گزارشگر:محمد مرادی/ یک شنبه 16 میزان 1396 - ۱۵ میزان ۱۳۹۶
شاید بسیاری از خوانندهگان عزیز اسم «محمدگل خان مومند» را شنیده باشند. زمانی که نادرخان، پدر ظاهرشاه به کابل آمد و به حاکمیت کوتاه و نوپای «حبیبالله کلکانی» پایان داد، اسم محمدگل خان مومند مطرح شد، چون او یکی از حامیان نادرخان و بازوی پُرتوان او به شمار میرفت. مومند پس از کشته شدن نادرخان و آغاز دورۀ سلطنت محمدظاهرشاه، به مقامات بالای دست یافت که تقرر او به عنوان وزیر داخله در کابینۀ «محمدهاشم خان» صدراعظم و عموی ظاهرشاه، یکی از آنان بود. او پس از خوشخدمتی فراوان به دربار، به سمتهای بالاتری رسید و سالهای مدیدی در چندین ولایت افغانستان از جمله قندهار، فراه، هرات، بدخشان، فاریاب و بلخ، به عنوان رییس تنظیمه که در آن زمان یک پُست و مقام مافوق بود، فعالیت کرد. مومند مدتی در هرات، سمنگان، کابل و ننگرهار نیز حضور داشت و فراتر از توقع دولت مرکزی، اهدافی را که برای آن مأمور شده بود، بهسر رساند. مومند یکی از طراحان جابهجایی و اسکان همتباران خود از یک منطقهبهمنطقۀ دیگر بود. در حقیقت او پس از عبدالرحمان، دومین نفری بود که به استقرار کوچیها در ولایتهای شمالی افغانستان مبادرت ورزید؛ البته با این تفاوت که مومند، در یک برنامۀ آرام که اکنون به «جنگ نرم» شهرت دارد، اقدام به این جابهجایی کرد.
کسانی که با سبک نوشتن نگارنده این سطور آشنایی دارند، تمام اشکال قومگرایی و تعصب حتا از نوع دینی و مذهبی آن، در نوشتههایش مردود و محکوم است. اگر در این یادداشت از عصبیت و تعصب محمدگل خان مومند سخن به میان آمده است، این بدان معنا نیست که در جای دیگری از کارنامۀ دیگران مثل حبیبالله کلکانی انتقاد نکند و نکرده باشد.
به هر حال، یکی از تعهداتی که محمدگل خان مومند از همتباران خود برای انتقال به شمال افغانستان و واگذاری امتیازاتی مثل علفچر و چراگاه و زمینهای زراعتی و کشاورزی، میگرفت، حفظ سنتهای قبیلهیی و تعهد به فرهنگ «پشتونولی» بود. مومند چنان به زبان پشتو تعصب میورزید که اگر یکی از پشتونها با او به فارسی صحبت میکرد، چهرۀ خود را از او برمیگرداند و یا اگر بر سر سفرهاش نشسته بود، برمیخاست و خانۀ میزبان خود را ترک میکرد. وبسایت «تاند = تازه» که از حامیان جریان محمدگل خان مومند به شمار میرود، روز سهشنبه ۱۱ میزان، داستانی از عصبیت او را نسبت به زبان پشتون ذکر کرده است. نخست اصل داستان را که به زبان پشتو است، میآورم و سپس ترجمه میکنم:
«وزیر محمدګل خان د هېواد د شمال کوم ولایت ته سفر کړی وو؛ هلته د ناقلینو له ډلې د کوم پښتون میلمه شوی وو، د ډودۍ پر مهال ناقل پښتون خپل زوی ته وویل:(برو بچیم دسترخوان بیار) په وزیر محمد ګل خان ډېره بده ولګېده؛ له ځایه پاڅید ویې ویل: ته موږ دلته را استولی یې، ځمکه پوله پټی مو درکړی تر څو په شمال کې پښتانه میشت شی، د دې هېواد قومونه سره په دې هېواد کې وپاشل شی، ته په ځای د دې چې پښتو او پښتونوالې وپالی پښتو دې هېره کړی او غیر پښتون شوی یې.»
ترجمه:
(وزیر محمدگل خان به یکی از ولایتهای شمال سفر کرده بود، آنجا میهمان یکی از پشتونهای ناقل[پشتونهای منتقل شده و مهاجر] شد. پشتون ناقل موقع صرف غذا [به فارسی] به پسر خود گفت: برو پسرم سفره را بیاور. [این سخن] وزیر محمدخان را خوش نیامد، از جا برخاست و گفت: ما تو را اینجا آورده و زمین در اختیارت گذاشتهایم تا پشتونها در شمال مستقر و تثبیت و قومهای افغانستان به این شکل در کشور متفرق شوند، اما تو بهجای این که پشتو و پشتونولی را پاس بداری، آنها را فراموش کرده و غیرپشتون شدهیی.)
این نمونهیی بود از سیاست حاکمان وقت برای کاشتن تخم تفرق و تعصب که تاکنون افغانستان از آن رهایی نیافته است. درست است که محمدگل خان متعلق به قومیت پشتون بود، اما این بدین معنا نیست که اقوام دیگر در داخل خود «محمدگل خان»هایی نداشته و ندارند. محمدگل خان، نماد یک جریان فکری بود؛ همان جریانی که کموبیش در بین سایر کتلههای افغانستان توسط محمدگل خانها متبلور است و تنها راه نجات ملت افغانستان از بیماری تعصب و تفرق، نه گفتن به این «محمدگل خان» و «محمدگل خان»های دیگر و عدم دنبالهروی از آنها است. البته در حال حاضر، این یک آرزوست، اما تحقق آن در آینده محال نیست.
Comments are closed.