گزارشگر:حمیـد آزادمنش/ سه شنبه 7 حمل 1397 - ۰۶ حمل ۱۳۹۷
پس از نشرِ «از شهروند به شهریار»، نامۀ سرگشادۀ برآمده از قلمِ دکتر فرامرز تمنا به جناب اشرفغنی رییسجمهوری افغانستان؛ در روزنامه ماندگار صفحههای اجتماعی شاهد دستبهدست شدنِ گستردۀ این نبشته بوده است. در کُل دو نوع موضعگیری در قبال آن وجود داشت؛ یکی دیدگاه مطرحشده از سوی طرفدارانِ حکومت است که از لحنی که در این نامه با رییسجمهور صحبت شده و ارادتِ خاصیکه از سوی نویسندۀ نامه نسبت به رییسجمهور در متن نامه قابل مشاهده است، خشنود اند و آن را میستایند. سوی دیگرِ این واکنشگران کسانی ایستادهاند که اگر نگوبیم بر سطر سطرِ این نامه گپ دارند، حداقل بر هر پنج موضوع اصلیِ طرح شده در این نامه معترضاند و به آن ایراد دارند. من امروز در حالیکه روز اول سال و جشن نوروز است، با خیال آرام به دور از هر نوع سوگیری، این یادداشتِ کوتاه را در نقد بر نامۀ دکتر فرامرز تمنا که استاد من نیز میباشد، مینویسم.
جناب دکتر در چند سطر کوتاهیکه زیر عنوان «به جای مقدمه» آورده است، رییسجمهور غنی را در جایگاهِ یک «حکیمِ حاکم» برای یکی از منتقدین رییسجمهوری، جناب آقای نظری پریانی معرفی کرده است. نویسندۀ نامه همچنان حضور و وجود رییسجهوری را در حیات سیاسی افغانستان بیسابقه خوانده و ادعا کرده است: هر نقدی که در چند سال دوران زمامداری رییسجمهوری بر وی وارد شده، بر حکومتداری او بوده نه بر «حکمت» نهفته در وجود وی. در بررسی متون تاریخی و نظریات اندیشمندان عصر باستان، «حکمت» اعلاترین و بالاترین درجۀ علم و دانایی تفسیر شده است. و منظور از طرح بحث «حکیم حاکم» یا «حاکم حکیم» در این آثار نیز سود بردن از لیاقت و شایستهگییی است که در وجودِ حکیم حاکم نهفته است. اما فیلسوف و حکیم خواندن رییسجمهور غنی و در عینحال طرح این مسأله که ایرادات و انتقاداتی بر شیوۀ حکومتداری وی وارد است، خود نمونهیی از تناقضاتی است که اگر نامه را دقیق مرور کنید، تا پای آن به تناقضگوییهای بیشماری برخواهید خورید. از آنجاییکه حکمت که عالیترین درجۀ علمی است، بدون شک زمامدار حکیم دارای ویژهگیهای شجاعت، خویشتنداری، عادل بودن نیز میباشد به قول افلاطون. و با وجود یکچنین حکیمِ حاکمی نباید هیچگونه ایراد و انتقادی به حکومتداری وی وجود داشته باشد. ولی همانگونه که به همه هویدا میباشد؛ از نظر کثیری (حتا نزدیکترین افراد به او) رییسجهور غنی نه شجاع است، نه خویشتندار است و نه هم عادل. کوچکترین شجاعت در وجود او در راستای پذیرشِ دیگران وجود ندارد. او خویشتندار نمیتواند باشد، چون یک آدم تمامیتخواه است و در چنین وضعیتی در بیشتر موارد بهجای درایت و همدیگرپذیری به احساسات پناه میبرد.
در نهایت باید گفت که رییسجمهور غنی نه شاه-فیلسوف دوران افلاطون است و نه حکیم حاکم. واقعیت امر این است که او فقط یک حاکم است، آنهم یک حاکم مستبد برآمده از دزدی ارادۀ سیاسی مردم.
