جهل مقدس شرم چامسکی و سو سور، از جهل بی بی سی

گزارشگر:یک شنبه 14 عقرب 1396 - ۱۳ عقرب ۱۳۹۶

دوکتور نصیراحمد آرین/

mandegar-3۴۱۱ سال پیش در روز ۱۷ فوریه سال ۱۶۰۰ میلادی جوردانو برونو، فیلسوف ایتالیایی پس از گذراندن ۸ سال در سیاه چال‌های خوفناک دادگاه انکیزاسیون (تفتیش عقاید) در میدان کامپو دی فیوری شهر رم زنده زنده در آتش سوزانده شد.
جوردانو برونو کسی بود که از حق تمام انسان ها برای اندیشیدن بدان گونه که دل شان می‌خواست، دفاع می‌کرد. او برای ایده‌هایی که آیین را به مردم تحمیل می‌کرد، جایگزینی ارایه داد.
قبل از این که جوردانو برونو در آتش سوزانده شود، جلادان پاپ برای این که او را از گفتن سخنان کفرآمیز، از نظر دادگاه انکیزاسیون، بازدارند، زبانش را قطع کردند. این سرنوشت اغلب فلاسفه و دانشمندان دورۀ انکیزاسیون (تفتیش عقاید) کلیسای کاتولیک بود.
نوشته‌اند که وقتی برونو را به یک میلۀ آهنین بسته بودند و انبوهی از هیزم برای سوزاندن او جمع کرده بودند، او هم ساکت بود و تسلیم شده بود و چیزی نمی گفت؛ ولی اتفاقی افتاد که یک جملۀ تاریخی گفت که در تاریخ باقی ماند. آن اتفاق این بود که ناگهان دیدند پیرزنی نزدیک شد و تکه هیزمی در دست داشت و با آوردن نام خدا برلب، آن را به روی هیزم‌ها انداخت. برونو، سکوتش را شکست و گویی عمل این پیر زن مغز استخوانش را سوزانده بود، گفت: «لعنت بر این جهل مقدست!»
جهل مقدس، جهلی است که بُعد قدسی دارد. در چنین جهلی، شخص جاهل در جهل می‌سوزد، ولی برای ایدیولوژی خودش می‌سوزد. گرسنگی، فقر، فلاکت، بیماری، جنگ و دشمنی، جنایت، آدم کشی، ایذا و آزار به همنوع، همه را به قصد قربت به قوم و رسیدن به ناسیونالیزم قومی تحمل می‌کند و جالب این است که از هرگونه روشنگری هم می‌هراسد آن هم برای مختل نشدن وحدت ملی.
در جهل قدسی شخص جاهل با نهادی همراه می‌شود به نام «اعتقاد»؛ یعنی برای چنین انسانی، اعتقاد به جای تفکر می ینشیند.
اعتقاد، از ریشه ی «عقد» یعنی بستن است. شخصی که به امری از این جهل‌های مقدس معتقد می‌شود، فکرش را گره کرده و معتقداتش را خط قرمز خویش می‌سازد. جاهلان برای خویشتن، خدایی که مجموعه‌ای از خواسته‌های خودآنان از جمله عصبیت و دیگر ستیزی است، می‌سازند.
من به عنوان دانش جوی دوره ی دکتری زبان و ادبیات فارسی، در دانشگاه علامه طباطبایی کشور ایران، مصروف تحقیق و مطالعۀ متونی استم که از شاه کارهای زبان فارسی قلمداد می شوند. هیج ابراستادی هم چون کزازی و شمیسا و حمیدیان و حسین پاینده و عباسعلی وفایی و کورش صفوی و ده ها تن از دانش مندان دیگر، نمی‌گویند که شما در این ترم، مولانا و سنایی و هجویری و بیهقی و رودکی و رابعه و ناصر خسرو و … را می خوانید که به زبان دری سروده یا نوشته اند و در ترم آینده، حافظ و سعدی و فردوسی و صایب و … را که به زبان فارسی سروده و نوشته اند، می خوانید. حافظ به کدام زبان سخن گفته است که در دورترین محله ها و دهکده های افغانستان هر فرزند افغانستانی چه پشتون و چه تاجیک و چه هزاره و چه… در مساجد، بعد از قرآن، حافظ می خوانند؟ سعدی با کدام زبان سخن گفته است که در مشهورترین مدارس دینی، «گلستان» او به عنوان متن تعلیمی خوانده می شود؟ به گذشته ها نمی رویم، شاعر معاصر ما، محمد ابراهیم صفا، به کدام زبان سروده است که شعر «من لاله ی آزادم خود رویم و خود بویمِ» آن، در کتاب درسی صنف دوم یا سوم مدرسه های ایران خوانده می شود؟
دشت مان گرگ اگر داشت نمی نالیدیم
نیمی از گلۀ ما را سگ چوپان خورده
