احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالمنان دهزاد/ شنبه 6 عقرب 1396 - ۰۵ عقرب ۱۳۹۶
بخش نخست/
◄ درآمد
اسلام دینیست که دومین جمعیتِ جهان پس از مسیحت را به خود اختصاص داده و اینک نفوس آن، کماکان در سراسر جهان، بهویژه درکشورهای غربی، روبه افزایش گزارش شده است. گفتنیست که امروز جمعیتِ ۴۵ کشور جهان را اکثراً مسلمانها تشکیل میدهند. ولی اکثریتِ کشورهای مسلماننشین چنان در نابههنجاریهای استخوانسوز گرفتارند که کمتر امیدی به فردایِ خویش میبینند. از رژیمهای دیکتاتوری که بخشی از جهان اسلام را در کنترل خویش گرفته، تا جنبشهای عقبگرا و دلزده از جهان مدرن را میتوان نام برد. در کُل میشود گفت که امروز همۀ مسلمانان در میانۀ بیم و امید بهسر میبرند، مسلمانانِ بنیادگرا و افراطی از یکسو، بیمِ از دست دادنِ ارزشهای دینی و سنتیِ خویش را دارند و برای پاسداری از آنها از هیچ گزینۀ وحشتآور دریغ نمیورزند، اما از سوی دیگر به امیدِ رسیدن به آرمانشهرِ ذهنیشان یعنی ایجاد جامعهیی شبیه جامعۀ صدرِ اسلام، میرزمند. ولی در سوی دیگر هم هستند مسلمانانی که به یک جامعۀ عاری از دیکتاتوری و استبداد فکر میکنند، امید و باورِ آنها این است که کشورهای اسلامی بهسانِ بقیۀ کشورهای دیگر، راهِ مردمسالاری و شهروندگرایی را میپیمایند و این جنبشهای جزماندیش و ظلمپرور، کنشی است در برابر فرایند مدرنیته و نوگرایی در کشورهای اسلامی؛ کنشی که سایر کشورهای جهان آن را تجربه کردهاند و روزی داستانِ آن در جهان اسلام نیز به فرجام میرسد. اما بیمِ آنها این است: تا زمانیکه به پایانِ این داستان برسیم، جانهای بسیاری گرفته و سرزمینهای بیشماری ویرانه میشود.
اما پرسشهایِ اساسی اینکه: چرا جهانی که تا دیروز پرچمدارِ ارزشهای انسانی و خردگرا بود، امروز به کانونِ جزم اندیشی و خردگریزی تبدیل شده است؟ وضعیتی که از دیرباز در جهان اسلام شروع شده و امروز به گونۀ بسیار نگرانکننده در قالب «القاعده، طالب، داعش، بوکوحرام و..» تبلور یافته است، این جهان را به کجا میبرد؟ چرا شماری از مسلمانان به این باور رسیدهاند که تنهاترین راهِ رسیدن به بهشت و کسب رضای خدا، خشونت و جنگ است؟ آیا مسلمانان نگرانِ از دست دادن ارزشهای دینی خویش در برابر مدرنیته و ارزشهای غربی اند؟ در پشتِ اینهمه بدبختی فراراهِ مسلمانان دستِ چه کسانی نهفته است؟ آیا اینهمه بدبینی و ناامیدی که از سوی جنبشهای اسلامی در جهان اسلام نسبت به دیگران و حتا مسلمانان شکل گرفته، ریشه در ناتوانی و عقبماندهگی ایشان دارد یا…؟
واقعیت این است که بخشی از ریشههای بدبختیهای پدیدآمده در جهان اسلام، از بازیهای پیچیدۀ بازیگرانِ غربی آب میخورد و بخشی دیگر را میشود وابسته به قرائتهای بدبینانۀ بازمانده از گذشتهگان و نظریهپردازان علمای اسلامی دانست. شکی نیست که ما در متن تاریخِ دینی و اسلامی خویش، قرائتهای انبارشدۀ بسیار داشتهایم؛ قرائتهایی که هیچگاه مجال برای موضوعیت بخشیدن به آنها در جهان میسر نشده و اینک آن قرائتها در قالبِ داعش، القاعده، طالبان، بوکوحرام و دهها جنبشِ دیگر درآمده است.
اعمالی که امروز از سوی جنبشهای خشونتگرا در جهان اسلام دیده میشود، برایند عملیِ آنهمه تیوریِ انبارشده در جهان اسلام است؛ تیوریهایی که در میان دیگر مسلمانان نیز بهکار برده میشد ولی امروز مداخلۀ کشورهای غربی در جهان اسلام، فرصتِ آن را مساعد ساخته که بهجرأت آن تیوریها از سوی بانیانِ آن به منصۀ اجرا درآید.
