گزارشگر:دینا حسینی/ دو شنبه 17 میزان 1396 - ۱۶ میزان ۱۳۹۶
مارتین هایدِگِر (Martin Heidegger) در ۲۶ سپتمبر ۱۸۸۹ در خانوادهیی کاتولیک و سنتی، در یکی از روستاهای ایالت بادن وورتمبرگ به نام مسکیرش در جنوب غربی آلمان و در دل کوهستان آلپ بهدنیا آمد. پدر او فریدریش، خادم کلیسا بود. او در محیطی کاتولیک بزرگ شد.
هایدگر یکی از مشهورترین و تاثیرگذارترین فیلسوفان قرن بیستم بود. او با شیوهیی نوین به تأمل درباره هستی پرداخت. ایدههای او به بسیاری از حوزهها وارد شد و فلسفهاش بر دیدگاههای بسیاری از فلاسفه بعد از او به ویژه در فرانسه و اگزیستانسیالیستهای فرانسوی ـ بهطور اخص ژان پل سارتر، اثر گذاشت.
وی رشته الاهیات را از سال ۱۹۰۹ در دانشگاه فرایبورگ آغاز کرد و بعد از آن به فلسفه روی آورد و در سرتاسر اندیشهاش، زیر تاثیر استادش، ادموند هوسرل بود.
از مهمترین آثارش در فلسفه، اثر «هستی و زمان» است. «گفته اند که هستی و زمان، مهمترین شاهکار فلسفی قرن بیستم است. آن را به بمبی در عالم فلسفه مانند کرده اند. گفته اند که حتا منتقدانش از تاثیرش در امان نمانده اند. گفته اند این کتاب استوارترین ستونهای سنت متافیزیک غرب را به لرزه درمیآورد. اگزیستانسیالیسم، ساختشکنی، هرمنوتیک و الهیات مدرن، فصولی از نظریه و نقد ادبی و هنری، روانکاوی و بسیاری از جنبشهای علوم انسانی معاصر را وامدار این کتاب خوانده اند. به اینهمه باید آوازه دشواری زبان، طرح شگفتانگیز و ژرفای مضامین آن را نیز افزود. این اوصاف چه بسا راست باشند و چه بسا به گزاف؛ در هر حال نه تایید و نه انکار آنها گره از کار فروبستهیی نمیگشاید. در معرفی این کتاب چندان چیزی جز آنچه ماجرای تاثیر آن در تاریخ اندیشه قرن بیستم گواهی میدهد، نمیتوان گفت و آن اشارتی است به تفکری شهر آشوب، بنیادین و بنیادبرانداز که تنها از آثار نامکرر و بس نادر فرا میخیزد و نیروی خیزش آن، پژواک صدا و شررهای آتش آن تا سالهای سال و چه بسا تا زمان باقیست، خاموشی نمیگیرد؛ هرچند از زهدان آن، اندیشههای دیگر له یا علیه آن زاده و بالیده شوند.»
وی در این اثر ماندگار، به نقد تاریخ فلسفه غرب که به تعبیر خودش همان تاریخ متافیزیک است، پرداخته است و در پی طرحریزی هستیشناسی تازهیی است که خود آن را هستیشناسی بنیادین میخواند؛ چرا که نزد او تاریخ متافیزیک، تاریخ غفلت از وجود و افتادن در ورطه موجودانگاری است. بدین مفهوم که تاریخ کنونی فلسفه، با خلط موجودشناسی و وجودشناسی، از شناخت وجود به معنای اصیل آن بازمانده است.
