گزارشگر:یک شنبه 2 میزان 1396 - ۰۱ میزان ۱۳۹۶
بخش پنجـم/
و) جامعه حرّیت (جَماعیه). این جامعه که جامعۀ اشتراکی یا احرار نیز نامیده میشود، جامعهیی است که همۀ انسانها در آن رها و آزادند تا هرچه میخواهند، انجام دهند. مردم این جامعه، با یکدیگر برابرند و راه و روشِ آنان این است که هیچکس بر دیگران، در هیچ چیز برتری ندارد و هیچیک از آنان بر دیگر افراد جامعۀ خود یا دیگر جوامع حاکمیتی ندارد، مگر آنکه آزادی دیگری را از بین ببرد. به دلایل گذشته، در بین افراد این جامعه خلقوخویها، اهتمامها و خواستهای فراوان و التذاذ به امور بیشماری وجود دارد. افراد جامعۀ آزاد، گروههایی بسیارند که گاه متشابه و گاه متباین هستند. در این جامعه، همۀ آنچه در مجموع جوامع دیگر به صورت پراکنده وجود داشت، مشاهده میشود. کسانی که در موقعیت ریاست جامعه نیستند، بر رؤسا تسلط دارند و رییس تابع اراده و درخواست مردم است.
جامعۀ حرّیّت، جامعهیی خوشایند و خوشبخت در نظر جوامع جاهلی دیگر است؛ زیرا در ظاهر مثل لباس نقاشیشده با رنگهای گوناگون است؛ از اینرو نزد همه دوستداشتنی است و همهگان خواهان سکونت در آن هستند؛ چون در آن جامعه به امیال خود میرسند. به همین دلیل، ملتها به سوی آن سیر میکنند تا در آن سکونت گزینند، و وسعت بیرویه و بیحساب مییابند.
در این جامعه، کودکان از پدر و مادرهای مختلف و با سرشتهای مختلف به دنیا میآیند، که در تربیت آنها مؤثر است. این جامعه، متشکل از اجتماعات بسیاری است که از یکدیگر قابل تمیز نیستند، بلکه در یکدیگر متداخل و افراد بعضی درون افراد دیگری پراکندهاند. در این جامعه شاهد فرهنگهای گوناگون و حتا متضاد هستیم و به همین دلیل، امکان دارد افرادی برای تشکیل جامعۀ فاضله برگرفته شوند و این بهترین رخدادی است که ممکن است در آن پدید آید. (۳۸) رییس جامعۀ اشتراکی کسی میتواند باشد که در رساندنِ مردم جامعۀ اشتراکی به خواستهای مختلف و متنوع آنها و نگهبانی از آنها در برابر دشمنانشان خوشفکر و چارهاندیش باشد و از اموال آنان جز به مقدار ضروری بهره نگیرد. ولی آنان فاضلی را که در واقع صلاحیت ریاست دارد و آنان را به سوی سعادت حقیقی هدایت میکند، رییس خود قرار نمیدهند و اگر اتفاقاً چنین فردی رییس شود، در فاصلۀ اندکی خلع شده، کشته میشود یا ریاستش متزلزل و آشفته خواهد بود. (۳۹)
۲٫ جامعۀ فاسقه
جامعۀ فاسقه، جامعهیی است که مردم آن به اصول فاضله اعتقاد دارند (۴۰) و به نوعی آن را تصور کردهاند، سعادت را نیز در قوۀ خیالی خود تصور کردهاند و به آن اعتقاد دارند و به افعالی که باعث رسیدن به سعادت است، راهنمایی و ارشاد شدهاند و آنها را میشناسند و به آنها اعتقاد دارند، ولی به هیچیک از آن افعال عمل نمیکنند و با ارادۀ خود و طبق خواستهای نفسانی به هدفهای جاهلی، یعنی منزلت، کرامت یا غلبه تمایل پیدا کرده، همۀ اعمال و نیروهای خود را به طرف آن اهداف نشانه میگیرند. به همین دلیل، این جامعه به سوی یکی از جوامع جاهله سوق داده میشود و به این لحاظ، میتوان آن را نوعی جامعۀ مبدّله به شمار آورد.
انواع جامعۀ فاسقه با تعداد جوامع جاهلی مساوی است، چون اعمال و اخلاقشان عیناً اعمال و اخلاق جاهلی است و فقط در آرا و معتقدات با مردم جاهلی فرق میکنند. در نتیجه، به هیچ وجه فردی از افراد این جوامع به سعادت نایل نمیشود. (۴۱)
۳٫ جامعۀ ضالّه
جامعهیی است که برای مردم آن، اموری دیگر غیر از اصول فاضله بیان شده است، یعنی اصول وضع شده برای آنان غیر از اصول فاضله است و سعادت تعریف شده برای آنان غیر از سعادت حقیقی است و اعمال و آرای وضع شده، آنان را به سعادت حقیقی نمیرساند. (۴۲) رییس چنین جامعهیی، با آنکه فاقد فضیلت و حکمت است، خود و افراد تحت ریاستش گمان میکنند که دارای حکمت و فضیلت است و بانیرنگ و فریب و ظاهرسازی چنین مینماید که به او وحی میشود.
