گزارشگر:دکتر شمسالحق آریانفر/ چهار شنبه 29 قوس 1396 - ۲۸ قوس ۱۳۹۶
محمود فارانی از نخبهگان و سیماهای استثنایی تاریخ سیاسی و ادبی معاصرما است. شخصیت فارانی دست کم در سه بُعد، برجسته و قابل تامل است: دانش، هنر و سیاست. فارانی در این سه زمینه یا گامهای نو بر داشته است و یا گام در جای گام دیگران نگذاشته و به شیوۀ دیگر در آن زمینهها عمل کرده است. فارانی در دوم دلو ۱۳۱۷ زاده شد و اکنون ۸۷ سال دارد که خداوند عمرش را دراز دارد. آنچه پیرامون ابعاد شخصیت فارانی گفتیم را به صورت مشخص بر میشماریم:
فارانیِ دانشمند
فارانی دانشکدۀ شرعیات کابل را میخواند، اما به گونۀ معمول یک ملای سنتی، قاضی و سارنوال نمیشود. برخلاف مسیر طی شده، عالم سیاسی میگردد، ادبیات میآموزد و با سیمای متفاوت از هر فارغ شرعیات، ظاهر میگردد. استاد دانشگاه میشود، زبانهای عربی و اردو و انگلیسی میآموزد، ترجمه میکند و از این روزنه با دنیای مدرن و داشته و اندیشههای معاصر آشنا میشود. او روزنامهنگاری کرد و نشریۀ «سپیده دم» را نشر کرد؛ در رادیو افغانستان کار کرد و سیمای برتر ادب و فرهنگ را به گونۀ تازه به معرفی آورد.
این ویژهگی شخصیتی، چهرۀ متفاوتی را نسبت به همگنانش از او به نمایش میگذارد. ما داشتهایم عالم دین که سیاست و ادب نمیداند و یا ادیب و شاعر که با علوم دینی آشنا نیست و یا سیاستمداری که از ادبیات شناختی ندارد، اما فارانی ۵۰ سال پیش از امروز متفاوت تبارز میکند.
فارانیِ شاعر
فارانی شاعر وادیب است، اما نمیخواهد به گونۀ فراوان سرایشگران همروزگارش فقط، ابیاتی نظم کند، مجموعهها و یا دیوانی چاپ کند و شاعر معرفی شود. نمیخواهد تمام قالبهای شعر را تجربه کند و دیوان خود را مزین به آن سازد. در یک سخن: شعر میگوید، اما نه به گونۀ دیگران. نمیخواهد دنبالهرو باشد؛ میخواهد شعرش قالب و بیان نو داشته باشد. به گونۀ دیگر و یا دگرگونه بسراید. سه مجموعه شعری بهنامهای: رؤیای شاعر، آخرین ستاره، سفر در توفان را چاپ میکند. استاد واصف باختری در پاس و سپاس از فارانی میگوید، درروزگار نوجوانی فارانی اشعار مرا اصلاح میکرد. استاد باختری او را بهحق پیشرو غزل معاصر و شعر نو و نیمایی به گونۀ تخصصی آن میداند. صلاحالدین سلجوقی در موردی فارانی را تداوم مولانا و بیدل میخواند و روح متجدد، قوۀ ابتکار قوی و قریحۀ فراوان او را میستاید.
ویژهگی دیگرش این که به زبانهای فارسی، پشتو، اردو و عربی شعر میگوید. نمونۀ از سرودههای پشتوی فارانی در مجموعۀ «نوی اشعار» که در سال ۱۳۴۱ از سوی ریاست مستقل مطبوعات چاپ شد، زیر عناوین: د صحرا شپه، د غرو غروب آمده است.
فارانی در گام نخست چهار پاره میسراید. در گذشتۀ شعر فارسی رباعی و دوبیتی را داشتهایم، اما چهار پاره بیانیست با اندک تفاوت از دوبیتی و رباعی. فارانی این گونۀ نو را تجربه میکند. در چهار پارهها بیان مدرن گردیده است و در مواردی قافیه گونۀ دیگر است:
ای ماه ای چراغ فروزان نرم شب
ای مشعل طلایی ایوان آسمان
ای دختر برهنه و سیمین زال چرخ
ای ساقی قشنگ شبستان اختران
با این چهار پاره:
در کاخ پُر شکوه و دل انگیز آسمان
میسوخت شمعهای زرین ستارهگان
چون گرد زر فروغ طلایی اختران
میریخت روی بال فرشتهگان
غزل میسراید، اما نه با آن تعابیر کهن و بیان کلاسیک. غزل نو را میآورد. غزلهای او نگاه نو و بیان نو را بر میتابند. برای جستجوی تعابیر و قوافی، دیوان گذشتهگان را ورق نمیزند. میخواهد یافت خود را به تصویر بکشد. نگاه خود و بیان خود را ارایه کند.