تفاوت دو زبان و عامل تشخیص تفاوت در آن ها، ساختارهای دستوری و نظام کاربردی واژگان بر محورِ خط منطقی و معناآفرینی همنشینی و جانشینی آن هاست. هرگاه قاعدۀ چیدمان واژها باعث تغییر در ساختار و معنا و تفاوت در نظام نحوی زبان گردد، آن گاه باید پذیرفت که با دو زبان مواجهیم، مثلا: با این مثال ساده از جمله های اسمیه در زبان فارسی و عربی، هر آدمِ صاحب عقل و حتی کم عقل در می یابد که ساختارها در این دو زبان متفاوت است و از این رو این دوزبان زبان های متفاوت اند و نمی توان قاعدۀ یکی را بر دیگری قابل تطبیق دانست: «أنتَ جاهِلٌ»، دیده می شود که این جملۀ اسمی عربی، دوجزیی است، ولی معادل همین جمله در زبان فارسی، یعنی «تو جاهل استی» سه جزیی است. یا یک مثال خیلی واضح از زبان پشتو می زنیم و آن را با زبان فارسی مقابله می کنیم که ساختار نحوی در این دو زبان متفاوت است، این مثال را از مشهورترین متنِ پشتو که هر آدم افغانستانی اگر نه از روی نیاز، از سر اجبار خوانده است:« د دی سندلرونکی ته وعده ورکوی چی د غوښتنی په وخت کی زر افغانی ورکړی»، «به دارنده ی این سند وعده داده می شود که هنگام نیاز هزار افغانی به او داده شود». جای گاه اجزای کلام را به درستی می توان در دو جمله ی فارسی و پشتو مقایسه کرد که تا چه اندازه از هم متفاوت اند، بنابراین این دو زبان، زبان های متفاوت‌اند، اما در مورد لهجه-های گوناگون زبان فارسی، زبانی که هویت یک حوزه ی تمدنی بزرگ را تشکیل می دهد و همین اصلِ گستردگی و کثرتِ گویندگانِ آن، باعث ایجاد لهجه های گوناگون در این زبان شدهاست، نمی توانند چندین زبان باشند. مرز سیاسی، هیچ گاهی عامل جدایی زبان ملت ها و فرهنگ ها شده نمی تواند اگر چنین باشد به تعداد کشورهای عربی، باید زبان عربی داشته باشیم و برای سفر به هریک از کشورهای عربی، نیاز به مترجم خاصی داشته باشیم که چنین نیست؛ حتی در مورد زبان انگلیسی هم‌چنین قاعده ای وجود دارد. ما با عین زبانی که در انگلستان بدان افهام و تفهیم می‌کنیم، بدون هیچ اِشکالی در امریکا و کانادا و اکثر کشورهای دیگر اروپایی و امریکایی، بدان تکلم می کنیم و به هیچ مشکلی مواجه نمی شویم.
درکشوری که خون ریزترین آدمِ آن، زبان شناس می شود، یک شبه از نوم چامسکی، رومن یاکوبسون، دوسوسور و… در امر زبان شناسی و نظریۀ آن سبقت می گیرد، در حالی در عمر نامرادش به اندازه ای مصروف کشتن آدم بوده که به ضرس قاطع می توان گفت، لحظه ای هم وقت برای مطالعه نداشته است، وضعیت زبان باید این‌گونه باشد. در کشوری که برای قدرت بخشیدن به زبانی، تمام قوت و قدرت بر تضعیف زبان دیگری مصرف می‌شود، طبیعی است که در مورد زبان چنین نظریه پردازی ای صورت می گیرد. در جامعه ای که وزیر فرهنگ آن از تشکیل کمیته ای برای ترجمه ی متون زبان فارسی به دری، به عنوان یکی از دست آوردهای امور کاری اش یادآوری می کند، دیگر نمی توان مرز مشخصی میان علم و یاوه گویی کشید؛ زیرا در چنین جامعه ای مصرف حمق، جایگاه علم و تعقل را زیر سایه می گیرد. من واقعاً نمی دانم، خبرنگاری که در طول عمرش فقط با پوسته و رویۀ زبان سرو کار داشته و اصلاً به عمق زبان داخل نشده(به استثنای خبرنگاران خبره) و چیزی از قواعد و اصول زبان شناسی نمی داند، چگونه این حق را به خود می دهد که بزرگ ترین تصمیم را در حوزه ی زبان شناسی بگیرد و دو لهجه ی یک زبان را دو زبان متفاوت قلمداد نماید، از نظر من پوزخند عجولانه، جهولانه و احمقانه ای بر سال ها تحقیق و شب زنده داری صدها زبان شناس بزرگ دنیا، بیش نیست.
