گزارشگر:شمسالرحمن عزیزی/ شنبه 25 حمل 1397 - ۲۴ حمل ۱۳۹۷
وقتی کودک بودم، یادم داده بودند که اگر از مذهبم سوال بکنند، بگویم در مذهب امام اعظم استم. پس از پیامبر خدا، امام ابوحنیفه مشهور به امام اعظم را دومین حامل و رسانندۀ دین خدا میدانستم. برایم گفته بودند که امام اعظم چراغ امت پیامبر اسلام است و این اشاره به روایتی از نبی خدا (ص) دارد که میگوید “النعمان سرج امتی”. در سالهای اخیرِ مکتب بود که فعالیتهای حزب تحریر، مرا به پای سخنان تبلیغگرانِ این حزب در مکتبمان کشاند و برای اولینبار احساس کردم که اینجا دیگر مذهب ابوحنیفه نیست و بنابرین، از همان اول مخالفِ فعالیتهای این جریان شدم. در دانشگاه با تحریریانِ بیشتری آشنا شدم و علاوتاً، درسهای دانشگاهی و مطالعۀ اندیشههای متفکرانی مانند مودودی، ندوی، سید قطب، محمد قطب، محمد غزالی و… که در دانشگاههای کشور مرسوم است، مرا به یک مسلمانِ ایدیولوژیک، انقلابی و تندرو مبدل کرده بود و در این مرحله مثلاً با تحریریان فقط یک مشکل داشتم و آن این بود که به نظرم اینها حرف میزدند و عمل نمیکردند و تاریخ چندینسالۀ این حزب را وقتی مرور میکردم، با قصه گفتن شروع شده بود و با قصهگویی خاتمه مییافت.
دو سال اولِ دانشگاه اینگونه بود، اما من مطالعه میکردم و اهل تقلید نبودم، هرچند مرحوم شریعتی یک انسان ایدیولوژیک بود اما مطالعۀ آثارش برایم سعۀ صدر بیشتری بخشیده بود. با مطالعه آل احمد و آشنایی اندکاندک با نوشتههای مطهری، دیگر علاقه به خواندن آثار امثال سید قطب و مودودی نداشتم. اینگونه بود که آهستهآهسته با اندیشههای روشنفکران دینی آشنا شدم. تقریباً در دو سال دوم دانشگاه، شاید بیشترین کتابهای عبدالکریم سروش را مطالعه کرده بودم و آثار ترجمه شدۀ ابوزید و محمد ارکون و امثالشان را هرکجا درمییافتم، با علاقۀ تمام مطالعه میکردم.
دیروز وقتی در ذهنِ خود این داستان را مرور میکردم، دریافتم که چگونه جوانان زیادی همهروزه به قرائت سیاسی از دین میپیوندند و صفوف افراطیت را داغ میسازند. برای توضیح بیشتر این مطلب میخواهم به توضیح سه نوع قرائت دینی در جامعۀ افغانستان بپردازم.
۱ – قرائت سنتی از دین: منظور ما از قرائت سنتی از دین، معجونی از اندیشههای فقهی حنفی، کلام ماتریدی، عرفان اسلامی و عرف و سنتهای مردم افغانستان است که در طول سالیان متمادی، از زمان ورود اسلام به کشور ما تا حداقل نیمۀ اول قرن بیست بر پهنۀ اعتقادات مردم ما حاکم بوده و همهگان بدان باور داشتهاند. جدا از نفوذ بعضی از رسوم ناپسند و گاهی ضد ارزشهای انسانی، مردم افغانستان در درون این نوع قرائت از دین، تکیۀ آن بر مذهب حنفی و کلام ماتریدی که هر دو در عرصههای فقه و عقیده جریانهای معروف به عقلگرایی و رایگرایی اند و ترکیب آن با عرفان اسلامی خصوصاً آنچه را عرفان خراسانی نام میگذارند، ترکیب مسامحهگر، عقلگرا و دلپذیری از اسلام ساخته بود.