موضوع اول: نظامیگرایی یا دانشمحوری: فرایند گذار از «زمین» به «سرزمین» و «کشور»
نویسنده در قسمت اول نامه، بر شکلگیری کشوری به نام افغانستان در دو قرن اخیر انگشت گذاشته و این مقطع زمانی را آغاز فرایند ملتسازی یا به قول خودش، فرایند گذار از زمین به سرزمین و در نهایت کشور خوانده است. او در ادامه با طرح یک بحث کامل فانتزی «خُرده هویت» یا «خُرده فرهنگها»، اقوام غیرِپشتون را مانعی در برابر شکلگیری یک هویت جمعی و ملی دانسته است. من به عنوان یک دانشجوی حوزۀ سیاست زمانیکه این موقفگیری جناب دکتر تمنا را خواندم، از باوریکه بر دانش و درجۀ علمی او داشتم مأیوس شدم. فروکاستنِ یک فرهنگ و هویت عظیم که از بینالنهرین تا پامیر بدخشان و سمرقند و بخارا و دوشنبه، شکوهمندانه لنگر انداخته است، در مرزِ یک خردههویت، نهتنها یک ادعای مضحک است که سطح علمی آدمی که ادعای به قول خودش کتابدان و کتابخوان بودن را دارد نیز در ذرهترین حد آن تقلیل میدهد. این تحلیل تقلیلگرایانه در رابطه با یکی از مسألههای کلان ملی کشوری به نام افغانستان در طی یکی دو قرن، کاریست خودفریبانه. با آنکه نویسنده در ستایش از رییسجمهور غنی هیچ کم نیاورده، اما در خصوص طرح مسالۀ به قول خودش «خُرده فرهنگها» نگفته است که هویت ملی چگونه و در چه شرایطی شکل میگیرد. او توضیح نداده است که هویت ملی در قالب چگونه یک دولتی شکل میگیرد و چه مؤلفهها و ارزشها باید مراعات شود تا اساسات ملتباوری و هویت ملی فرو نپاشد. نویسنده با آنکه برای رییس جمهوری پیشنهاد میدهد تا برای تقویت ملتباوری، ملتسازی، دولتسازی و توسعۀ سیاسی اقتصادی کشور باید روی نهادهای علمی و افراد تحصیلکرده و متمدن هزینههای بیشتری صرف شود تا به قول نویسنده از زمین به سرزمین و کشور برسیم؛ اما خودش به عنوان یک آدم تحصیلکرده هنوز به لحاظ فکری در زمین زندهگی میکند. او تمامی ارزشها و باورهای دموکراتیک را با تکرارِ وارونههای قبیلهیی از یاد میبرد و نشان میدهد که طرح بحث ملتباوری و ملتسازی در نگاهِ او ارزش چندانی ندارد.
در قسمت دیگر این بخش از نامه، نویسنده انتقاد نرمی بر تخصیص بودجۀ کلان بر بخش نظامی کشور وارد کرده و گفته با وجود هزینۀ سنگین در این بخش اما نتیجۀ ملموسی را مردم در راستای تأمین امنیت ندیدهاند، برعکس نظامیگری و مباحث نظامیمحور را تقویت کرده است. تا اینجای بحث با نویسنده موافقم. اما اینکه خواهان کاستن از بودجۀ نظامی و تخصیص آن بر بخشهای دگر شده پیشنهادیست ناقص و غیرعملی. زمانیکه نویسنده مطرح میکند که در جهان حملۀ نظامی یک دولت-ملت بر دولت-ملت دیگر در حد صفر رسیده است اما بهتر بود ایشان این مسأله را با تفکیک مناطق و حوزهها، مشخص و مطرح میکرد. این نگاه او کاملاً خوشبینانه و نادیده انگاشتن محیط منطقه و بیتوجهی به رقابتهای موجود در این حوزه است. این نسخۀ نویسنده بیشتر برای یک کشور فارغ از چالشهای امنیتی و با ثبات یا حداقل نسبتاً با ثبات قابل تجویز است. افغانستان در بُعد بینالمللی کشوری است که امنیت آن با امنیت دنیا گره خورده، در بعد منطقهیی در موقعیتی قرار گرفته است که فضای آن بهشدت یک فضای امنیتی است و همچنان به لحاظ داخلی افغانستان کشوری است که در گرداب چالشهای امنیتی گیر مانده است؛ در چنین شرایطی تقویت هرچه بیشتر نیرویها امنیتی یک امر اساسی و سرنوشتسازاست.
