گزارشگر:احمد عمران/ شنبه 2 جدی 1396 - ۰۱ جدی ۱۳۹۶
نخست باید تاکید کرد که این نوشته به معنای حمایت ازآقای نور و یا حمایت ازادامۀ کار او به عنوان والی بلخ نیست. این نوشته رویکردی دیگر در این خصوص را دنبال میکند و در پی اثبات حرفهای دیگر است که به ولایت آقای نور هیچ ربطی نمیگیرد.
از بس سیاستگران و دولتمردان کشور با نیرنگ و فریب با مردم برخورد کرده اند که حالا اکثر آنها این باور غیردقیق و بیبنیاد از امرسیاسی را درست میدانند که سیاست ورزی با چال و فریب توامان به دست میآید. این باور شاید در سدههای پیشین که هنوز انسانها ابزارهای مناسب مهار قدرت را در دست نداشتند، باوری درست از سیاست بوده باشد؛ اما امروزه که سیاست بخشی از زیستمان انسان معاصر شده، چنین برداشتی از سیاست دیگر نمیتواند برداشت مبتنی بر واقعیت باشد. اما شاید هنوز در افغانستان درگیر جنگ و بحران سیاستورزی را با همان فریبکاری و نیرنگ بازی یکی پنداشتن تعبیر درستی از این پدیده باشد.
آنچه که در روزهای اخیر، پس از برکناری عطا محمد نور از ولایت بلخ درفضای کشور نمود پیدا کرد، همین نیرنگ بازی و فریب کاری در امر سیاست ورزی بود. ارگ در یک تعامل نادرست آقای نور را از سمتش برکنارکرد در حالی که میشد، چنین اتفاقی در یک وضعیت صداقت مدارانه و توام با اساسات قانونی صورت پذیرد، به ویژه این که شخص آقای نور نیز بارها به کنار رفتن از ولایت بلخ تمایل نشان داده بود. حتا زمانی آقای غنی حکم رسمی ولایت آقای نور را امضا کرد و خود در یک سفر به این ولایت آن را به دست والی بلخ داد، او به صراحت در حضور رییس جمهوری اعلام کرد که نمی خواهد دیگر به عنوان والی بلخ به کارش ادامه دهد و آماده استعفاست. اما، آقای غنی که از همان ابزارهای چال و فریب در سیاست بیشتر بهره می برد، به بودن و ماندن آقای نور تاکید ورزید و خود باعث شد که او این سمت را ترک نکند.
آیا آقای غنی از همان روزها در حالی که در ظاهر امر نشان میداد که با آقای نور هیچ مشکلی ندارد، در پی کنار زدن او به شکل دلخواه خود بود؟ به نظر می رسد شواهد و قراینی که بعداً دلیل کنارزدن آقای نور از ولایت بلخ شدند، پاسخ این پرسش را ارایه میکند. آقای نور در یک مقطع خواص به درخواست و تشویق ارگ ریاست جمهوری از داکتر عبدالله رییس اجرایی دولت وحدت ملی برید و گویا مذاکراتی را برای رسیدن به یک توافق سیاسی از نشانی حزب جمعیت اسلامی آغاز کرد. در آن زمان ارگ ریاست جمهوری با آقای نور به عنوان والی یک ولایت وارد گفتوگو نشده بود؛ هرچند که او زمام امور بلخ را نیز به عهده داشت. گفتگوهای آقای نور با ارگ فراتر و بلندتر از سطح یک والی بود. این چیزی بود که ارگ ریاست جمهوری عملا آن را به وجود آورده بود. اگر رییس جمهوری نیت درست و خوب میداشت و میخواست براساس موازین قانونی عمل کند، نباید با سرپرست یک ولایت وارد گفتگو و مذاکره میشد؟ چرا ارگ ریاستجمهوری آن زمان اعلام نکرد که نمیخواهد با یکی از کارمندان خود وارد گفتگوهای سیاسی شود؟ مشخص است که نگاه ارگ در آن زمان به آقای نور به عنوان تنها یک کارمند و سرپرست یک ولایت نبود و فراتر از یک ولایت به او نگاه میکرد. در آن زمان ارگ در تلاش بود که آقای نور را از کنار اصلی ترین متحد آن یعنی آقای عبدالله جدا سازد و چنین هم کرد. نباید انکار ورزید که آقای نور با آغاز مذاکراتش با ارگ از نشانی حزب جمعیت اسلامی که در همان زمان برخی از سران آن با چنین گفتگوهای موافق نبودند، اشتباه جبران ناپذیری را انجام داد که پیامدهایش را حالا در عمل میبیند. آقای نور از همان زمان باید میفهمید که ارگ با او صادقانه آن گونه که توقع دارد، برخورد نمیکند و چنین انتظاری نیز اصلا موجه نیست. نیت آقای غنی در مورد دو فرد از همان ابتدای رسیدن به قدرت کاملا آشکار بود و من بارها این موضوع را در نوشتههای متعدد تذکر داده ام. نخست در مورد معاون اول ریاست جمهوری جنرال دوستم و دوم در مورد والی بلخ عطا محمد نور. آقای غنی به هیچ صورت و با هیچ تعاملی این دو تن را تحمل کرده نمیتوانست و نه میخواست که تحمل کند. هردوی این فرد هرچند که در دو جبهۀ متفاوت قرار داشتند؛ ولی برای آقای غنی یک سان پنداشته میشدند و یک نوع نگاه به هردوی آنها داشت و آن این که هرچه زودتر باید کار آنها را در میدان سیاست افغانستان تمام کند و چنین هم شد و هردوی این دو تن چوب ندانم کاری و عدم فهم سیاست ورزی در صحنه رقابتهای افغانستان را خوردند. این کاری است که شده و دیگر نمیتوان آن را ترمیم کرد. دیگر نه آقای دوستم( این خط و این نشان) به عنوان معاون اول بر میگردد و نه آقای نور به عنوان والی بلخ میماند. این دو تن اگر میخواهند در سیاست افغانستان هم چنان محلی از اعراب داشته باشند، باید از جای دیگر کار خود را آغاز کنند و یا عملا با دنیای سیاست وداع گویند. فرصت دیگر باقی نمانده و نه برای شان داده میشود. آنها بازی را بد انجام داده اند و حالا هم چوب آن را میخورند. اما، این به معنای پایان کار نیست اگر این دو تن واقعا آن را بدانند. درمیدان سیاست بارها سیاستگرانی که حرفی برای گفتن داشته اند، افتاده اند، ولی توانسته اند دوباره برخیزند. اما برخاستن دوباره است، به شرط این که واقعا حرفی برای گفتن وجود داشته باشد والا بهتر است که بازنشسته باقی بمانند.