اسلام سنتی مردم افغانستان با ارزشهای بیرون از دین و سرمایههای تاریخی و تمدنی به خوبی وارد مذاکره و معامله شده بود. نوروز به عنوان پدیدۀ چندهزارساله که امروز حلت و حرمت آن از بحث های داغ محافل دینی است، به خوبی در دل این برداشت جای باز کرده بود و علاوه از صبغۀ بلندقامت تاریخیاش، رنگوبوی مذهبی نیز به خود گرفته بود. جدا از کسانی که به ادبیات دینی امروز اندکی آشنایند، دلبستهگی امروز مردم افغانستان بر زنده نگه داشتنِ تجلیل از نوروز و مخالفت شدیدشان با تحریمگران و تکفیریان، ریشه در همین طرز برداشت سنتی از دین دارد.
بیشتر از صد سال قبل از امروز، در زمان حاکمیت این نوع قرائت از دین بر نفوس و عقول مردم افغانستان، مفهوم “مشروطیت” وارد ادبیات سیاسی افغانستان شد که در آن زمان، به حیث یکی از مظاهر تمدن مغربزمین، شبیه “دموکراسی، حقوق بشر، سکولاریزم و دیگر مفاهیم انسانی” امروز، برای مردم افغانستان بداعت و تازهگی داشت. اما ما حداقل در تاریخ جنبش مشروطیت، با مواجهۀ قشر روحانی و ادبیات دینی در برابر مشروطهخواهی به عنوان پدیدۀ بیگانه و وارداتی و غربی سر نمیخوریم و این بدان معنی است که در این نوع برداشت دینی، سعه صدر و فراخی نظر بیشتری حاکم است. آنچه بعدها بر سر حکومت امیر امانالله خان آمد، داستان دیگریست که باید در جای خود بدان پرداخته شود.
۲ -قرائت سیاسی از دین: در این نوع برداشت، اسلام عبارت است از عقیده و شریعت که تمام امور مادی و معنوی انسانها را تنظیم نموده است، از سیاست و اقتصاد گرفته تا فرهنگ و ادب و روابط اجتماعی و انسانی مردم. پیروان این نوع برداشت دینی معتقدند که مرزهای اسلام و کفر مشخص و معین و تغییرناپذیر است و بیرون از دایرههایی که حاملین این نوع دیدگاه و تیوریسنهای اصلی آن ترسیم کردهاند، همهچیز حرام و قابل رد و طرد است. قرائت سیاسی از اسلام همزمان با اندیشههای سوسیالیستی از طریق پاکستان، مصر، عربستان سعودی و ایران وارد افغانستان شد و این کشور را به میدان داغ “نبرد تمدنها” به اصطلاح هانتینگتون مبدل ساخت. اسلام سیاسی در یک جنگ تن به تن با تفکر کمونیستی، از راه بسیج مردم و قیام علیه حکومت، توسط عدهیی که بعدها به سران مجاهدین معروف شدند، در میدان نظامی و سیاسی پیروز گردید و حاملان اندیشههای کمونیستی را از اریکۀ قدرت به زیر نشاند.
این پیروزی برای پیروان اسلام سیاسی مسرتبار بود اما مجاهدین نتوانستند ثابت بکنند که نسخههای اسلام سیاسی ـ چه پاکستانی یا مصری و یا ایرانی و عربستانی ـ میتواند در افغانستان توفیق داشته باشد. در واقع، شکست اندیشههای سوسیالیستی در افغانستان، شکست تز “اسلام سیاسی” را نیز در پی داشت و این دو ایدویولوژی انقلابی و تمامیتخواه، همانگونه که با هم در میدان افغانستان قدم گذاشتند، به موازات هم در قلوب مردم افغانستان شکست خوردند. البته ما در پی اثبات حقانیتِ کسی نیستیم!
جنگهای خانمانسوز و بنیانبرافگنی میان تنظیمهای جهادی در افغانستان بهوقوع پیوست که آهستهآهسته زمینهها برای ظهور جنبش اسلامگرای دیگری به کمک سازمانهای جاسوسی بیرونی مساعد شد و افغانستان به دست گروهی افتاد که نام خود را “طالبان” گذاشته بودند.