موضوع دوم: مام میهن و «لویاتان» افغانی: فرار مغزها و افغانهای دوتابعیته
بحثی را که نویسنده در قسمت دوم نامۀ خود تذکر داده با اینکه دولت همیشه نسبت به مردم کم توجه بوده، ادعای درستی است. اما تقسیمبندییی را که از گروههای اجتماعی ارایه داده، بیشتر یک گروهبندی مدینۀ فاضلهیی است، اما برای آنکه حد اقل این واقعیت اجتماعی که اقشار و افراد این سرزمین به بنیادیترین و اساسیترین حقوقشان دسترسی ندارند را در خودش گنجانیده است عجالتاً آن را میپذیریم. در ادامه نویسنده از شخص رییس جمهوری که حدود چهل درصد حکومت تحت رهبری او را جوانان تشکیل میدهند، نقل قول میکند و آن را میستاید. اما نویسنده با یک پرسوجوی سرسری بهراحتی به نادرستی این ادعا پی خواهد برد. واقعیت امر این است که فرصتها برای همۀ جوانان در «زمین»ی به نام افغانستان یکسان فراهم نمیشود و برخوردهای سیاسی با جوانان صورت گرفته و شناخت با ارباب قدرت معیار بوده است، و اگر چنین بود جوانان گروه گروه، دسته دسته مانند پرستوها ازین دیار بال نمیگشودند و برای رسیدن به سرزمینهای بیگانه دل به دریا نمیزدند. شاید بگویید که در امر مهاجرت جوانان عامل ناامنی نیز دخیل میباشد. اما انتقادهای اصلی در کل به سیاستهای کجوغلط، انحصارگرایانه و تبارگریانۀ این حکومت است که باعث اینهمه ناهنجاریهای سیاسی، اقتصادی، هویتی-اجتماعی شده است که نویسنده روی همۀ آنها سرپوش گذاشته است.
موضوع سوم: هرم تصمیمگیری؛ تخصصگرایی و مسؤولیتگزیری
در قسمت سومِ این نامه نویسنده به مسالۀ خوبی اشاره کرده است. اگر بتوانید در تمام این نامه دو سطر جالب توجه پیدا کنید، همین بحث خواهد بود. در این قسمت نویسنده به ملاقاتها و دید و وادیدهای تشریفاتی منجر به هیچ نتیجه اشاره کرده و همچنان به مخاطب بازگو کرده که هیچکدام از قوای سهگانۀ کشور خروجیهای قناعت بخش ندارند. ولی نویسندۀ نامه در بخش دوم این پارگراف همین بحثهای خود را که ما از آن بهخوبی یاد کردیم، رد میکند. نویسنده مداخلۀ رییسجمهوری را در هر امری یک «فضیلت» خوانده و سپس خودش گفته این فضیلت بر مدیران کشور تأثیر سوء گذاشته است. اما نسبت به این مسأله دلیل آورده است که چون توانایی و فهم علمی رییسجمهوری
باعث شده که او مسایل را عمیقتر یا به قول خودش «دیگران اگر «مو» میبینند او «پیچش مو»». واژۀ فضیلت به لحاظ معنایی در مقابل رذیلت و فضولی قرار میگیرد. با این حساب فضیلت در نفس خودش یک امر خیر است، نه شَر. اما مداخلۀ رییسجمهوری در امور خُرد و بزرگ و گرفتن صلاحیت اجرایی حتا از پایینمرتبهترینهای حکومت فضولی است نه فضیلت. به این دلیل که این فضولی
به عنوان یک امر شَر خلاقیت، ابتکار، استقلال کاری و تصمیمگیری در چارچوب صلاحیتهای وظیفوی را از مدیران گرفته و عملاً ادارات را به «کافیشاپ»هایی مبدل ساخته که در آن هرچیز بهجز مسایل کاری بحث و گفتوگو میشود.
