گزارشگر:حامد علمی - ۲۸ قوس ۱۳۹۱
بخش هفتادوهفتم
سخـن آخـر
اختلافات و زدوخوردهای داخلی مجاهدین پس از خروج نیروهای شوروی از افغانستان، ضربات مهلک و کشندهیی بر پیکره جهاد وارد کرد و راه پیروزی را دشوارتر ساخت و این اختلافات نه تنها بنیاد جهاد را سست و لرزان ساخت، بلکه دهها تن از بهترین فرماندهانِ ما را بلعید و صدها مجاهد راستین را نابود ساخت و هزاران خانواده را به خاک کشانید.
اختلافات ریشه و پیشینه ژرف داشت. عدهیی از صاحبنظران، اختلافات گروهی و تنظیمی را زاده اختلافات قومی و مذهبی در افغانستان میدانند و به این باور اند که اختلافات ریشههایی عمیق در جامعه داشت و زمانی که تسلط حکومت مرکزی ضعیف گردید، هر قوم و مذهب در خلای قدرت مرکزی، در صدد کسب قدرت و عدهیی هم در پی انتقام برآمدند.
اما تا جایی که حوادث حکایت میکند، در مدت زمان خروج نیروهای شوروی و سقوط حکومت داکتر نجیبالله که موضوع مورد بحث ما است، زد و خوردهای داخلی را که ریشههایش به اختلافات قومی و مذهبی و زبانی برسد، نمیتوان سراغ کرد. اگر در ولایت تخار جنگها رخ داد و یا در کنر و افغانستان مرکزی و هلمند…، هیچ یک ریشه قومی و مذهبی نداشت. در شمال افغانستان قوماندانان حزب اسلامی و جمعیت هر دو از یک قوم و به یک مذهب تعلق داشتند، حتا داکتر سیدحسین قوماندان جمیعت اسلامی افغانستان و سیدجمال قوماندانی که مسبب قتل قوماندانان بود، هر دو از خویشاوندان و نزدیکان یکدیگر بودند و به قوم سادات تعلق داشتند. در کنر قوماندانان جماعتالدعوت و حزب اسلامی اکثریت مربوط قوم صافی، و در قندهار نیز به شاخه درانی قوم پشتون تعلق داشتند و در افغانستان مرکزی اگر فرماندهان حرکت اسلامی افغانستان و حزب وحدت اسلامی در نزاع بهسر میبردند، هر دو گروه شیعهمذهب بودند. به همین ترتیب، در این مقطع زمانی هیچگونه شواهدی مبنی بر اختلافات زبانی در دست نیست و جهاد شاهد برخوردهای زبانی نبوده است.
مبصرین عقیده دارند که نطفه اختلافات میان جبهات مجاهدین در کابل و در دستگاههای حکومت ریخته میشد و این اختلافات با دادنِ رشوه و تطمیع عدهیی از فرماندهان و تشجیع آنها علیه یکدیگر آغاز میگردید و عمال حکومت، ماهرانه آتش جنگ را شعلهور میساختند و خودشان از صحنه دور میشدند. اگرچه این ادعا در بعضی از مناطق افغانستان صدق میکند؛ اما موجودیت عمال حکومت در جبهات مجاهدین، خیلی ناچیز و سطحی بود و این نظر را میتوان تحلیل اشخاصی پنداشت که فرماندهان و سطح رهبری مجاهدین را کاملاً معصوم و بیگناه میپندارند و گناه همه اعمال آنها را بهدوش دیگران میاندازند و میخواهند بار ملامتی را از دوش دور سازند. البته عمال حکومت در ریختاندنِ روغن در آتش جنگهای داخلی سهم فراوان میگرفتند، اما به مشکل میتوان باور کرد که حادثات بزرگی چون تخار و کنر یا هلمند، دسایس حکومت کابل بوده باشد.
پس پرسیده میشود که ریشه اختلافات داخلی مجاهدین از کجا آب میخورد و این بُته منحوس را کی پرورش میداد؟
اگر یک نظر گذرا به تمام اختلافات ذاتالبینی مجاهدین، چه در زمان حضور نیروهای شوروی و چه بعد از آن، انداخته شود، یک تصویر کلی بهدست میآید و آن اینکه؛ به صراحت میتوان دید که اختلافات میان جبهات، ریشه اقتصادی و سلیقهیی داشته است. کنترول زیربناهای اقتصادی و اختلافات سلیقهیی، عناصر مهم در جنگهای داخلی میان جبهات داخلی افغانستان است و بعد از خروج شوروی، اختلافات استراتژیکی نیز شامل آن شد.