۴٫ جامعۀ مبدّله یا متبدّله
جامعهیی است که در گذشته جامعۀ فاضله بوده است، ولی دگرگون شده و رفتار و اندیشههایی غیر از جامعۀ فاضله در آن رخنه کرده و به جامعۀ غیرفاضله تغییر هویت داده است. (۴۳) بنابراین، مبدّله وصف جوامعی است که از جامعۀ فاضله به جامعهیی دیگر تبدیل میشوند، نه اینکه خود جامعهیی برأسه باشد. به همین دلیل، فارابی در کتاب السیاسهالمدنیه از آن نام نمیبرد و در فصل بیستونهم از آراء اهل المدینه الفاضله، آن را در عرض جامعۀ جاهلی مطرح میکند، ولی در فصل سیوهفتم کتاب آن را یکی از اقسام جامعۀ جاهلی دانسته است. (۴۴)
رگههای اندیشۀ فارابی در نظریات دانشمندان غرب
زمانی که ترجمۀ آثار فارابی به لاتین و دیگر زبانهای اروپایی آغاز شد، علمای مغربزمین با افکار وی آشنا شدند. آثار فارابی در قرن چهارم و پنجم هـ قمری به طور وسیعی در شرق نشر یافت و به غرب رسید و در آنجا برخی از علمای اندلس از او پیروی کردند. (۴۵) برخی از نوشتههای او به زبان عبری و لاتینی ترجمه شد و در فلسفۀ اسکولاستیک یهودی و مسیحی تأثیر گذاشت. آثار مزبور در دهههای آخر قرن سیزدهم منتشر و به زبانهای زندۀ اروپایی ترجمه شد.» (۴۶)
فارابی در مورد جامعۀ جاهله و باورداشتها و ارزشهای آنان مطالبی را مطرح کرده، که مشابه آن در آرای فلاسفه و دانشمندان علوم اجتماعی غرب دیده میشود؛ به عنوان مثال میتوان رگههایی از نظریههای «انسانها گرگ یکدیگرند»، «میثاق اجتماعی»، «روابط خانوادهگی» و «داروینیسم اجتماعی» را که بهترتیب هابز، روسو، هیوم و گامپلوویچ مطرح کردهاند، در عبارات فارابی جستوجو کرد.
یکی از نظریهپردازان غرب، فیلسوف انگلیسی قرن هفدهم میلادی، توماس هابز است. وی بر این باور است تا زمانی که آدمیان سر به فرمان قدرت مشترکی ننهند، در وضع جنگ بهسر میبرند. لذا دستیابی به صلح و تمدن، تنها از راه برپا داشتن جامعه و بنیان نهادن حکومت میسر است. معنای این سخن آن است که تعداد کثیری از افراد باید تمام اختیار و قدرتشان را به یک مرد انجمنی از مردان واگذارند، تا همۀ ارادههای ناشی از کثرت آرایشان را به ارادۀ واحد مبدل گرداند. (۴۷) بدین ترتیب، طبیعت بشر جنگ همه بر ضد همه است و تشکیل جامعه در گروِ توافق و قرارداد انسانهاست، که امری مصنوعی است نه طبیعی.
پس از هابز، که معتقد بود انسانها با یکدیگر دشمناند، جان لاک حالت طبیعی انسان را صلحطلبی میدانست. او میگفت در این وضعیت، انسانها به مقتضای عقل در کنار هم میزیند، بیآنکه سالار مشترکی با اختیار داوری میان ایشان در زمین باشد. عقل به همه میآموزد که همه برابر و مستقلاند و هیچکس نباید گزندی به جان، سلامت، آزادی و مال کسی بزند.
پس از آن، ژان ژاک روسو، وضع طبیعی انسان را حالت توحّش و تبعیت از غریزه و وجدان میداند و میگوید زندهگی اجتماعی و تمدن، معلول قرارداد اجتماعی است. از اینرو، این توافق و به تعبیر وی «قرارداد اجتماعی» موجبات تشکیل حکومت و بقای انسان و تمدن را فراهم میسازد. هفت قرن قبل از هابز، فارابی در بیان آرای جامعۀ جاهلی، با ارایۀ دیدگاهی کاملاً مشابه با دیدگاه هابز و روسو مینویسد: گروهی بر این باورند که هیچ دوستی و ارتباطی بین انسانها، نه به صورت ارادی، وجود ندارد و سزاوار است هر کسی دشمن هر کس باشد و هر فردی از دیگران بیزار باشد. (۴۸) وی همچنین در همین زمینه میگوید: گروهی ارتباط اجتماعی را اینگونه میدانند که انسانها به موجب یک قرارداد، برای اینکه گذشت داشته باشند و با دیگران دشمنی و نزاع نکنند و در جنگ و دفاع از هجوم دشمن متحد باشند، گردهم میآیند و همپیمان میشوند.(۴۹)
Comments are closed.