موضوع چهارم: اولویت افغانستان چیست؟
در قسمت چهارمِ این نامه نویسنده آورد است؛ در یکونیم دههییکه از حیات سیاسی، حقوقی و اقتصادی نوینِ ما میگذرد، میان انبوهی از مسایل مانند: امنیت، صلح، طالبان و داعش، انکشاف اقتصادی، توسعۀ سیاسی، انکشاف فرهنگی، رفاه مردم، مشکلات با پاکستان، تعامل یا تقابل با امریکا، دموکراسی، اصلاحات، مبارزه با فساد، بیسوادی، جوانان، زنان و حقوق بشر، مسایل هویتی و چندین مسالۀ دیگر سرگردانیم. و با طرح یک سوالی «به راستی اولویت ما چیست؟». با آنکه نویسنده مسایل را به شکل پراگنده و در بخشهای ریز تقسیم کرده است، اما بسیاری ازین مسایل، شاخصهایی جدا از هم نیستند و بیشتر آن در دو چتر امنیت و توسعه قابل انسجام و پیگیری است. پراکندهگی در کار مدیریت و عدمِ انسجام مسایل پیشگفته زیر چتر یک سند واحد و مشخص که مدیریت آن قابلیت پیگیری یابد، برمیگردد به بیبرنامهگی و درماندهگی و نبود بسترسازیهای درونحکومتی.
از جانب دیگر، از برکت بیتوجهی و بیبرنامهگی در حکومت وحدت ملی، فساد چنان در تار پود نهادهای آن دمیده است که دورنمایی برای رسیدهگی به آن حداقل در کوتاهمدت وجود ندارد. در مسایل هویتی نیز دولت در اکثر موارد با اتخاذ سیاستهای تبارگرایانه و حذف دیگران به اختلافات دامن میزند. این دامن زدنها از پس گرفتن شفاهی «لقب» از نام یک شخصیت و چسپاندن آن به نام یک شخصیت دیگر در سطح کوچکتر، تا تلاش بر حذف اقوام با دَور زدن و دُور زدن شخصیتهای یک تبار خاص از ساختار نظام در سطح کلانتر، باعث آن گریده تا افراد از جناحهای مختلف، چه در برخوردهای اجتماعی و چه در صفحههای اجتماعی با نگاهِ «دیگری» به هم نگاه کنند و به دنبال تفاوتها میان هم بگردند و آن را برجسته نمایند، که این خود به گسترش دامنۀ بحران هویتی کمک است. با آنکه اینهمه کمکاری و لگامگسیختهگی در رهبری حکومت وجود دارد اما نویسندۀ نامه به گونۀ سرسری و بدون کوچکترین اشارهیی از آنها گذشته است. هرچند مباحث بیشتر از کمکاری حکومت موجود است اما از حوصلۀ این «نقدگونه» بیرون است.
موضوع پنجم: کتابهاییکه افغانستان را روشن خواهند کرد
در قسمت پنجم و اخیر نویسنده با پیشنهاد دو جلد کتاب زیر نامهای «چرا دولتها ناکام میشوند» و «چیستی علم»، بحث خود را ادامه میدهد و به رییسجمهوری تذکر نرم میدهد تا از مدیران دولتی بخواهد که این دو جلد کتاب را که به همکاری مرکز مطالعات استراتژیک وزارت خارجه ـ ادارهیی که آقای تمنا در رأس آن میباشد ـ منتشر شده است بخوانند. باور دارم کتاب «احیای دولتهای ناکام» مهمتر از کتابهای یاد شده اند که حکیم حاکم نوشته اما تیوریسن آن آقای غنی، در تطبیق تیوریها در عمل مشکلات زیادی داشته و اقتصاددان توسعهگرا با نظریهها و مدلهای توسعه که پشت آن عوامفریبی و بازیهای کثیف سیاسی موجود است، افغانستان را به قهقرا برده است.