ادموند هوسرل ـ استاد تاثیرگذار بر اندیشه هایدیگر ـ با بازنشستهگیاش، هایدگر را در کرسی استادی دانشگاه فرایبورگ یاری کرد. هوسرل از استادان یهودییی بود که قبلاً به مسیحیت گرویده بود. با این حال، هایدگر، از اعضای حزب نازی و نماینده این حزب در دانشگاه فرایبورگ بود. در واقع آن هنگام که آدولف هیتلر در ۳۰ جون سال ۱۹۳۳ میلادی صدراعظم آلمان شد و پس از آنکه هایدگر در ۲۱ آوریل سال ۱۹۳۳ به ریاست دانشگاه فرایبورگ رسید، به حزب نازی پیوست. با این وجود برخی افسران نازی او را دشمن خود میپنداشتند و هایدگر نیز در دوران ریاستش، با مشکلات فراوانی مواجه بود. با پایان یافتن امتیازات آکادمیک هوسرل، این امر با بیتوجهی هایدگر همراه بود و وی هیچ تلاشی برای مساعدت در این زمینه انجام نداد. هوسرل در اویل ۱۹۳۰ با هایدگر تسویهحساب کرد و در پی آن هایدگر نیز ارتباطش را با هوسرل قطع کرد.
هانا آرنت، نظریهپرداز سیاسی و از شاگردان هایدگر معتقد است رفتار هایدگر، مرگ هوسرل را جلو انداخت. آرنت، هایدگر را قاتل بالقوه نامید و بعدها این اتهام را پس گرفت.
در لابهلای متن نامههایی که بین هربرت مارکوزه و مارتین هایدگر رد و بدل شده و در مجله New German Critique منتشر شده است. مارکوزه در نامهیی خطاب به هایدگر، او را به این دلیل که هرگز رفتار و ایدیولوژی رژیم نازی را تقبیح نکرد، مرتبط با نازیها دانسته است. و هایدگر نیز در نامهیی در پاسخ به مارکوز اشاره کرده که در سال ۱۹۳۴ به اشتباهش پی برده و از ارتباطش با حزب سوسیال ملّی به نشانه اعتراض علیه آن ایدیولوژی، دست کشیده است.
هایدگر، یکی از اثرگذارترین فیلسوفان بر فلسفه فرانسه بود. تاثیر وی بر فلسفه فرانسه در ۱۹۳۵ شروع شد. آن هنگام که «هستی و زمان» و «متافیزیک چیست؟» و دیگر آثار هایدگر توسط ژان پل سارتر و دیگر اگزیستانسیالیستها (وجودگرایان) و همچنین توسط اندیشمندانی چون امانویل لویناس، الکساندر کوژو و جرج بتی مطالعه شد. از آنجایی که بحث هایدگر در هستیشناسی ریشه در تحلیل وجودی فرد فرد انسانها دارد، کار او را بیشترینه به اگزیستانسیالیسم مرتبط میدانند. تاثیر هایدگر بر «وجود و نیستی» سارتر مشخص است. اما هایدگر چنانچه در متون بعدیاش از جمله در «نوشتهیی بر بشریت» بحث کرده است، احساس کرد که سارتر بر اندیشهاش، گاهی اشتباهخوانی داشته است. هایدگر این اشتباهخوانی را بدین شکل توضیح داد:
«پیشنهاد کلیدی سارتر درباره تقدم وجود بر ذات اگرچه استفاده از واژه اگزیستانسیالیسم را به صورت عنوانی مناسب برای فلسفهیی این گونه توجیه میکند، اما انگاره اصلی در اگزیستانسیالیسم هیچ چیز مشترکی با هستی و زمان ندارد؛ جدا از اینکه وجود و زمان هیچ گفتهیی درباره ارتباط ذات و وجود ندارد.»
هایدگر در رسیدن به ریاست مجدد در دانشگاه فرایبورگ شکست خورد و به دنبال آن، وی رابطهاش را با حزب سوسیالیست ملی قطع کرد. همچنین وی بین سالهای ۱۹۴۵ و ۱۹۵۱ از تدریس منع شد.
