گزارشگر:هابیل هابیل/ یک شنبه 27 حوت 1396 - ۲۶ حوت ۱۳۹۶
من بیشتر از یک سال را در مخابرۀ شورا ماندم. کار شباروزی و بیخوابیهای دوامدار که ارتباط مستقیم با وضعیت جنگی آنزمان، به ویژه پس از کودتای یازدهم جدی ١٣٧٢ که کابل در یک وضعیت خوبی قرار نداشت، برای ما به عادت تبدیل شده بود. با روحیۀ خستهگیناپزیر مصروف کار بودیم. باوجود همه مشکلات، دشواریها و دغدغههایی که آنزمان وجود داشت، تحقق یکی از آرزوهایم تا آندم برای من جای مسرت و خوشی بود و آن خوشی برای اولینبار همکلام شدن با آمرصاحب قهرمان ملی کشور شهید احمدشاه مسعود بود که این افتخار برایم نصیب شد.
هرازگاهی که برای معلومات از وضعیت جبهات و سایر معلوماتی که میخواستند و در مواقع مختلف که من نزدیک دستگاه میبودم یا همکارانم با قهرمان ملی صحبت میکردیم، صحبت با آمرصاحب انرژی و توان بیشتر به کار و بیخوابیها برایمان میبخشید. شبها میکوشیدم که مبادا آمرصاحب و یا هم مارشال صاحب در نیمههای شب صدا بزنند و من خواب باشم. همینطور سایر برادران. تعدادی از آن برادران از جمله داکتر صاحب ایوب که از مسوولانِ کلان آن مرکز به حساب میآمدند. اگر بر این نوشته مرور کنند، حتمناً گواه اند.
من بر علاوۀ انجام مسوولیت در محدودۀ زمان تعین شده برای خودم و همصنفانم بیشتر از روی شوق به وظیفه، میکوشیدم جای سایر دوستان به ویژه کسانی که از من بزرگتر و باسابقهیی بیشتر در جهاد بودند، شبها بیدار بمانم و به صداهای که به آدرس مرکز ما میبود، جواب میدادم. یکی از روزها مارشال صاحب از کوه تلویزیون به مرکز مخابره آمدند. از من پرسیدند: «هابیل؛ من بتو حیرانم که هر زمانی در مخابره صدا میزنم، سرشب و آخر شب اکثر وقتها صدای تو میبرایه، تو هیچ خواب نداری؟ شب تا صبح بیدار میباشی؟ خسته نمیشوی؟
من جواب دادم: «جناب فهیم صاحب !وظیفه است. از سوی دیگر با احترام و صمیمیتی که در بین همکاران است و من سنناً در جمعشان کوچک هستم، دوست دارم همرای آنها هم کمک کنم». از همکارانم به مارشال صاحب نام گرفتم که اینجا نیز مینویسم: عتیق، ملا ظریف، احمدشاه -که بین هم بسیار صمیمی بودیم- و از جمع بزرگترها داکتر صاحب ایوب، معلم صاحب عینالله، کاکا محمد علی خان، انجینر صاحب معراج و دیگر دوستان.
از این نوع صحبتم مارشال صاحب خوش شد و ستایش کرد و به همان لهجۀ زیبای خودش، دو سه مرتبه تکرار کرد: خیر ببینی. خیر ببینی.
از اصل جریان و هدف این نوشته که محور آن فرمانده شهید پناه خان است، دور نروم. در بخش اول این نوشته گفتم که بار دوم بعد از پنجشیر، سه سال بعد فرمانده پناهِ شهید را در مخابرۀ شورا دیدم، نهتنها پناه خان شهید را، بلکه مدتی که در مخابرۀ شورا بودم، سبب شد با بسیاری از چهرهای مهم و بزرگ از نزدیک ببینم و شناخت حاصل کنم. فرمانده گدا محمد خالد از چهرههای دیگرِ باافتخارِ جهاد و از یاران نزدیک قهرمان ملی را که بیشتر اوقات آنجا میبودند، نیز از نزدیک آشنا شدم.
فرمانده پناه خان شهید در آن وقت بعد از کودتاه شورای همآهنگی، وظیفۀ رهبری جنگ را در سالنگ شمالی به دوش گرفتند و به سالنگ رفتند. من همیشه همرایش در تماس میبودم، لازم نمیبینم به جزئیات جنگ آن وقت در سالنگ شمالی بپردازم، اما فرمانده پناه در آن وقتِ بسیار حساس، توانست تمام محاسبات و برنامههای صددرصد موفق طرحشدۀ طرف مقابل را با همکاری، رشادت و جانفشانیهای مجاهدین و فرماندهان سالنگ و شمالی، نقش بر آب کند و نهتنها یک دفاع تاریخی صورت گرفت، بلکه بعدترها به ضدحملههای موفقانه دست زد که توانست باتوجه به آنکه در یک اراضی محکوم قرار داشتند، متعرضان را از دهنۀ تونل الی دوشاخ و از آنجا تا منطقۀ گولایی چهارمغزک، به عقبنشینی وادار کنند.
اینجا بااختصار نوشتم، اما کل جنگ همین نبود، جنگ خیلی طول کشید و در حقیقت یک جنگ فرسایشی بود. به هرحال، نقش پناه خان شهید با همکاری سایر فرماندهان، سرنوشت آن جنگ بسیار حساس را که در آنوقت همزمان در چند استقامت در کابل نیز شدیداً درگیر جنگ بودیم، رقم زد.
Comments are closed.