نشسته قطرۀ می برلب هوسجویت
چو ژالهیی که سحرگاه برگلاب افتد
تن تو در سرخ جامه میماند
به عکس ماه که در لالهگون شراب افتد
خزد نگاه تو اندر دل شکفتۀ من
چو آذرخش که بر معبد خراب افتد
و یا غزلی با این مطلع:
راز آتشکدۀ دل به کسی نتوان گفت
خبر صاعقه برگوش خسی نتوان گفت
گونۀ دیگر نو گرایی فارانی در بیان نیمایی او خود نمایی میکند. بیان نیمایی در روزگار او پا گرفته بود، اما فارانی از شمار کسانی بود که در این زمینه به گونۀ جدی عمل کرد و نمونههای خوبی را ارایه داد که آرام آرام آن نحوۀ بیان جا افتاد وهمهگانی شد.
از مجموعۀ آخرین ستاره میخوانیم:
از تند باد یأس
در دخمۀ شکسته و تاریک قلب من
خاموش گشت شعلۀ لرزان آرزو
اندوه پر گشود
این جغد سالخورده پس از دیرگاه باز
آمد به آشیانۀ ویرانهاش فرو
و یا این بند از شعر عقاب زخمی:
آن عقاب زخمی و آوارهام من
بر فراز بام دنیا
کز پرش خون میچکد
در جام خورشید.
ویژهگی دیگر در فارانی، در کنار بیان و قالب نو، درونمایۀ اشعار اوست. فارانی از عشق میگوید، ازعشق به انسان، از مبارزه و دردهای اجتماعی. شاعر در برج عاجی قرار نگرفته است که خوابهای خود را تعبیر کند و احساس مجردش را به بیان آرد. شاعر در آن روزگار جوان است و با انرژی و انباشته از درد. این درد را میسراید. از اینرو، بیشتر سرودههایش با درونمایههای اجتماعی تبیین مییابد.
فارانیِ سیاستگر و مبارز ملی
در روزگار فارانی در جامعه ما بعد از سرکوب نهضت مشروطه، دو گونه روشنفکری بیشتر بازار داشت. شماری به دنیای غرب میرفتند و با ارزشهای آن بر میگشتند و به نحوی در اشاعه ارزشهای غربی میکوشیدند. شمار دیگر وابسته و دلبستۀ ارزشهای نظامها و سیستمهای نو بنیاد کمونیستی شوروی و چین بودند. مبلغان کمونیستی خود را مدافعان کارگران و رنجبران عالم میدانستند و اندیشۀ خود را سوسیالیسم علمی میخواندند. شوروی پیشرو این روند با موفقیت در جنگ جهانی دوم و ایجاد شمار کشورهای سوسیالستی، خود را مدافع نهضت آزادیبخش میخواند. طبیعی است که در چنین حالتی روشنفکران دنیای ستم زدۀ سوم به آن راغب میشدند. در کشور ما هم پیروان چین و شوروی رو به رشد بود. اما محمود فارانی، دنبال اندیشههای وارداتی نرفت. به گونۀ غبار و محمودی و راهیان مشروطه، با یک فکر و اندیشۀ ملی به سیاست پرداختت. در تداوم تحولات جامعه زمانی که پای تجاوز شوروی به کشور کشانیده شد، بازهم فارانی در کنار مبارزان و مجاهدان قرارگرفت.
ویژهگی دیگر فارانی، شناخت استثنایی او از سیاستهای جهان است. برعکس فراوان روشنفکران که به بهانه فکر و و اندیشه، خدمتگزاری بیگانهگان را میپذیرند، فارانی یافت و بیان دیگر داشت. به خصوص در مسایل مبرم بینالمللی همیشه پای انگلیس را شریک میدانست. اگر رویدادی در جهان واقع و یا جنگی شعلهور میشد، بی اختیار صدا میکرد: انگلیس، انگلیس! یعنی هر کار است زیر پای اوست.
