گزارشگر:هارون مجیدی/ دو شنبه 8 عقرب 1396 - ۰۷ عقرب ۱۳۹۶
مجموعۀ «هندوکشِ بیاقتدار»، سومین کتابِ نجیب بارور است که بخش زیاد سرودهای آن مبارزه، مردانهگی و فرزانهگی قهرمان ملی کشور را به تصویر کشیده است.
نجیب بارور در شعرهایش برای مسعود سوگ و مرثیه نه سروده است؛ او در شعرهایش از جایگاه خالی قهرمان ملی گفته و از همسنگرانش فراوان انتقاد کرده که چرا همچون او ایستاده نمانده اند و سرزمینی را که شهید مسعود با خونش حفظ کرد، درگیر ماجراها و سناریوهای ساختند که نباید میشد. آقای بارور در سرودههایش مسعود را مردی تصویر میکند که ملت با شرفی را از گُمنامی بیرون کشید و نگذاشت تا سرنوشتشان در سکوت غروب کند.
با عبارت دیگری میشود گفت، شاعر در سرودههایش برای شهید مسعود گونۀ تازۀ از شعر پایداری و اجتماعی را مطرح کرده و ادامۀ راه قهرمان ملی را تنها فرصت نجات از ناهنجاریهای جامعۀ افغانستان پنداشته است که این مورد در سرودهای شاعران دیگری که برای او شعر نوشته اند، کمتر دیده شده است.
گفتنی است که چاپ نخست و دومِ مجموعۀ «هندوکشِ بیاقتدار» نشر زریاب نشر کرده است. این مجموعه در ۱۲۸ برگ، شصت سرودۀ نجیب بارور را جا داده است. طراح جلد چاپ نخست آن آرش شرور بوده و کار برگ آراییاش را ا. اندرابی انجام داده است؛ اما چاپِ «هندوکشِ بیاقتدار» با طرح پشتی مسعود مشتاق لباس چاپ به تن کرده است.
شاعر، مجموعۀ «هندوکشِ بیاقتدار» را به کسی که در «شعرهایش نفس میکشند»، تقدیم کرده و آستانۀ افتادهگی، سرمغرور، خراسانتر، کولهبارِ آزمون، هوای قمار، تو جای قافیه، شهرمان!، سر به کف، بعد از آن پدرود آخر، پیام بلخ، صدایت، برای فرمانده، اعتراف، خالی از تصویر، چشمانداز، برای تبسم، آیت انگور، زبان شمس، پیام آوردۀ ابر، قلمرو درد، هیزم نمرود، گور گُمنام، نمرودها، اجیر بدنهاد، مبادا که فراموش کنیم، هندوکشِ بیاقتدار، مژده، بازوان کاج، شاه زیر خاک و پرچم خورشید، عنوان شماری از سرودههای چاپ شده در این مجموعه اند.
از نجیب بارور مجموعههای «نام دیگر کابل» و «سه عکس جدا افتاده» نیز نشر شده اند که در آنان نیز شعرهای برای قهرمان ملی کشور سروده شده است. شناسۀ این مجموعه را با آوردن شعرِ «هندوکش بیاقتدار» به پایان میبرم.
سکوت، ریشۀ آیین قریههامان بود
صدا، خلاف موازین قریههامان بود
میان سینۀ تاریخ، گُمنشان بودم
به پشت خانۀ ارباب پاسبان بودم
بهکاج همت یک نسل ریشهام تو شدی
بهبیستونی بنبست تیشهام تو شدی
تو از شهامت شمشیر خود سپاه شدی
شبیه شانۀ پامیر تکیهگاه شدی
تو از مساحت یکقطره رود آوردی
و از غیابت نسلی شهود آوردی
تو تیر و ماشه و کلک و تفنگمان گشتی
تو فاتحانهترین فصل جنگمان گشتی
تو راز در دل گُلهای ارغوان بودی
تو عاشقانهترین شعر این جهان بودی
پس از تو از لب ابرازمان صدا گم شد
شکستهایم در امواج و ناخدا گم شد
تو نیستی که چنین سنگ روی شیشۀ ماست
تو نیستی و نبودت غمِ همیشۀ ماست
تو نیستی که در این شهر فصل مردن ماست
تو نیستی که تمنا به جانسپردن ماست
تو نیستی و در این برکه جز سیاهی نیست
تو نیستی و صداهای دادخواهی نیست
تو نیستی که بریدند ریشهریشۀ ما
تو نیستی که به تاراج رفته بیشۀ ما
به بیستون نرسیدیم بعدِ رفتن تو
چه ظالمانه شکستند دستِ تیشۀ ما
غمت که کوه بزرگیست، مانده در دل ما
تمام خون جگر را تکانده در دل ما
بهار، فصل دروغیست بیگل رویت
و «مولیان» که نمیآورد دگر «بویت»
کجاستی که زمستان دوباره آمده است
سپهر شوکتمان بیستاره آمده است
کجاستی که دوباره سکوت آوردیم
بهپای هرزهگیاهی، بلوط آوردیم
کجاستی که اناالحق نگفتهام دیریست
و در لبان گُل ناشگفتهام دیریست
کجاستی که در این بادیه صدایی نیست
در این حوالیِ من هیچ آشنایی نیست
سپاهیان تو بعد از تو راه گم کردند
میان خانۀ شان سرپناه گم کردند
به راه رفتۀتان اعتقاد شان کم بود
حقیقتاً که بگویم، سواد شان کم بود
شکوه و شأن ترا ای چریک بخشیدند
ترا به قیمت یکقصر شیک بخشیدند
سرود شرم پس از سربلندی ات خواندیم
به پای کاج تو یک بته کدو شاندیم
پس از تو این سرخم گشته مان بلند نشد
اگر چه مثل تو گاهی کلاه کج ماندیم
نقاب چهرۀ مان لایق نگاه تو نیست
سری که خَمشده شایستۀ کلاه تو نیست
دوباره پیش تو با بی قراری آمده ایم
به پیش پای تو با شرم ساری آمده ایم
پس از تو باغ خراسان بهار کم دارد
انار وحدتمان قندهار کم دارد
بدون تو گُل نارنجهایمان خشکید
بهدشت لاله بروید، مزار کم دارد
بدون تو دلِ دریای هیرمند شکست
خروش و خیزش آن، آبشار کم دارد
شناسنامۀ بودا و بامیان و هری
ترا ندارد و هی بیشمار کم دارد
تو نیستی و درختان بید میلرزند
ترا چو ریشۀ محکم چنار کم دارد
تو نیستی که ببینی چگونه هندوکش
بلند مانده مگر اقتدار کم دارد
Comments are closed.