گزارشگر:تقی آزاد ارمکیـ نویسندۀ ایرانی/ چهار شنبه 20 جدی 1396 - ۱۹ جدی ۱۳۹۶
در عرصۀ “جامعهشناسی زبان” مباحث بسیاری مطرح است، از جمله پیدایش و رشد زبانها، رابطۀ زبان و فرهنگ و ادبیات، زبان و ساختارهای اجتماعی، زبان و قدرت، زبان و گفتمانهای سیاسی و اجتماعی، زبان و ایدیولوژی، زبان و آموزش و… اما مسالۀ اصلییی که جامعهشناسان در این حوزه دنبال میکنند، “تحول نظام اجتماعی” و “دگردیسی کنشگر اجتماعی” از طریق تحول زبانی است و با این نگاه به مفاهیمی همچون “قدرت”، “ایدیولوژی”، “آموزش”، “روابط اجتماعی” و “نهادهای اجتماعی” که با حوزۀ زبان ارتباط دارند، مانند مکتب، دانشگاه، رسانههای جمعی و احزاب، توجهی عمیق نشان میدهند. برای آنها چندین و چند پرسش مطرح است از قبیل اینکه چهگونه خواسته یا ناخواسته افراد صاحب نفوذ و قدرت در تحول زبانی نقشآفرین میشوند، چهگونه گروههای اجتماعی از قبیل روشنفکران، هنرمندان و سیاستمداران در کنار سازمانهای اجتماعی چون مراکز تحصیلی و رسانههای جمعی، بر زبان آدمها تأثیر میگذارند؟ و…
از میان همۀ کنشهایی که در تحول زبان موثر هستند، میتوان “آموزش زبان” را به عنوان حرکتی سازمانیافته مورد ارزیابی قرار داد. بیشتر معلمان از اهمیت کارِ خود آگاهی ندارند، چرا که آموزش زبان برای آنها به سرعت حالتی یکنواخت پیدا میکند و جذابیت اولیهاش را از دست میدهد. حال آنکه آموزشگیرنده یا شاگرد، هنگام حضور در صنفِ درس با فضای آموزشی جدیدی مواجه میشود و احساسی متفاوت با معلمِ خود پیدا میکند. این وضعیت متفاوت، در چهگونهگی فهم شاگردان و در نهایت قبول یا نفیِ عناصر فرهنگ جدید نقشی تعیینکننده دارد و معتقدم ریشۀ آن را باید در موقعیتِ نابرابرِ معلم و شاگرد جستوجو کرد؛ همانی که “قدرت” نامیده میشود.
به تعبیر امیل دورکیم، زبان یک اجبار اجتماعی برای هر آن کسی است که وارد یک حوزۀ فرهنگیِ جدید میشود. انسان برای زیست در میان دیگر مردمان باید به زبان، آداب و سننِ آن جامعه بها داده و بر اساس مناسبات کلی جامعه، زندهگی خود را شروع کند. با این حساب، در مناسبات میان ملتها نیز آنچه اهمیتی فوقالعاده مییابد، زبان است و همین امر وجود مراکز آموزش زبان خارجی و سازمانهای ترجمه را ضروری میسازد. این مراکز و سازمانها خواه و ناخواه میتوانند منشای تغییرات بنیادی در زبان و به تبعیت از آن، حقوق و سیاست شوند. چهگونه؟ با تأکیدی که بر مفاهیمی خاص در ترجمه دارند، با استفاده از عبارتهای مصطلح یا غیرمصطلح، با اهمیت دادن به جملات کوتاه یا بلند، با برجسته کردن زبان ریاضی یا حقوقی یا اجتماعی در جامعه و…
در کنار این گروه، مترجمان آثار ادبی، فلسفی، تاریخی، سیاسی، اجتماعی و حقوقی وجود دارند. این گروه که جمعیت بسیاری هم هستند، توانستهاند به تغییرات عمدۀ زبانی و فرهنگی جامعه – خوب یا بد – کمک کنند. در دورهیی بسیاری از روشنفکران چپگرای ایرانی که متأثر از اندیشههای استالین و مائو بودند، سعی کردند آثار خاصی را با بهکارگیری مفاهیم و اصطلاحاتی خاص ترجمه کنند. ترجمۀ آنها تا حدودی به توسعۀ مفهومی زبانی در ایران انجامید، اما بهطور وسیعی موجب مبهمگویی و سفسطهگرایی زبانی و فرهنگی شد. اصرار آنها در بهکارگیری مفاهیم مبهم و تحلیلهای غیر واقعیِ آنان از تحولات اجتماعی ایران با استفاده از همین مفاهیم، سکۀ رایج کشور شد. آنان حرکتهای ملی ایرانی و اسلامی را همواره بیفایده و توطیهگرایانه میدانستند و مردم ایران را به عقبماندهگی و بیفرهنگی متهم میکردند، در حالی که ایران در میان کشورهای اسلامی، پیشگام بسیاری از حرکتهای اجتماعی و فرهنگی، مانند دموکراسیخواهی، نوگرایی فرهنگی، ضدیت با فسادِ دولتها و حرکتهای استقلالطلبانۀ منطقه بوده است، اما آنها همۀ این حرکتها را شبهمدرن میخواندند. معتقدم این نگاه منشای بدبینیها و بدفهمیهای بسیاری در میان مردم شده است.