طالبان با ارعاب و خشونت فراوانتری وارد سیاست افغانستان شدند و با تندی و شرارت تمام به قول خودشان، در پی تطبیق شریعت غرای محمدی برآمدند. در طی چند سال حکومت این گروه بر قسمتهای کلانی از کشور، مردم شاهد جنایات و نسلکشیها و زمینسوزیهای فراوانی به نام دین بودند و شاید همین امر بود که در شعر آقای آریافر اینگونه انعکاس یافته بود:
یهودانه میآیند
با پرچمی از محمد
مرزهای منافقت را پاس میدارند
شاید صهیون دیگری برپا دارند این بار…
شدت و خشونتِ سیستماتیکِ طالبان به نام دین و به زیر پرچمی که بر آن کلمۀ مقدس حک شده بود، دومین تجربۀ تلخ مردم افغانستان بود که برداشت سیاسی از اسلام و تبلیغ اسلام سیاسی برایشان به ارمغان آورده بود.
عدهیی برآنند که طالبان حاملان اسلام سیاسی نه، بلکه پیروان اسلام سنتی مردم افغانستان استند، اما باید گفت که اسلام طالبان، نسخۀ سیاسی-وهابی اسلام است که تبلیغ و ترویج آن سالها قبل در مدارس افغانستان و به کمک پولهای نفتی عربستان سعودی و سازمان استخبارات پاکستان آغاز شده بود. این حقیقت را چند روز قبل شاهزادۀ سعودی هم ابراز داشت و گفت که ترویج وهابیت در دنیا به سفارش غرب و امریکا برای مقابله با کمونیسم و شوروی سابق صورت گرفت، و دهها دلیل دیگر هم میتوان بر این امر شمرد اما بر اساس همانکه میگویند “آفتاب آمد دلیل آفتاب” و عملکرد طالبان خود دلیل روشن این مدعاست، در پی اثباتِ آن نیستیم.
شکست گروه طالبان در افغانستان، به باور صاحب این قلم، شکست دومین نسخۀ اسلام سیاسی بود و اعتماد مردم را نسبت به قرائت سیاسی از اسلام تا سطح فراوانتری کاهش داد.
در سالیان پس از شکست طالبان که در افغانستان وضعیت نسبتاً مناسبی شکل گرفت، نهادهای مختلفی آغاز بهکار کردند، قانون اساسی تصویب شد، زمینههای تحصیل و تعلیم فراهم آمد و آموزش و پرورش اندکاندک اهمیت پیدا کرد، رسانهها به صورت جدی آغاز به کار کردند، مفاهیمی همچون آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، حقوق زن و امثالهم به صورت گسترده مورد تبلیغ قرار گرفتند و این داستانها به روند بیاعتمادی مردم نسبت به اسلام سیاسی و تندروانه که سراسر برایشان مصیبتزا و فاجعه برانگیز بوده، کمک کرده بود. اما دیری نگذشت که گروههای مختلف اسلامگرا “ طالبان، حقانی، تحریر، جمعیت اصلاح، داعش و….” با استفاده از مدارس دینی و مکاتب و دانشگاهها، به تبلیغ دوبارۀ اسلام سیاسی و افراطی پرداختند و در این مدت شاهد حوادث ناگوارِ همکاری استادان و دانشجویان دانشگاهها در حملات انتحاری و انفجاری و تروریستی بودهایم که از یک طرف، نشاندهندۀ فعالیت جدی افراطگرایان در نهادهای اکادمیک کشور است و از سوی دیگر، داستان غمانگیزِ ضعف نهادهای تعلیمی و تحصیلی کشور را در تربیت سالم نسل جدید بازگو میکند.
