زنـده‌گی خـوب و خوبـی‌های زنـده‌گی

گزارشگر:عبدالکبیر ستوده/ دوشنبه 7 حوت 1396 - ۰۶ حوت ۱۳۹۶

انسان بودن یعنی دغدغه داشتن، حسرت چیزهای فراوانی را خوردن، دلنگران چیزهای زیادی بودن، همیشه با مسایلِ مهمی کلنجار رفتن، با معضله‌های توان‌فرسایی پنجه نرم کردن، با خیرهایی خدا حافظی کردن و خیرهای دیگری را کشف کردن و حتا خیرهای دیگری را آفریدن و… شاید زنده‌گی همین باشد و شاید معنای زنده‌گی چنین باشد و… اگر ما این رخسارۀ زنده‌گی را نبینیم، درک نکنیم و یا نادیده بگیریم، نمی‌توانیم با آن دغدغه‌ها، حسرت‌ها، دلنگرانی‌ها، چالش‌ها، رقابت‌ها و دل‌به‌دریا زدن‌ها کنار بیاییم و در نتیجه، دل زده می‌شویم، نومید می‌گردیم و زنده‌گی برای ما بی‌معنا می‌شود و فرصت‌های زیادی و خوبی‌های فراوانی را از دست بدهیم.
دوستی از زنده‌گی کنونی خود شکوه داشت و به آینده هم چندان امیدوار نبود و مدام حسرت گذشته را می‌خورد. این دوست می‌گفت: زنده‌گی تغییر کرده است و شرایط دگرگون شده است و زنده‌گی خوبی که در گذشته‌ها داشتیم، دیگر وجود ندارد. در گذشته‌ها تقوا بود و پاکی وجود داشت و… من برایش گفتم: شاید زنده‌گی تغییر کرده باشد و شرایط عوض شده باشد، اما هم‌اکنون هم خوبی‌های وجود دارد و آدم‌های زیادی خوب اند و زنده‌گی‌های خوبی دارند و هنوز هم فرصت‌های بی‌شماری برای خوب بودن وجود دارد. این دوست گفت: ببینید! من از خودم می‌گویم؛ من قبلاً همیشه وضو می‌داشتم و نمازهای خودم را به وقت و زمانش می‌خواندم و گاه و بی‌گاه قرآن کریم را تلاوت می‌کردم و از تمام این‌ها لذت می‌بردم و احساس آرامش می‌کردم و خواب‌های خوبی می‌دیدم و تصور می‌کردم که نفس پاکی دارم و…، اما حالا چنین احساسی ندارم. حالاها هم نماز می‌خوانم و قرآن کریم تلاوت می‌کنم و مرتکب گناه نمی‌شوم، اما لذت نمی‌برم، احساس آرامش نمی‌کنم و تصور می‌کنم که نفسم آلوده است. من برایش گفتم: اکنون هم خیلی از مسلمانان از این نمازخواندن‌ها، روزه‌گرفتن‌ها، نیاش کردن‌ها و قرآن خواندن‌ها لذت می‌برند و حال می‌کنند، اما شما… گفت: شاید، اما من…
بلی، این دوست‌مان، از جای خود کنده شده است و هنوز هم جای دیگری پیدا نکرده است و از مأمن امن خود پرواز کرده است و به هیچ جای دیگری هم فرود نیامده است و دارد با خودش و زنده‌گی‌اش کلنجار می‌رود و اگرچه حسرت گذشته را می‌خورد، اما نمی‌تواند به گذشته بر گردد؛ هنوز هم نمی‌داند چه باید بکند و به تعبیری «شکسته» است و «تکه‌تکه» شده است. این دوست‌مان به هیچ‌وجه تنها نیستند، قطعاً جوانان زیادی هستند که همین دغدغه‌ها و حسرت‌ها و دلنگرانی‌ها و چالش‌ها را دارند و دارند دچار بی‌معنایی زنده‌گی می‌شوند. جهان تغییر کرده است و ارزش‌های گذشته را به چالش کشیده است و ارزش‌های دیگری آفریده است. علاوه براین، انسان‌ها تغییر کرده اند، نیازها، اهداف و انتظارات‌شان تغییر کرده است و همه‌یی این‌ها دنیای درون آدم‌ها را دچار طوفان و تلاطم کرده است.
این‌جا همه درد شکم ندارند و همه اندوه قدرت را نمی‌خورند. این‌جا خیلی از آدم‌ها اند که احساس خلاء معنوی می‌کنند و در حسرت رضایت، آرامش، شادی، رهای و معنای زنده‌گی اند. چه کسی حرف این‌ها را می‌شنود؟ چه کسی درد و رنج آنان را درک می‌کند؟ چه کسی اصلاً برای آن‌ها مجال حرف زدن می‌دهد؟ کسی را نمی‌گذارند که حرف بزند و درد دل کند، کسی را که حرف می‌زند، تکفیر می‌کنند و ترور می‌نمایند، کسی را در تاریکی نگه می‌دارند، برای کسی دروغ می‌گویند و برای کسانی حقیقت را تحریف می‌کنند. آری، این‌جا کسی، کسی را نمی‌شناسد و کسی کسی را درک نمی‌کند و کسی با کسی همدردی ندارد.
آیا نمی‌شود زنده‌گی را از منظرهای دیگری دید؟ آیا نمی‌شود صورت‌های دیگر زنده‌گی را هم روی پرده آورد؟ آیا خوبی‌های دیگری وجود ندارد؟ آیا زنده‌گی‌های خوب دیگری را نمی‌شود آزمود؟ آیا نمی‌شود خوبی‌های دیگری را کشف کرد و خلق نمود و آفرید؟ چه می‌شود اجازه بدهیم صداهای دیگری هم به گوش ما برسد؟ چه می‌شود برای جان خود مجال بدهید که گشوده تر و چالاکتر و بی باکتر و… باشد؟

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.