در جامعهشناسی یک مشکل عمده وجود دارد که اشاره به آن میتواند مفید باشد. بسیاری از جامعهشناسان یا دوستداران جامعهشناسی، سالهاست که به ترجمۀ کتاب و مقاله روی آوردهاند، به نحوی که ترجمههای متعددی در طول چهار دهۀ گذشته از آنها به زبان فارسی منتشر شده است، اما متأسفانه اغلب این آثار، آثاری دست دوم است (من البته برخی مترجمان حرفهیی و صاحبنام را از این جمع جدا میکنم). به عبارتی تا کنون آثار اصلی و پایۀ جامعهشناسی به فارسی ترجمه نشده است. از سویی در این آشفتهبازار هیچ کسی پیدا نمیشود که آثار فارسی را به زبانهای دیگر ترجمه کند، حال آنکه مترجمان با تسلطی که بر زبانهای خارجی دارند، میتوانند دست به ترجمۀ کتابی پرفروش و معتبر به زبانی خارجی بزنند و بدینگونه در همگرایی میان ملتها نقش مهمی ایفا کنند. اما متأسفانه در میان مترجمان کمتر کسی است که چنین کند. شاید یکی از علتهای اصلی آن، فقدان بازار مصرف آثار ایرانی باشد. اگر اینگونه است دولتها باید به یاری مترجمان تراز اول بشتابند و با حمایتهای مالیِ خود این فضای خالی را پر کنند.
این را میدانم که ایرانیان نمیتوانند در حوزۀ فناوری حرف جدیدی بزنند، اما حداقل میتوانند در حوزۀ مناسبات اجتماعی و سیاسی با توجه به تحولاتی که در ایران صورت گرفته، سخن نویی برای مخاطبانِ خارجی داشته باشند. مخاطبان خارجی ترجیح میدهند روایت فارسیزبانان در مورد خودشان را از زبانِ خودشان بشنوند تا اینکه دیگران – متخصصان خارجی – برای آنها روایت کنند؛ این فرصت بسیار خوبی است برای شکلگیری بازار مصرف ترجمۀ فارسی به انگلیسی. این قدرت بدون صاحب و مدعی مانده است.