در ۲۳ سپتمبر ۱۹۶۶ هایدگر با مجله اشپیگل مصاحبهیی داشت که پذیرفته بود درباره گذشته سیاسیاش بحث کند. این مصاحبه در ۳۱ می ۱۹۷۶ منتشر شد. هایدگر در آن مصاحبه از درگیریاش در حزب سوسیال ملی به دو طریق دفاع کرد: اول اینکه برای او چاره دیگری نبوده و او سعی کرده تا دانشگاه (و به طور کلی علوم را) از سیاسی شدن نجات دهد و بنابرین مجبور بود با نازیها به توافق و مصالحه برسد؛ دوم اینکه او پذیرفت که یک بیداری را میدیده که ممکن بود برای یافتن یک شگرد جدید ملی و اجتماعی کارایی داشته باشد، اما نظرش درباره آن در ۱۹۳۴ تغییر کرد. عمدتاً این تغییر نگرش و نظر به دلیل خشونت «شب چاقوهای بلند» (پاکسازی در دوران نازیها) برانگیخته شده بود.
در سال ۱۹۶۷ هایدگر با «پل سلان» شاعر مواجه شد که او از اردوهای حزب نازی زنده مانده بود و نوشتههای هایدگر را تحسین میکرد. سلان از درگیری هایدگر در حزب سوسیال ملی اطلاع داشت و آروزی عذرخواهی هایدگر برای رفتارش در دوران نازیها را داشت.
وی در دانشگاه فرایبورگ برای مدتی از تدریس در دانشگاه منع شد. او در فرانسه که تدریس در مورد کارش ادامه یافت، تماسهایی داشت و تعدادی از شاگردان فرانسویاش او را در توتناوبرگ ملاقات میکردند. هایدگر به دنبال آن، دیدارهایی در فرانسه داشت و از طریق مکاتباتی با ژان بوفره یکی از اولین مترجمان فرانسوی هایدگر و لوسین براون، سعی کرد فلسفه فرانسه را توسعه دهد.
ساختارشکنی در سال ۱۹۶۷ با توصیه «لوسین براون» درباره آراء دریدا، مورد توجه هایدگر قرار گرفت. دریدا تعدادی از کارهایش را برای هایدگر فرستاد. میشل فوکو فرانسوی هم، که آثار هایدگر را خوانده بود تصدیق می کرد که او فیلسوف است، اما هرگز درباره آن ننوشت.
دریدا تلاشی موکد کرد تا درک از کار هایدگر را از دوران منع هایدگر از تدریس در دانشگاههای آلمان که تقریباً به طور یکجانبه، مردود شدهگی از تاثیر ژان پل سارتر و اصطلاحات وجودگرایی برمیگشت را عوض کند. از نظر دریدا، ساختارشکنی (Deconstruction) سنتی موروثی از واژه تخریب (Destruction) مورد استفاده هایدگر بود. به زعم دریدا تفسیر سارتر از دازاین و اصطلاحات کلیدی و مهم هایدگری، روانشناختی و انسانشناختی بود و تاریخمندی مرکزی دازاین در وجود و زمان را از دست داده بود.
از شاگردان هایدگر در دانشگاه ماربورگ میتوان به هانس گئورگ گادامر، هانا آرنت، کارل لویت، گرهارد کروگا، لیو اشتراوس، یاکوب کلاین، گونتا آندرس و هانس یوناس اشاره کرد. در دانشگاه فرایبورگ میتوان هربرت مارکوزه، امانویل لویناس، چارلز مالیک، ارنست نولته را نام برد.
آثار منتشر شده هایدگر مشتمل بر نوشتهها، دروس، سخنرانیها، و یادداشتهای او می باشد که بالغ بر ۶۰ مجلد است. او در ۲۶ می سال ۱۹۷۶ میلادی درگذشت. مراسم تشییع دو روز بعد در فرایبورگ انجام شد و به درخواست خودش، مطابق مراسم دینی کاتولیکها در مسکیرش، در کلیسای مارتین قدیس که پدرش خادم آن بود، انجام شد و در همان صحن به خاک سپرده شد.
Comments are closed.