گزارشگر:سه شنبه 11 میزان 1396 - ۱۰ میزان ۱۳۹۶
بخش سوم و پایانی/
نویسنده: عارفحسن آخوند زاده *
ترجمان: قدیر اربابرحیمی/
در زمینۀ سلاطین جهانگیری و دورههای سلطنتِ آنان توسط نویسندهگان انگلیسیِ دورۀ استعمار از جمله میجر اچ، جی راورتی با شرح بسیار مفصلی پرداخته شده است؛ ولی در رابطه با دیگر پژوهشگرانِ متأخر، وضعیت بسیار ملالتآور است. حتا گاهی چنین مینماید که یک «توطیه پنهانی» در کار بوده است تا به گونۀ رسمی، قرنها این میراثِ گرانبها و ظهور و زوالِ آن را پنهانکاری کنند. شاهد خوبی برای این مدعا میتواند رجوع به برخورد سر اولف کارو (Sir Olaf Caroe) نسبت به این موضوع باشد. کارو آخرین فرماندار استعمار انگلیس در صوبه سرحد (NWFP) و در حال حاضر KP، خیبر پختونخواه، و یکی از مقامات ارشدِ استعماری و نیز برنامهریزی استراتژیک بود. کتاب «پتانها»ی او هنوز از نظر بسیاریها یک کار معتبر بینالمللی در مورد طایفه و تاریخ پشتونها پنداشته میشود.
با آنکه محققی متعهد و مشتاق چون کارو ـ که بهشدت به دلبستهگی و تعهدش نسبت به امور علمی تظاهر میکرد ـ است، تنها سه بار از سلاطین گبریِ سوات در کُل آثار پُرزرق و برقش یادآوری کرده است و آنهم به گونهیی که گویا دارد از حقیقتی متعارف سخن میگوید. حقیقتی که گویا بدیهی است و شایان شرح و تفسیر علمی یا شناسانیدنِ بیشتر نیست. ولی در حقیقت چنین به نظر میآید که این امر از نیتی توطیهآمیز تراویده باشد تا از سرِ بیگناهی، و چنین مینماید که این امر تلاشی بوده است برای به بیراهه کشانیدن مکارانۀ اذهان از توجه به یک امر کلیدی تاریخی و کمرنگ ساختنِ این حقیقتِ تاریخی در یک زمان. اما این به نظر یک امر شگفتآور نمیرسد؛ زیرا با بررسی کتاب او «پتانها»، همه چیز آفتابی میگردد و دیده میشود که گرایش او به عنوان مأمور استعمار و نیز به عنوان نظامییی که برای آنها کار میکرده، از کجا ناشی میشود.
به روشنی میتوان دید که کارو نه تنها کتابش را سبکسرانه برای یوسفزیها اهدا میکند، بلکه آروز دارد که برایش لقب افتخاری یک «یوسفزی» داده شود؛ همان قبیلهیی که همانند همۀ پشتونهای سربنی، ستون فقرات استعمارِ بریتانیا را در سراسر تماشاخانۀ مناطق پشتوننشین، تشکیل داده بود.
از سوی دیگر، شخصیتِ مشهور و برجسته و تاریخنگار بلندآوازۀ پاکستانی چون مرحوم دکتر حسنِ دانی، با آنکه خود به مناطق شمالی تعلق داشته است، از هرگونه ذکر نامی از سلطنت سوات (به استثنای چند جمله که آن نیز نقل قولهاییست از یک نویسندۀ انگلیسی)، طفره رفته است.
دانی به درگذشت سلاطین گبریِ کشمیر اشاره میکند، اما در زمینۀ ماهیت رابطۀ آنها با سوات سکوت میکند. آگاهی در زمینۀ این برهه از تاریخ، به عنوان حافظهیی در محور گفتمانهای محلی و حومه محلی و محیط اجتماعیِ نانوشتۀ آن باقی مانده است؛ و یا همچنان به عنوان اطلاعاتِ محرمانه در میان نخبهگان روستایی به گونۀ مخفیانه به بحث و مداقه گرفته شده است.
این حوادث همچنان بهطور گسترده در تاریخهای بومی-سنتیِ خود یوسفزیها و در کتابهایی چون تواریخِ حافظِ رحمت خانی و کتابهای روحانی معاصر، آخوند درویزه از جمله تذکره الابرارِ والاشرار، به ثبت رسیده است. اما آنچه مهم است آنکه: این آگاهی هنوز بهطور همگانی از دید و دسترس دانشپژوهان مدرنِ کشور خود ما بسیار به دور نگه داشته شده است، چه رسد به بررسیهای بینالمللی آن.