در این میان آنچه اهمیت دارد، آموزش زبان است. یادگیری زبان اجنبی بهطور اتفاقی امکان ندارد، زیرا رابطۀ بسیار قدرتمندی میان زبان، فرهنگ و نظام سیاسی و اجتماعی وجود دارد. زبان نشانه و آیینۀ فرهنگ است. زبان راه و وسیلۀ دستیابی به فرهنگ است. زبان نتیجۀ فرهنگ است. زبان نماد فرهنگ و جامعه است. رابطه زبان و فرهنگ، تعاملی است. و از دیدن و مطالعه و فهمِ هر یک میتوان به دیگری دست یافت. همانطور که زبان دربردارندۀ فرهنگ است، هر فرهنگی نیز وابسته به زبان خاصی است. اینکه عدهیی میگویند باید زبان فارسی را تغییر داد، نشان از عدم شناختشان از فرهنگ دارد. مگر میشود زبان جامعهیی را تغییر داد اما فرهنگ جامعه باقی بماند؟ اگر زبان جامعه تغییر کرد، فرهنگ جامعه نیز تغییر میکند. هر واژه، اصطلاح، عبارت و ضربالمثلی، در یک ساختار اجتماعی و نظام فرهنگیِ خاص معنا مییابد. به همین دلیل است که بسیاری از مردم جهان اصلاً نمیتوانند لطیفههای پارسی را درک کنند و ما هم نمیتوانیم لطیفههای آنان را درک کنیم. پس تغییر زبان بدون تغییر فرهنگ معنا ندارد. با تغییر در زبان، تغییر در فرهنگ نیز آغاز خواهد شد. برای ساماندهی این امر – تناسب میان تحولات زبانی و تحولات اجتماعی و فرهنگی – باید گامهای بلندی برداشته شود. بیتوجهی به جریان تحول و تغییر زبان در جهان مدرن میتواند به مرگ زبان، فرهنگ و نظام اجتماعی بیانجامد. اما چهگونه میتوان به این مهم دست یافت؟
یکی از کانونهای اصلی ساماندهی رابطه و تناسب میان تغییرات فرهنگی و زبانی در هر جامعهیی، مراکز آموزش زبان است. در گام نخست، باید این مراکز را شناسایی کرد، چرا که تنها با درک درست از تعداد، پراکندهگی و امکاناتی که این مراکز در اختیار دارند، نوع داوری ما نسبت به نظام آموزشی کشور تغییر میکند. در هر صورت این مراکز از قدیم توانستهاند جای بسیاری از دانشکدههای زبانهای خارجی را بگیرند و منشای تحولات مهم فرهنگی و علمی شوند. در گام دوم باید شیوۀ آموزش زبان خارجی در مکاتب را مورد ارزیابی مجدد قرار داد و کارایی آن را با مراکز آموزش زبان مقایسه کرد. آن وقت میتوانیم به این پرسش پاسخ دهیم که چرا بازده مکاتب در این زمینه بسیار اندک است.
اما در گام سوم باید به حوزۀ ترجمه دقت کرد. به نظر میرسد کتابهای ترجمهیی که این روزها بازار را به تصرفِ خود درآورده، زبان فارسی را از ریخت انداخته است. این مساله را من که در حوزۀ جامعهشناسی کار میکنم، تشخیص میدهم اما قطعاً استادان زبان و ادبیات فارسی درک روشنتری از این اتفاق دارند. اگرچه برخی مراکز معادلهای مناسبی برای برخی اصطلاحات میسازند، ولی ما به کاری بسیار بزرگتر از این نیاز داریم. پاسخ به پرسشهایی نظیر اینکه آیا زبان اصیل وجود دارد یا خیر، میتواند به شکلگیری بحثهای دقیق بینرشتهیی بیانجامد. اگر این مساله برای مسوولان فرهنگی و علمی اهمیت داشت، تا کنون باید در حوزههای بینرشتهیی پیشرفت ملموسی میکردیم، اما مشخص است که مسوولان فرهنگی و علمی درک روشنی از این امر ندارند و قصد هم ندارند این موضوع را بهطور علمی و دقیق درک کنند. بگذریم، چون قصد پرداختن به این انتقادات را ندارم. اصلاً توجه به این مسأله شاید وظیفۀ زبانشناسان اجتماعی باشد. آنچه مسلم است اینکه کمتر ارتباطی میان زبان فارسی و زبان ترجمه وجود دارد. در این موقعیت تنها رادیو و تلویزیون این دو زبان را با هم دارد. شاید به همین دلیل هم باشد که تلویزیون به یک پدیدۀ متناقضنما تبدیل شده است. همه چیز در آن هست و در عین حال قصد پالایش فرهنگ و زبان را هم دارد. بهتر است متخصصان زبان و رسانه با هم کاری در این زمینه کنند تا در آینده مقصرِ فرهنگِ هزارپاره شناخته نشوند. معتقدم زبان فارسی ساخت ترجمهیی یافته است. آنچه در کتب ترجمه دیده میشود، بیشتر ترجمۀ زبان انگلیسی، فرانسوی، روسی و عربی با کلمات فارسی است.
