مسایل کلان به تفاهم و توافق برسند، همان مسایل کلانیست که سرنوشت کل شهروندانِ ما اعم از اینکه متعلق به کدام قوم و نژاد و زبان و منطقه و کدام مذهب هستند را تحت تأثیر قرار داده و سعادت و یا فلاکتِ آنها به این فاکتورها و گزارهها وابسته است. این نوع تفاهم که ما از آن صحبت میکنیم، شاید در ابتداییترین شکل آن، از تغییر ذهنیتها آغاز گردد؛ همان تحول فرهنگییی که نیازمند تحولزایی در نوع نگاه به مسایل و نوع نگاه به رخدادها و چالشها و موفقیتها و یا شکستهاییست که تا امروز هر قوم و هر سمت و هر گروه، از آن برای خود بازتعریفی داشتهاند.
چهگونه میتوان نسل جوان را در سیاست شریک ندانست و سیاست را فقط متعلق به پیشکسوتانی دانست که یگانه هنرشان در طول فصول مختلف سیاستگریهاشان، معامله با سرنوشتِ افغانستان و شهروندانِ آن بوده، نه تعاملی سازنده که بهره و دستاوردی کلان برای مردمِ ما محسوب شود و بتوان از آنها به نیکی یاد کرد؟… بدون شک خدمات صادقانه بر کسی پوشیده نیست و کسانی که در این راستا بهحق برای ملت و رفاه و منافع ملی کار کردهاند از یادها نخواهند رفت؛ اما کسانی که با نام ملت و به کامِ خود تلاش نموده و بلندمنزلها و سرمایههای کلانی را از دَرَک به خاک سیاه نشاندنِ این مردم بهدست آوردهاند هم برای مردم شناختهشدهاند و دیگر اعتمادها از بسیاری از شخصیتها، جناحها و سمتوسوها و شعارها سلب شده است.
درست در یک چنین فضایی، قرار است به سمت انتخاباتی برویم که یکی از نقاط عطف تاریخ سیاسیِ افغانستان به شمار میرود؛ انتخاباتی که به نوعی انتقال قدرت است و به شکلی، آغازی نوست برای عملی کردنِ دموکراسی و دموکراتیزه ساختنِ افغانستانی که بیش از یک دهه تمرین را در این عرصه در کارنامه خود دارد. اما بیگمان، درج نام این کشور در صدر فهرست پیشتازان فساد در حکومتداری، گواه سستبنیان بودن و بیمار بودنِ این جریان در سرزمین ماست. با همه این مشکلات، دورنمایی که باید برای افغانستان تعریف شود، منهای اشتراک بیچونوچرای نسل جوان، امکانپذیر نیست و به چندین دلیل حضور آنها در سیاست افغانستان ضروری است و یکی از برجستهترینِ این دلایل، میتواند آمادهتر بودن و پذیراتر بودن ذهن، فکر و نوع نگاه نسل جوان برای رسیدن به یک تفاهم و توافق ملی باشد.
هرچند که ما در ماههای اخیر و حتا در سالهای اخیر تلاشهای بسیاری را شاهد بودهایم که میخواستند و میخواهند جوانان ما را به افکار مسمومی که نسلهای پیشین را تباه کرد و اتحاد و وفاق ملی را در این سرزمین ناممکن ساخت، بیالایند و نسل جوان را نیز مبتلا به همان بیمارییی کنند که ناسازگاری و ناهمگونی را در جامعه نوید میدهد؛ اما بازهم میتوان با یک سرمایهگذاریِ درست بر روی نسل جوان ـ مخصوصاً جوانانِ آگاه و صادقی که بهحق سیاست را در خدمت ملت میخواهند نه ملت را در خدمت سیاست و قدرتطلبی ـ افقهای جدیدی را در سیاست افغانستان ترسیم کرد که جدای از قومِ من، نژاد من، زبان من، حزب من و مذهب و مرامِ من، به ملتِ ما، رفاه ما، سعادت ما و افغانستانِ ما بیاندیشند. و این ناممکن وقتی ممکن خواهد شد که آمادهترین ذهنها را به تفاهم و تعاملی اثربخش فرا بخوانیم، چرا که هستند نسلی و گروههایی در این سرزمین که نمیخواهند این حقیقت را بپذیرند که برای رسیدن به منافعِ حتا گروهی و قبیلهیی و سمتی، نیازمند هزینه کردن هستیم که یکی از مهمترینِ این هزینه کردنها، باور به تفکری از این دست است که دیگران هم باید در قدرت و منابع و ثروتها و امکاناتِ این کشور سهیم شوند و تا وقتی که دیگران را در نظر نداشته باشیم، آنها نیز ما را در نظر نخواهند گرفت و در نتیجه، همه بازنده خواهیم بود.
Comments are closed.