در عصری که ما زندهگی میکنیم، هیچ آدم بیسوادی را در رأس ادارات و نهادها قرار نمیدهند. در رأس هر نهادی یک آدم متخصص یا غیرمتخصص ولی تحصیلکرده و دانشگاه رفته حضور دارد. این ربطی بر ناکارهگی و بیکارهگی آن نهاد ندارد. مشکلی که باعث شده این همه لگام گسیختهگی بهوجود بیاید، برمیگردد به فرسودهگی سیستم و شیوۀ حکومتداری زیر رهبری به قول نویسنده «حکیم حاکم» جناب رییس دولت.
در نهایت، باید اشاره کرد که در چنین مقطع زمانی و گذشت سهونیم سال از عمر حکومت، اساساً چرا مباحث علمی را به سطح امتیازگیریهای مقطعی تقلیل دهیم. گویا آقای تمنا قلم را در اختیار قدم قرار داده و واژههای سنگین را کنار هم قرار داده است. متن نامه سرشار است از دوگانهگی بین تعریف و تمجیدهای افراطی از یکسو و باز کردن دریچههای انتقاد و نصیحتهای متناقض از سوی دیگر. امروز کشور بیشتر روی منافع فردی میچرخد تا منافع ملی، چرا روشنفکرانِ ما حقایقی را که وجود دارند انکار کرده و از آن سخن نمیگویند؟ چرا واقعیات را همانگونه که هستند بیان نمیکنند؟
با توجه به اینکه نظام سیاسی کنونی افغانستان اگر خطاهای خودش را اصلاح نکند و به مردم امید ندهد، انباشت انتظارات مردم، ممکن است راهی نباشد جز یک انفجار اجتماعی و هرجمرج که حتا میتواند به فروپاشی بینجامد. اگر اقدام جدی صورت نگیرد، ممکن است جامعۀ امروزی ما هزینۀ سنگینی را پرداخت بکند که نتیجۀ آن را چندین نسل بعد هم خواهند پرداخت. در چنین شرایطی که امروز همه دیگری را مقصر میدانند و قطعاً هم بهاندازۀ کافی برای حمله به دیگران دلیل هم دارند، باید منتظر خسارتهای عظیم و بزرگتر از این باشیم. رییسجمهور غنی نه شاه-فیلسوف دوران افلاطون است و نه حکیم حاکم. واقعیت امر این است که او در واقع فقط یک حاکم است نه حکیم، اینجاست که انتظار جامعه از بدنۀ قدرت و حاکمیت به سمت روشنفکران جامعه سوق داده خواهد شد و این وظیفۀ خطیر بر دوش این قشر از جامعه خواهد بود. انتظاری که از روشنفکران در جامعهیی مثل جامعۀ افغانستان میرود این است که نگاهِ واقع بینانهتر به امور و واقعیتهای جامعه داشته باشند. هنرِ یک روشنفکرِ سیاسی آن است که با مردم به گونهیی سخن بگوید که بتواند با آنها ارتباط برقرار کند و درددلِ آنان را به بدنۀ قدرت و حکومت برساند نه اینکه به توجیه قدرت و وظیفۀ نصیحهالملوکانه و دیدگاهی سراسر محافظهکارانه بپردازد که نوعی امتیازطلبی تعبیر گردد.
در پایان باید اشاره کرد که با تمامی نقدهایی که بر نبشتۀ نویسنده وارد کردم، نویسنده بحثها و پیشنهادهای خوبی هم ارایه کرده بودند که نباید آنها را نادیده انگاشت.
Comments are closed.