اما گام چهارم ما چیست؟ عدهیی به فرهنگ و ادبیات فارسی و اسلامی علاقهمند شده و به ایران آمدهاند تا زبان فارسی را یاد بگیرند. ما باید بفهمیم که عاقبت این آدمها چه میشود. هر کشوری در جهان، توجهِ خاصی به تازهواردان دارد و سعی میکند آنها را مبلغان فرهنگ، ادبیات و جامعۀشان سازد. ولی رهاشدهگی این افراد در ایران و بلاتکلیفیِ آنها به بیفایدهگی انجامیده است. افراد باکیاست و باسابقه در این حوزه میتوانند به آموزش زبان فارسی جهت داده و در نهایت حاصلی نیکو به ارمغان آورند. حداقل کارهایی که میتوان برای آنها انجام داد به شرح زیر است: ۱ـ بورس تحصیلی برای تکمیل تحصیلات دانشگاهی در مقاطع عالی، ۲ـ حمایتهای مالی برای شرکت در دورههای کوتاهمدت یادگیری زبان فارسی، آشنایی با فرهنگ و تاریخ معاصر ایران و…، ۳ـ تشکیل دورههای آموزشی زبان و فرهنگ پارسی و فرهنگ اسلامی در دانشگاههای کشورهای خارجی، ۴ـ آشنایی با علاقهمندان ایران و اسلام در جهان و تشکیل اجتماع و انجمن و سمینارهای سالیانه، ۵ـ اهدای مدال یا عنوان برای کسانی که در حوزۀ اسلام و ایران کار خاصی انجام دادهاند، ۶ـ تقویت مراکز آموزش زبان و فرهنگ از نظر سازمانی و ۷ـ اعزام افراد صاحبنظر و مطلع برای معرفی ایران و اسلام در کشورهای خارجی به جای کسانی که تازه قصد یادگیری زبان خارجی را دارند یا میخواهند از مزایای خدمت در خارج از کشور بهره برده و هنگام بازگشت به کشور صاحب زندهگی بهتری شوند.
با توجه به اینکه کسانی که درصدد یادگیری زبان فارسی هستند، از یک سنخ نیستند، بنابراین آنها را میتوان در چندین گروه جای داد: یک گروه کسانی هستند که قصد یادگیری زبان فارسی از طریق متون ادبی را دارند و گروه دوم کسانی هستند که از طریق روزنامهها و دیگر رسانههایجمعی به این امر مبادرت میورزند. این دو گروه با دو متن فرهنگی متفاوت آشنا میشوند. در هر صورت، مدیریت فرهنگی میتواند ضمن تمایز گذاردن بین این دو موقعیت، بر اساس ضرورتها برنامهریزی کند و افراد را مورد آموزش قرار دهد.
آنچه تاکنون بهطور تفصیلی اشاره شد، شکلگیری رابطه میان زبان، جامعه و فرهنگ است. توجه به زبان بهطور ناخواسته ما را متوجه فرهنگ و جامعه و بالعکس میکند. در هنگام بررسی زبانها (که فرهنگها را نمایندهگی میکنند) این پرسشها ایجاد میشود که در ترجمۀ زبان چه بخشی از فرهنگ و چهگونه منتقل میشود؟ هدف از طرح عبارتهای ساده، زیبا و جذاب چیست؟ چرا به جای اینکه امر و نهی آموزش داده شود، عبارتهایی که حکایت از انساندوستی و صلح است، آموزش داده میشود؟ پاسخ این است که ما قصد انتقال فرهنگ را داریم نه یاد دادن صرف زبانی. به عبارت دیگر، هدف اصلی همۀ فرهنگها و جوامع در سامان دادن آموزش زبان، انتقال فرهنگ است. حتماً بسیاری از کسانی که در معرض یادگیری زبان انگلیسی در اولین سطح قرار گرفتهاند، با این عبارتها روبهرو شدهاند: “لطفاً در را ببندید”، “خواهش میکنم”، “شاید بتوانید” و امثال آن. به نوعی عبارتهایی که رنگ و بوی انعطافپذیری را دارد، در اولین سطح از یادگیری زبان انگلیسی آموزش داده میشود، اما آیا این وضعیت در آموزش زبان فارسی هم دیده میشود؟ آیا در آموزش زبان فارسی نیز ما با عبارتهای دلانگیز روبهرو میشویم یا خیر؟ اینها مجموعهیی از پرسشها هستند که باید پاسخی برای آنها یافت و تنها در این صورت اصل پیوستهگی زبان و قدرت، زبان و فرهنگ، زبان و جامعه، زبان و مدیریت فرهنگی بروز و ظهور میکند. در نهایت با توجه به این عناصر است که مدیریت زبانی بااهمیت میشود اما در آموزش زبان سهلگیری نمیشود.
Comments are closed.