تفاوت لهجه ی گفتاری ایرانی ها با لهجه ی مردم کابل، به مراتب کم تر از تفاوت لهجه ها در درون افغانستان است. کابلی ای که در زندگی خود، بیشتر با یک فارسی زبان هزاره، هزاره ای که در جاغوری زندگی کرده، در ارتباط نیست، شاید به مشکل بتواند حرف های یکدیگر را بدانند، این تفاوت، تفاوت ساختار نیست، بلکه تفاوت در حوزه ی کاربرد واژگان است. کاربرد واژگان، هیچ گاهی مایه ی تفاوت زبان در حدِ دوزبان گفتنِ آن نمی شود. اگر اساس تفاوت دو زبان را حوزه ی کاربردی واژگان آن زبان بدانیم، ما چندین قرن عرب بوده ایم و زبان مان عربی بوده است، بزرگ ترین اثار ادبی مان مثل: مثنوی، غزلیات سنایی، کلیله و دمنه، مرزبان نامه، نفثته المصدور، مقامات حمیدی و… به زبان عربی بوده است. این حرف را هیچ آدم با منطقی نمی تواند بپذیرد. اگر کاربرد واژگان در یک زبان، مرزِ تفاوت زبانی یک لهجه با لهجه ای که این واژگان را به کار نمی برد، باشد، با آمدن حکومت جدید زبانِ کابلی ها، به خصوص تعدادی از جوانان در مقایسه با زبان مردم ولایت-های دورافتادۀ افغانستان، زبان فارسی نیست، باید زبان انگلیسی باشد. اگر تغییر واژگان در لهجه های یک زبان دلیل بر دوزبانی لهجه ها باشد، ما در افغانستان زبانی فارسی یا دری واحدی نداریم، بل که زبان بدخشی، غزنی چی، بامیانی، جاغوری، هراتی و.. داریم. وقتی یک هزاره ی جاغوری می گوید: « بیا توخ کو جگر شاریده مه»، یا « آوور که چوم کده نم نم موباره» یا این ضرب المثل هزارگی: «بار اشتر از غلبیل گیرنگ نموشه»، معادل جمله ی اول در لهجه ی کابل:« بیا ببین جگر پاره پاره و شاریده ی مرا» و معادل جمله ی دوم:« ابر که تیره شده و باران نم نم می باره»، معادل ضرب المثل: «بار شتر از همان غربال سنگین نمی شه»، این انسان اصیل افغانستانی به کدام زبان حرف می زند؟ زبان هزارگی؟ یا لهجه ی هزارگی؟ یا وقتی یک بومی اصیل بدخشانی می گوید: «چاکیسی نینیک؟»، یا: «چاوه گرمی؟»، که معادل جمله ی اول در زبان رسمی:« چه کار می کنی برادر کوچک» و معادل جمله ی دوم:«چه کار می کنی؟» است، این ها با چه زبانی صحبت می کنند؟ بدخشانی ها، تخاری ها و بلخی هایی که ریشۀ زبان فارسی از سرزمین این ها برخاسته است. حتی در معروف ترین گفتگویی که به عنوان یک شوخی و تمسخر میان مردم، عام شده است که گویا فردی در ایران تحصیل کرده بود و در یکی از اداره های حکومت برای انجام کاری رفته بود و بعد از اتمام کار به مامور اداره گفته بود: «دستت درد نکند»، او(مامور) با طمطراق و عصبانیت گفته بود: «برو کلچر بیگانه را سر من اپلای نکن». حتی در هیمن صورت هم ما به زبان فارسی صحبت کرده ایم، زیرا ساخت متفاوت نیست، فقط چند تا واژه جابجا شده اند. این مثال به این معنا نیست که این نوع کاربرد زبان را شایسته بدانم، بلکه می خواهم ثابت کنم که تغییر لهجه ها و تفاوت کاربرد واژگان در لهجه های متفاوتِ یک زبان هیچ گاهی نمی تواند از دو لهجه، دو زبان استخراج نماید. دیده می شود که در تمام مثال هایی که از چند لهجه و چند نوع کاربرد مختلف زبان ارایه شد، فقط چند کلمه به جای همدیگر به کار رفته اند، نظام نحوی و دستوری همان نظامی است که در زبان رسمی فارسی به عنوان یک قاعده مروج است.
بی بی سی و دست اندرکاران این رسانۀ مهم و بین المللی نه باید مرتکب اشتباهی شوند که در مخالفت صریح با منطق علمی و اصول تثبیت شده ی زبانی قرار داشته باشد. برای ایجاد درز و مناقشه میان اهل زبان های مختلف در افغانستان دست های زیادی کار می کند، نیازی نیست یک بار دیگر رسانه ای خلاف تمام معیارهای علمی و اخلاق ژورنالیستی، یک بار دیگر دست به اشتباه و کار غلطی بزند که مردم را بیشتر به ورطۀ عصبانیت و گرداب هایلِ مخالفت بکشاند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.