قوماندانان گروههای مختلف یا یک گروه از همان اوایل آغاز جهاد، برای تسلط بر مزارع حاصلخیز و دهات پرنفوس و راههای اکمالاتی پردرآمد، در رقابت بودند؛ زیرا با از بین رفتن حاکمیت مرکزی، عواید سرشار به کیسه فرماندهان محلی و گروه مربوطهشان سرازیر میشد. از طرف دیگر، اعاشه و اباته صدها مجاهد بیبضاعت و مطیع ساختن آنها، ایجاب میکرد تا قوماندان و گروه مربوطش عواید بیحساب داشته باشد. در آن اقتصاد ورشکسته افغانستان و حالت جنگ نامتعادل، این عواید از کجا بهدست میآمد و چهطور میتوان به چشمههای نسبتاً پرآب دست یافت و برای دستیابی به آن منابع چه راههای پرخموپیچ را باید طی نمود؟
جنگهای داخلی تخار را میتوان زاده اختلافات سلیقهیی و استراتژیکی که میان حزب اسلامی و شورای نظار موجود بود، دانست؛ ولی اختلافات کنر، ریشه سلطهجویی داشت و جنگهای هلمند نیز زیربنای اقتصادی و تسلط بر مزارع و ساحات وسیعِ آن ولایت و کنترول شاهراه تجارتی.
اختلافات سلیقهیی نه تنها میان فرماندهان، بلکه در سطح رهبری جهاد نیز بهخوبی مشاهده میشد. این اختلافات نه تنها به سالهای قبل از خروج نیروهای شوروی منحصر بود، بلکه از همان اوایل جهاد مشهود بود. اما انتقاد شدیدی که به رهبری جهاد صورت میگیرد، این است که رهبران گروههای جهادی در راه رفع اختلافات داخلی جبهات خصوصاً بعد از خروج نیروهای شوروی که سالهای سرنوشتساز بود، چه کردند و یا چرا خاموشی اختیار نمودند؛ در حالی که به وضاحت معلوم بود که این اختلافات عمر حکومت کابل را درازتر میساخت و پایههای سست و لرزان آن را استحکام بخشید.
فاجعه تخار رخ داد و رهبران گروههای درگیر به غیر از تقبیح نمودن و فرستادن هیاتهای پایینرتبه، کاری را از پیش نبردند و فاجعه ابعاد وسیعتری پیدا کرد و منجر به زد و خورد خونین گردید، تا اینکه این اختلافات با رفتنِ احمدشاه مسعود به پاکستان ظاهراً رفع گردید. حال آنکه مسعود فرمانده نظامی بود و باید رهبری تنظیمش در عقب جبهه، مشکلِ او را رفع میساخت و او با خاطری آسوده فعالیتهای نظامیاش را پیش میبرد و علیه حکومت کابل برنامه میساخت.
به همین ترتیب، در کنر دیده شد که مشکل در داخل حل گردید و رهبری جهاد در برابر حوادث دلخراش از بیتفاوتی کار میگرفت. در هلمند، رهبری حرکت انقلاب اسلامی تنها میخواست میان دو فرماندهاش صلح برقرار نماید، زیرا با ایجاد صلح میان دو فرمانده حرکت انقلاب اسلامی، حزب اسلامی در معرض نابودی قرار میگرفت. بنابران، صلح بهخاطر بقای جهاد مطرح نبود، بلکه بهخاطر نابودی یک گروه دیگر و یا یک قوماندان و فرمانده مقابل انجام میگرفت.
اختلافات و زدوخوردهای داخلی، کمر جهاد را سست، و مسیر پیروزی را دشوار ساخت و نه تنها رهبری جهاد نتوانست در راه از بین بردن اختلافات، موثریت قابل ملاحظه از خود نشان بدهد؛ بلکه به نحوی در برابر این حادثات دلخراش، خاموشی اختیار میکرد و بدتر از همه اینکه، تنی چند از آنها بر فعالیتهای تخریبیِ قوماندانانشان صحه میگذاشتند و از اعمال آنها دفاع میکردند.
بنابران، تا تشکیل شورای سرتاسری قوماندانان، هیچ نیروی موثر و خیرخواهی برای خاموش ساختن و جلوگیری از جنگ تباهکنِ داخلی دیده نشده است، و این جنگها به بهای ریختنِ خون صدها جوانِ ما تمام شد و زحمات شبانهروزیِ دهها فرماندهِ ما با خاک یکسان گشت و بسا خانوادهها را به عزای فرزندانشان نشاند.
Comments are closed.