گزارشگر:محمد محق/ دوشنبه 3 میزان 1396 - ۰۲ میزان ۱۳۹۶
بخش نخست/
واژۀ «نفرت» از ریشۀ «نفور» گرفته شده و به معنای دور شدن، فاصله گرفتن و گریختن است. ریشههای نفرت، از نظر برخی دانشمندانِ زیستشناسی، بر میگردد به اصل حفظ حیات که از غرایز عمده در وجود آدمی و همه موجودات زنده است. میکروبها که منبع انواع بیماریها هستند و حیات آدمی را به خطر میاندازند، عمدتاً در اماکن آلوده و موقعیتهای گندیده وجود دارند. به این خاطر، آدمی با دیدن لاشۀ خودمردهیی که گندیده شده، یا زخمی که چرکین شده و دهن باز کرده است، احساس چندش و اشمئزار میکند و کوشش میکند خود را از آن دور بگیرد. این حس چندش و اشمئزار ریشۀ اصلی نفرت است و تا این حد کاملاً طبیعی است و حتا برای حفظ حیات و تداوم زندهگی لازم است.
هنگامی که انسانها در مرحلۀ غارنشینی به سر میبردند و زندهگیشان عمدتاً متکی به شکار بود، حس نفرت از حد پدیدههای طبیعی فراتر رفت و شامل هر موجودی شد که میتوانست زندهگی آدمی را به خطر اندازد، مانند عقرب، مار و سایر موجودات خطرساز.
پس از اینکه انسانها کمکم به ساختار قبیلهیی رسیدند و هویت گروهی پیدا کردند، منافع مشترک سبب پیوند آنان با یکدیگر بود. در حمایت از نوزادان، تأمین غذای خانواده و فراهم آوردن دیگر نیازها در کنار هم قرار میگرفتند. در این مرحله، آنچه میتوانست منافع گروهی را به خطر بیندازد، علاوه بر خطرات طبیعی پیشین، هجوم و حملۀ گروه دیگری بود که قبیلۀ دیگری را تشکیل داده بودند. این خطر میتوانست به صورت حملۀ مستقیم بر افراد قبیله یا تصرف منابع غذایی آنان باشد. به همین جهت، جنگ و درگیری میان دو قبیله رخ میداد. این تجربه سبب شد که حس نفرت دامنۀ گستردهتر پیدا کند و شامل شماری از انسان هم بشود که زندهگی یا منافع قبیله را به خطر میانداختند، این شمار از انسانها در قبیله رقیب و مهاجم نمودار میشدند.
اما انسانها به مرور زمان یاد گرفتند، خصوصاً با شروع دورۀ کشاورزی که به جای جنگ و حملۀ دایم بر همدیگر، راه تبادل کالا و در واقع تبادل منافع را پیدا کنند. با شروع زندهگی شهری، مهارت و درک انسانها از شیوههای تبادل منافع افزایش یافت و رابطۀ جنگ و گریز جایش را به همکاری، داد و ستد و مشارکت در روندهای کلانتر اجتماعی داد. از این طریق بود که تمدن به وجود آمد و فرهنگ انسانی در مسیر تعالی و تکامل قرار گرفت.
اما گذار به زندهگی شهری و تمدنی به معنای پایان نفرت نبود. در سایۀ تمدنها و فرهنگها، مرزهای جدیدی از هویت خلق شد که رشتۀ پیوند منافع گروهی از انسانها بود. هویتهای جدید بر پایۀ تبار، قبیله، مذهب، دین، فرهنگ، منطقه، زبان و مانند اینها شکل گرفتند. این هویتهای جدید خواهان همبستهگی اعضای گروه و صرف مساعی مشترک برای تأمین منافع گروه بودند و در همان حال، در صدد «غیریت»سازی نسبت به گروههای دیگری بر میآمدند که اغلب در تضاد منافع با این گروه قرار داشتند. کشمکش بر سر منافع که عمدتاً منافع مادی و منابع رفاه هستند، در تاریخ تمدن چند هزار سالۀ بشر همیشه جریان داشته و هنوز هم ادامه دارد.
در مرحلۀ زندهگی شهری، نفرت سمتوسوی دیگری گرفت. به عبارتی، نفرت از حالت بیولوژیک و فیزیولوژیک به حالت سوسیولوژیک رسید و به عرصههای فرهنگ و دین راه یافت. پیروان یک دین نسبت به پیروان ادیان دیگر، یا اهالی یک فرهنگ با اهالی فرهنگ دیگر و نیز ساکنان یک امپراطوری با ساکنان امپراطوری دیگر در تضاد قرار گرفتند و این تضاد به نفرت و ستیزه انجامید. البته همۀ تاریخ بشر در جنگ و نفرت خلاصه نمیشود، بلکه تلاشهای عظیم فکری و ادبی نیز وجود داشته و حاصلات غنی و پرباری نیز در پی داشته است و همین سبب شده است که آدمی هم درک درستتری از وضعیت خود پیدا کند و هم از جهان، و هم راههای بهتر زیستن و اخلاقیتر بودن را بیاموزد.
با اینهم، تمدن انسانی از شر نفرت رهایی نیافت. نفرت با دگرسازی و دگرهراسی همراه شد و از نتایج هولناک آن جنایاتی بود که در طول تاریخ بشر بر دست یک قوم نسبت به قوم دیگر یا پیروان یک دین نسبت به پیروان ادیان دیگر رخ داد. آخرین نمونۀ درشت آن اعمال مرگباری بود که بر دست نازیها و حکومتهای توتالیتر کمونیستی در قرن بیستم رقم خورد و جان دهها ملیون آدمی را گرفت. در تمام این کشتارها، از قدیم تا امروز، نفرت یکی از عناصر عمده و زمینهساز بوده است.
Comments are closed.