۳ – قرائت روشنفکرانه از دین: در چند سال اخیر، منطقۀ ما علاوه بر اینکه شاهد ظهور تندروترین و وحشیترین گروههای افراطی و خشونتگر مثل داعش و القاعده و طالبان بوده و انعطافناپذیرترین قرائتهای سیاسی از دین بسط گسترده یافته و دامن مسلمانانِ زیادی را به خون و آتش گره زدهاند، قرائت انعطافپذیر، دنیاگرایانه و انسانی از دین هم، توفیقات فراوانی داشته و تعداد زیادی از نسل جوان افغانستان که از یک طرف به دنیای بیرون و تجربهها و داشتههای بزرگ تمدن بشری بیتوجه نبودند و از طرف دیگر داشتههای دینی و فرهنگی خودشان را به گونۀ کامل قابل دور انداختن و کنار گذاشتن نمیدانستند، به این قرائت روی آوردند و در پی بسط و توسعۀ این نوع شناخت از دین برآمدند. این طرز نگاه به دین را “روشنفکری دینی” نام میگذارند.
روشنفکری دینی طریقت روشنفکرانِ دیندار است. مدرسۀ فکرییی است که هم از تجربۀ بشری بهره میجوید و هم از تجربۀ نبوی، و هیچکدام را پای دیگری قربانی نمیکند و معتقد است که وحی کهن در دوران مدرن، همچنان چیزهای فراوان برای گفتن و آموختن دارد و انبان افاداتش تهی نشده است. (آنچه روشنفکری دینی نیست، عبدالکریم سروش)
سالیان اخیر در کشور تلاشهای روشنفکران دینی انسجام و وسعتِ خوبتر و ستایشبرانگیزی یافته است. جمعیت فکر، به عنوان یک نهاد فرهنگی برآیند تلاش استعدادهاییست که شناخت روشنفکرانه از دین را راه میانه و متعادل برای کنار آمدن با سنت و مدرنیته، ایمان و خرد و دانش و دین میدانند. این نهاد توانسته تعدادی از نویسندهگان جوان، خبره و توانای کشور را دور هم جمع کند و تلاشهایشان را انسجام و بسط فراوانتری بدهد.
این سه نوع قرائت از اسلام، هر کدام با وسایل و ابزارهای دست داشتۀشان، در کشور ما در مصاف هم قرار دارند و این رویارویی هر روز داغتر و داغتر میشود. طرفداران اسلام سنتی مردم عام و درسناخواندهاند؛ اما حاملان قرائت افراطی از دین و روشنفکران دینی افراد نسبتاً تحصیلکرده و درسخوانده استند.
در این میان، بسیاری از نسل جوان کشور در هالهیی از سرگردانی و آشفتهگی در جهت گزینش در بین این سه رویکرد دینشناسانه گیر ماندهاند. از پدر و مادر خود اغلباً اسلام سنتی را میآموزند، در مکاتب و مدارس جذب گروههای افراطی و اندیشههای اسلام سیاسی میشوند و اگر اهل مطالعه و تحقیق باشند، در دنیای قلم و اندیشه با قرائت روشنفکرانه از دین مواجه اند. اما از آنجایی که تقلید هواخواهانِ بیشتری نسبت به تحقیق در جامعۀ ما دارد و کمتر کسانی اهل مطالعه و پژوهش برای دریافت حقیقت و قرائت انسانی از دین اند، این سرگردانی در نهایت با افتیدن در حلقوم افراطیت خاتمه مییابد.
بدین ترتیب، ترویج همهروزۀ اسلامِ افراطی در اثر بیپرواییِ حکومت در قسمت کنترول و نظارت نصاب آموزشی مدارس، مکاتب و دانشگاهها و فعالیتهای گروههای تروریستی و افراطی، از یکطرف شعلۀ جنگ را بیشتر میافروزد و چرخ آن را تندتر به دوران میاندازد و از طرف دیگر، بسیاریها را نسبت به خدا و دین و ماورای طبیعت، بیاعتنا و حتا در تقابل قرار میدهد. در هر دو صورت، این جنگ است و آشفتهگی و سوختن و بینتیجه ماندنِ یک نسل!
Comments are closed.