این شیوه و کنش او سبب شد که راهیان جنبش چپ، عقدۀ او را در دل بگیرند. همین امر سبب شد که در زمان حاکمیت حزب دموکراتیک خلق، فارانی زندانی شود. جالب این است که او را متهم کردند که دزدی کرده است. باری در همان زمان خبرنگاران را خبر دادند که فارانی محاکمه علنی میشود. خبرنگاران حضور یافتند، محاکمه آغاز شد. وقتی فرصت دفاع به فارانی داده شد، برخلاف باور و یا حدث ارباب قدرت، فارانی به گونۀ داستانی تقریباً چنین شروع کرد:
جوانی در یک خانوادۀ روشنفکر و تقریباً مرفه به دنیا آمد. فرصت تحصیل برایش میسر بود. دنبال دانش و معرفت رفت. دانشکدۀ شرعبات را خواند. زبانهای خارجی را آموخت. انگلیسی وعربی و اردو میدانست. آثار شخصیتهای بزرگ جهان را میخواند و ترجمه میکرد. استاد دانشگاه شده بود، شعر میگفت، داستان مینوشت، نمایشنامه مینوشت. در حلقههای ادبی و فرهنگی کشور از شمار شناخته شدهها بود. هیچ انحراف اخلاقی در زندهگیاش نداشت. نیازمند و محتاج هم نبود. همیشه به فضیلت فکر میکرد و به فکر نجات مظلومان از بند رنج و عذاب بود. به کشورش عشق داشت. روزی این جوان را بردند و گفتند: تو دزد هستی. اما نگفتند چرا این جوان دزد باشد، چه نیازی به دزدی دارد. احتیاج نیست، تحصیل کرده و فرد شاخص است. چرا دزد باشد؟ آیا میشود چنین کسی را دزد گفت؟ اگر با این سابقه چنین فردی را دزد بگویید، کسی باور میکند؟ وقتی این دفاعیه چنین ادامه یافت و تمام شد. خبرنگاران خارج شدند و هدایت شد که گزارش آن هرگز نشر نگردد.
در برخی نوشتههای انترنتی او را متهم به جاسوسی به پاکستان کرده اند که اصلاً باور کردنی نیست. بهویژه که گفته اند او با نمایندۀ آی.اس.آی آمد و با احمدشاه مسعود دید و او را دعوت کرد تا به پاکستان برود. این بیان اصلاً حقیقت ندارد. مسعود در پایان رژیم نجیب در جرگۀ قومندانان در توپخانه رفت. آنجا قسمی که مسعود خود در صحبتش تشریح کرده است، با جنرال اختر رییس آی.آس.ای برخورد کرد. مسعود میگوید: در آن جلسه جنرال اختر تاکید داشت که مجاهدین حمله را بر کابل آغاز کنند. من مخالفت کردم و گفتم: اولاً کابل استحکامات دارد و به سادهگی سقوط نمیکند و دیگر این که در این حمله مردم بسیار تلف میشوند. اما جنرال اختر روی حرف خود پافشاری داشت و میگفت: کابل سقوط میکند. من گفتم: چگونه سقوط میکند. گفت: مجاهدان با دهل و سرنا از چهار طرف کابل حرکت میکنند. دولت کمونیستی از ترس فرار و نظام سقوط میکند. من گفتم: کابل با دهل و سرنا سقوط نمیکند. این حرف به جنرال اختر سخت تمام شد و گفت: من از خود طرح برنامه دارم. هر کس قبول میکند خوب، نمیکند برود پی کارش. من گفتم: من قبول ندارم و میروم پی کارم. در این وقت جلسه متشنج شد و برهم خورد. بعد فرماندهان پا در میانی کردند و مرا مجبور ساختند که به پاکستان بروم و با رهبران مجاهدین و با سران پاکستان ببینم. این واقعیت چهگونگی سفر مسعود به پاکستان است. بنابراین، اتهام جاسوسی فارانی و این که او شهید مسعود را به پاکستان دعوت کرده کاملاً بیاساس است.
گفتهاند: او قصد کودتا و کشتن استاد ربانی و مسعود را داشت. از این که تا آخرین روزهای مقاومت با استاد ربانی و مسعود بود و همیشه مورد توجه و لطف آنان قرار داشت، فکر میکنم این اتهام هم اساسی ندارد.
در برایند سخن میشود گفت: فارانی شخصیت ملی سیاسی، شاعر نوگرا و پیشرو و دانشمند علوم دینی و علوم معاصر و یک مبارز وطندوست بوده است. همچنانکه امروز نیز شاهد هستیم، نگذاشته غباری بر دامنش بنشیند.
Comments are closed.