گاهی چنین مینماید که یک «توطیۀ پنهانی» در کار بوده است تا به گونۀ رسمی قرنها این میراث گرانبها و ظهور و زوالِ آن را پنهانکاری کنند.
پس از دریده شدن پردههای این پنهانکاری تاریخی، فرهنگ، تاریخ و سایر قضایای این منطقه میتواند با چشمانداز تازهیی در روشنایی قرار گیرد و معماهای زارآلودِ پیرامونِ آن نیز روشن شده و طلسم گنگِ چیستیِ توسعۀ تاریخی، فرهنگ، و تعریف دقیق طایفۀ پشتون ـ همانا مسألهیی که بهشدت دچار نقص و کمبود است ـ شکسته گردد.
نظامهای حکومتی همواره دچار دگرگونی اند و نظامهای اجتماعی نیز پیوسته ظهور و زوال را تجربه میکنند. تاریخ حول محور همین امر شکل میگیرد، ولی ایستارهای بسیاری در دورههای نزدیک به ما وجود ندارند که کالبد میراث گرانبهای آن، بدینگونه و برای قرنهای درازی پنهانکاری شده باشد.
فرآیند تاریخی فروپاشیِ سلطنت سوات، اما در موازات و تبانی چندین عاملِ نیرومند از جمله: توسط خاینان محلیِ آن، یاری مغولان و سپس تهاجم نورمنها و تسخیر بریتانیا توسط آنها در سال ۱۰۶۶، پنهانکاری شد. میتوان حدس زد آنهایی که شکست خوردند نیز نه تنها به دلیل ترس، که همچنان به دلیل شرم، مهر سکوت بر لب زدند.
افزون بر آن، مقایسۀ نورمنهای بریتانیا نمیتواند در این زمینه الگوی خوبی باشد؛ زیرا ۵۰۰ صد سال پس از به قدرت رسیدن نورمنها، در سال ۱۵۶۶، بریتانیا خود در پی تسخیر جهان برآمده بود، در حالی که چنین چیزی را در مورد مردم منطقهیی که ما در مورد آن بحث میکنیم، نمیتوان ادعا کرد. برخلاف تهاجم نورمنها به بریتانیا، سرنگونیِ سلطنت سوات و یا پکهلی توسط سربنیها و تیموریان همانند نبوده و با ویژهگیِ موزیانه و توطیهیی خاینانه انجام یافته است که شماری از پیامدهای آن حتا امروز پس از قرنها، بسیار آشکار است.
قابل یاددهانی است که یکی از عواملی که بهشدت در امر آشکارسازی این رازِ سر به مُهر کمک کرده است، جهش کمیتیِ غیرقابل باوری است که در قالب یک انقلاب، علم نورسِ ژنتیک را در ۱۵ سال گذشته دگرگون کرده و این راز را چنان در روشنی قرار داده است که دیگر توطیه و پنهانکاری را در برابر آن یارایی نیست. از همین رو است که بحث پشتونیزهسازی همراه با زور عریان، و مسخ کردن جمعیت بومیِ تاجیکان در هویتی بیگانه در مناطقشان در پشاور و وادیِ سوات، در حالی افشا شد که همه را غافلگیر کرد. همچنان واقعیتهای شگفتآورِ پنهان شده در پسِ ریشههای اصلیِ تباریِ این شاخه از قبایل پشتون سربنی که در حال حاضر بر منطقه مسلط اند، آشکار گردیده است. سربنیهایی که بومیان اصلی منطقه را ۵۰۰ سال پیش از امروز سرکوب یا در فرهنگ خویش مسخ کرده، بدین ترتیب بر همتباران افغانِ خودشان نیز چیره شدند. این پایان ماجرا نیست و پژوهشهای ژنتیکی اصالت تاجیکی «غوریِ بتانی»های غلجی را (که در واقع بزرگترین و انسجامیافتهترین قوم پشتون به شمار میآیند) ثابت میسازد که خود موضوع دیگری است.
—
عارفحسن آخوندزاده، فعال و پژوهشگر در زمینۀ مسایل تاریخی و از اهالی منطقۀ شبقدر در ناحیۀ چارسدۀ خیبر پختونخواه میباشد.
منتشر شده در: The Friday times ، نخستین هفتهنامۀ آزاد پاکستانی، شمارۀ چهارم، آگست سال ۲۰۱۷ میلادی، «نگاهی بر تاریخ پنهانِ بخشهای پهناوری از شمال پاکستان که در درازنای قرنهای اشغال و تسلط به فراموشی سپرده شده است»
Comments are closed.