تیوریپردازانِ غرب سالها قبل چنین سرنوشتِ ناگوار و بیمآلود را برای کشورهای اسلامی پیشبینی کرده بودند، که از مهمترین این نظریهپردازان، میشود از سامویل هانتینگتون نام برد. او تمدنهای بشری را به چندین تمدن تقسیم کرد و تمدن اسلامی را خطرناکترین نوعِ تمدن وانمود کرد، و به بازیگران غربی گوشزد نمود که روزی این تمدن با تمدنِ غربی برخورد میکند. به باور هانتینگتون، مشکل اصلی بنیادگرایی اسلامی نیست، بلکه خود اسلام است؛ همچنان مشکل اصلی اسلام هم سازمان سیاه و یا وزارت دفاع امریکا نیست، بلکه خود غرب است. نَفسِ عنوان نمودنِ این پیشبینی از سوی یک نظریهپرداز برجستۀ غربی، بسیاری از متفکرینِ دیگر را امیدوار ساخت که نباید نگرانِ این برخورد بود و این برخورد به دلیل اعلام شدن آن از سوی هانتینگتون، به وقوع نمیپیوندد؛ بدین معنا که ارایۀ اینگونه پیشبینی، «ناقض خویشتن» است؛ یعنی «اعلام وقوعشان موجب عدم وقوعشان میشود». البته پروفیسور هانتینگتون اولین کسی نبود که آیندۀ جهان را چنین پیشبینی کرد، بلکه مدتها قبل از او کارل مارکس، بنیانگذار و تیوریپرداز مارکسیسم گفته بود که «سوسیالیسم سراسر جهان و تاریخ را در کامِ خود فرو خواهد برد؛ خصوصاً کشورهای اروپای غربی، اولین مناطقی خواهند بود که به کامِ سوسیالیسم فرو خواهد رفت. اما این پیشبینی صادق از آب درنیامد. دلیلش این بود که نفس اعلامِ این پیشبینی، حادثۀ تازهیی است که بر تاریخ افزوده میشود و باعث میشود کسانی علیه آن پیشبینی قیام کنند و چنین هم کردند و از تحققِ آن جلوگیری کردند.»
به هر تقدیر، اعلام این نظریه از سوی یک اندیشمند نامدارِ غربی، بازیگرانِ سیاسی غرب، بهویژه امریکا را دستپاچه ساخت و راه چارهجویی را در پیش گرفتند، تا این برخورد عینیت نیابد. هیچ راهی نبود جز اینکه مارهایی را در دلِ این تمدن بهوجود بیاورند تا غیر از خودشان همه را منفور، ننگِ روزگار و مستحقِ مرگ تلقی نمایند، همین بود که صدای پای افراطیت و تروریسم گاه و بیگاه از گوشه و کنارِ سرزمینهای اسلامی بلند شد. یگانه دشمنِ این گروهها در جهان، به درجۀ اول، خود مسلمانان محسوب میشوند. این گروهها از روزی که در کیانِ اسلامی پدید آمدند، تا امروز جانِ بسیاری از مسلمانان را گرفته و خانوادههای بیشماری را در سوگ فرزندانشان نشاندهاند، و از سوی دیگر آنانیکه زندهاند، در ترس و بیمِ زندهگی بهسر میبرند، تا امید به آیندۀ بهتر!
به هر روی، علل و عواملِ بسیاری دست به دستِ هم داده تا جهان اسلام را به این سمت بکشاند که من بهصورتِ فشرده به بخش مهمِ آن اشاره میکنم:
◄ ۱( عوامل سیاسی و بیرونی: ردِ پایِ توطئههای بازیگرانِ غربی در کشورهای اسلامی را بهصورتِ گسترده میشود پس از سقوط و فروپاشی بلوک شرق و هژمونی کمونیسم بر جهان جستوجو کرد. غرب بعد از اینکه اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی (رقیب فکری و سیاسی خویش) به حاشیه رانده شد، دورنماهای رادیکال با رویکردهای جدیدی را در زمینۀ اندیشه و برنامهسازی در جهان باز کرد، بعد از آن بود که زمزمۀ «پایان جنگ سرد» از سوی سران ایالات متحدۀ امریکا به خوردِ جهانیان داده شد. به دنبال آن، برخی متفکرین غربی، دَم از برخورد تمدنها و پایان تاریخ زدند، جهانیان پس از فروپاشی اتحاد جمایر شوروی سابق در انتظارِ آیندهیی درخشان و عاری از دیکتاتوری و اختناق در جهان بودند و این امید و انتظار با زمزمۀ مردمسالاری و نظریۀ خوش بینانۀ «پایان تاریخ» از سوی فرانسیس فوکویاما، جانِ تازهیی گرفت. او در این نظریه مدعی شد که از اینپس جهانیان شاهد ایدیولوژیهای یکهسالار و سلطهگرا در جهان نخواهند بود. او فروپاشی کمونیسم را به معنای پایان برتریطلبی اندیشهها و ایدیولوژیها در جهان قلمداد کرد. با توجه به تجربۀ زیستِ بشری از ناحیه آفاتِ وارده از ایدیولوژیگرایی آمیخته با فزونخواهی، عجالتاً اعلام این نظریهها، ملتهای جهان سوم و فرومانده را امیدوار ساخت که غرب از اینپس راهِ جنگ را کنار گذاشته و رابطهاش را با کشورهای جهانسومی و مسلماننشین بر پایههای صلح و همزیستی مسالمتآمیز در پیش میگیرد. خیلی از روشنفکران و نخبهگان در کشورهای جهان سوم و مسلماننشین انتظار داشتند که غرب با خروج پیروزمندانه از جنگ سرد، از تغییرات دموکراتیک در جهان سوم حمایت نموده و تجربۀ استعماری رقیبِ خویش را در این سرزمینها تکرار نمیکند.
Comments are closed.