گزارشگر:کاوه لاجوردی/ چهار شنبه 26 میزان 1396 - ۲۵ میزان ۱۳۹۶
اینها لابد نشانههای قطعییی نیست (و وجودشان هم لازمه شارلاتانیسم نیست)؛ اینقدر هست که شاید وقتی بیش از سه تا را در کسی ببینیم، بشود در صداقت و بضاعتاش شک کرد.
منظورم از شارلاتان کسی است که با هر قصدی، مدعی داشتن دانشی است که در واقع ندارد و میداند که ندارد (یا دستِکم در اوایل کارش میدانست که ندارد). در اینجا با شارلاتانیسم در حیطههای نظری دانشگاهی سروکار دارم، نه مثلاً با کسی که به دروغ ادعا میکند، میتواند بیماری را درمان کند یا با روح الیزابت تیلر حرف بزند. عمدتاً هم به شارلاتانیسم در بحث شفاهی و در سخنرانی نظر دارم، شارلاتانیسم مکتوب پیچیدهگیهای بیشتری دارد. بعضی از اینها که فهرست میکنم، شاید در شخص بسیار جوانی هم که تازه با موضوعی آشنا شده و هیجانزده شده است و با معیارهای آکادمیک آشنا نیست، بروز کند؛ اما به نظرم از کسی که عنوان «استاد» و «دکتر» دارد (و حتا از دانشجوی بعد از لیسانس) پذیرفته نیست.
۱- در سخنرانی به کرات میگوید که وقت ندارد. حتا بخش متنابهی از وقتش را صرف این میکند که بگوید، وقت ندارد که همه حرفهایش را بگوید، ۵۰ دقیقه فرصت دارد تا صحبت کند (و کسی هم قرار نیست حرفش را قطع کند) و در هفت دقیقۀ اول میگوید که موضوع جدی و مهم است و حیف که فرصت کم است. اهمیت و جدی بودن موضوع را هم توضیح نمیدهد؛ فقط میگوید که موضوع بسیار عمیق است و وقت ندارد.
۲- زیاد اسمپرانی میکند. در نیم ساعت، اسم ۲۰-۱۰ نفر از مشاهیر بحث را میآورد و به هیچکدام هم ارجاع دقیقی نمیدهد.
۳- از او «نمیدانم» یا «بلد نیستم» یا «نخواندهام» زیاد نمیشنویم (و «قطعاً» و «حتماً» زیاد میشنویم).
۴- در بحث و سخنرانی عبارات و جملات غامض به کار میبرد و وقتی هم از او بخواهید که دربارۀ فلان عبارت که ظاهراً چونان اصطلاحی فنی به کارش میبرد (مثلاً «پارادایم ذهنی متافیزیکی لاک سپینوزا») کمی توضیح بدهد، عملاً میگوید که اگر با این اصطلاح آشنا نیستید، اصلاً حق نداشته اید که وارد بحث بشوید. مدعا و طرح استدلالش را هم به صراحت و به اختصار نمیگوید، حتا اگر خواهش کنید.
۵- در بحثش حتا در کلاس درس فراتر از مقدمات نمیرود. مثلاً عنوان سخنرانیاش میگوید که ناسازگاری هست بین فلان ایدۀ جان ستیوارت میل در فلسفۀ سیاسی (که اسم مطنطنی هم دارد) و آرای اخیر جان رالز. برایمان از میل میگوید و از اینکه در کودکی چگونه بوده و زندهگی خصوصیاش چه بوده و پدرخواندۀ راسل بوده و پدر معنوی جامعۀ مدرن لیبرال غرب است و از این قبیل. گریزی میزند به چند اصطلاح منطقی میل (و میگوید که در این سخنرانی به جنبههای منطقی یا علمی میل کاری ندارد). بعد میگوید که رالز در چه سالی مرده است و میگوید که آدم مهمی بوده و کتابش چندبار چاپ شده و به نقل از دوستی خاطرهیی از یکی از کلاسهای رالز میگوید. میگوید که برای رالز انصاف مهم بوده. از علاقۀ شخصیاش به رالز میگوید. احتمالاً مقداری کار «تطبیقی» میکند، در بیان اینکه متفکران ما هم البته قرنها پیش از رالز حرفهای مشابهی زدهاند. بعد از همه اینها، دو دقیقه دربارۀ عدالت در نظر رالز میگوید، در حد چیزی که هرکسی میتواند در ابتدای مداخل ویکیپدیا بخواند. بعد ابراز تأسف میکند از اینکه وقتش تمام شده است.
۶- سعی میکند مکاتب و نظریههای مشهوری را فیالمجلس و در پنج دقیقه (یا در یک صفحه) به کلی رد کند.
۷- بهجای استدلال منطقی، شعر میخواند و اقوال بزرگان را نقل میکند. نقلهایش از جنس چیزهایی است که مثلاً در سایتهایی پیدا میشود که روزی یک جمله زیبا منتشر میکنند. خیلی که عمیق بشود.
Comments are closed.