احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمد محسن شاهکویی / دوشنبه 21 حوت 1396 - ۲۰ حوت ۱۳۹۶
بخش سوم/
نزد هایدگر، دازاین بهعنوان روح، به شیوهیی در مکان جا میگیرد که هیچ شیء مادیِ ممتدی نمیتواند جا بگیرد. و این، منطقاً چیزی جز لامکان نیست. گرچه دازاین بهعنوان جسم، مکانی دارد مثل کرۀ زمین در فضا: دازاین تا وقتی که هست، همانگونه تقرب میجوید و رفع حجاب میکند. با همین روش، مکان دازاین از لحاظ جسمانیت وی، معین میشود. بهرغم این متافیزیک غلیظ، هایدگر فکر استعلا را که به گفتۀ او ریشه در جزمیت مسیحی دارد و معتقد است انسان چیزی بیش از موجود بهرهمند از فهم و خرد بوده و میتواند به فراتر از خود برسد، مورد انتقاد قرار میدهد. همانگونه که این حرف هگل را نیز که کلی در جزیی وجود دارد و هر چیز خود یک قیاس است، مورد انتقاد قرار میدهد. میگوید: وقتی میگوییم هستی کلیترین مفهوم است، به آن معنی است که تاریکترین مفهوم است. وجود ممکن نیست به منزلۀ موجود تلقی شود. اما در عین حال میگوید: این موجود نمونه (موجود از حیث هستیاش) که درون هر یک از خود ماست، ما آن را دازاین اصطلاح میکنیم. این حرف که ظاهراً میان کلی و جزیی وحدت ایجاد میکند، به نظر میرسد که مغایرتی با حرف هگل نداشته باشد. مگر نه این است که دازاین کل اصیل است با بنیان اگزیستانسیالش؟ اما هایدگر میگوید، این پرسش تنها وقتی ممکن است که بر مبنایی آزمودنی و پدیدارین گذاشته شود، تا دازاین بتواند بر اصالت ممکن هستیاش تکیه کند.
آن سخنهای هایدگر در کنار این سخنش که، وجود به محض اینکه صورت چیزها پدیدار شد دیگر پیدا نیست، یعنی صورت شیء پیداست نه خود وجود یا هستی. آری، با این سخنها هایدگر که میگوید دازاین از همان آغاز ممکن بودن است، رابطۀ ذات و نمود را قطع میکند و از این راه، نوعی پوزیتیویسم اروپای قارهیی ایجاد میکند، با این فرق که او میکوشد تا نخست مثل آنگلوساکسونیها، خود را از سوژۀ اندیشندۀ دکارتی و عقل فراتری کانتی و شیء فینفسۀ او خلاص کند، ولی بیآنکه بگوید شناختن ذات امکانپذیر نیست، تا به نوعی بتواند سوژه یا دازاین (یا وجود حاضر در جهان) را که به گفتۀ خود او، در قیاس با موجودات دیگر موجودی مشخص و ممتاز است، بر جای آن بنشاند. و دوم اینکه با برتری دادن مطلق به وجود (یا سوژه یا دازاین) که اوصافش را در بالا دیدیم، میکوشد تا با نوعی وفاداری به سنت فلسفی آلمان، خود را از پوزیتیویسم آنگلوساکسونی که ابداً اعتباری برای بحث وجود و ماهیت آن قایل نیست، متفاوت و متمایز کند.
چنانکه میگوید پژوهش علمی نه یگانه نوع برای دازاین است و نه نزدیکترین نوع هستی ممکن به او. و در این راه، هایدگر حتا رابطۀ مکان و زمان را با آن خصوصیت پوزیتیویستی که مخصوص او با آن سنت فلسفی آلمانیاش است، شرح میکند: در نزد او مکان به عنوان یک امر پیشینی به زمان وابسته نیست. گرچه قدرتش را از نوع هستی دازاین دارد. به این معنی که زمان، که هستی دازاین با آن ممکن میشود، با رخنه در جهان بیرونی، مکان را کشف میکند. از اینرو، استقرار دازاین در مکان از طریق دور زمان تا آن حد نشان داده میشود که بحث آن در مبحث هستیشناختی لازم است. او با این دومین گوشۀ نگاه میخواهد به یک نتیجهگیری فلسفی مستقل از تجربه برسد. یعنی پوزیتیویسم را با بحث وجود و هستیشناسی سازش بدهد، چیزی که پوزیتیویسم آنگلوساکسونی آن را برنمیتابد. بهخصوص این که هایدگر کلاً نیستیاندیش است. چنانکه میگوید، فقط هستی میان تولد و مرگ است که کلیت دازاین را عرضه میدارد، یا: حقیقی گرفتن مرگ خود دازاین را طلب میکند در اصالت کامل اگزیستانسش، یا: فقط افق با اصالت زمان که در عین حال پایانپذیر است، چیزیست چون تقدیر که چیزی چون افق با اصالت تاریخ (یا تاریخی بودن اصیل) را ممکن میسازد (که البته، به گفتۀ خود هایدگر، پایانپذیر است).
Comments are closed.