گزارشگر:حسین فخری/ چهار شنبه 29 حمل 1397 - ۲۸ حمل ۱۳۹۷
بخش نخست/
اعظم رهنورد زریاب، با چاپ و انتشار بیشتر از صد داستان کوتاه و رُمانهای گلنار و آیینه، شورشی که آدمیزادگکان و جانورکان بر پا کرده اند، چارگرد قلا گشتم، و اثر تازه شان درویش پنجم به هرحال ابعاد داستان نویسی را در کشور گسترش داده است. آدمها و شخصیتهای تازه و گوناگونی را به جهان داستان عرضه کرده است. زبان داستان کشور را اعتلاء بخشیده و به تشریح و تحلیل زوایای نهفته روح آدمی توفیق یافته است.
نویسنده در ده سال پسین به سرعت مجذوب هنر نو و به ویژه ریالیسم جادویی گابریل گارسیا مارکز شده است. گلنار و آیینه، چارگرد قلا گشتم، شورشی که آدمیزادگکان و جانورکان بر پا کردند و درویش پنجم و برخی از داستانهای کوتاه شان مانند مارهای زیر درختان سنجد از این شمار اند. در این آثار تلاش برای ایجاد نوع تازهیی از داستان که با افسانهها و اساطیر و باورهای فلکوریک به هم آمیخته، کاملاً مشهود است. رهنورد زریاب در این آثار در بند واقع نمایی نیست. در دنیای افسانهیی او وقوع حوادث شگفتآور و دور از ذهن و آمیزش تاریخ و فلسفه، امری بدیهی به شمار میآید.
رُمان گلنار و آیینه تصویریست از زندهگی یک رقاصه. رقاصهیی به نام ربابه. شاید این رُمان تصویر بسط یافته و جامعتری از داستان قدیمی نویسنده به نام رقاصه باشد.
رُمان با توصیف شاعرانهیی از گورستان قدیمی شهر آغاز میشود. گورستان خاموش در زیر ماه چارده شبه وطنین شنگشنگ زنگ پاهای ربابه زیر درخت توت خسته و غمگین و ترس و دلهره که مردگان گمنام و نامدار گورستان برخیزند.
صحنۀ داستان کوچه خرابات، زیارت تمیم انصار، پنجه شاه و نظرگاه و چشمۀ خضر است و راوی با ربابه در همین جا آشنا میگردد. دختری بلند بالا و سر و قد و لاغر اندامی که لباس آبی رنگ با گلهای سفید به تن دارد. همان دختری که راوی بار نخست در چارچوب پنجره خانهیی در گذر خرابات دیده و افسونش کرده است. دیدار ربابه و راوی و چکر و گلگشت شان در زیارت تمیم انصار و پنجه شاه و نظرگاه ادامه مییابد و روزی ربابه راوی را سر قبر گلنار مادرش میبرد و سر گذشت مادر مادر مادرش را که رقاصه دربار مهاراجه لکنهو بوده قصه میکند. شبی یا روزی را که به دستور مهاراجه در برابر آیینه میرقصد و آیینه تاب نمیآورد و میشکند. قصر آتش میگیرد، همه جا خاک و خاکستر میشود و گلنار را پندت نیمن داس استاد پیرش نجات میدهد. پس از آن همه رقاصه های خانواده گلنار نسل اندر نسل میکوشند تا در برابر آیینه چنین برقصند و نمیتوانند و سوژه اصلی رُمان را همین ماجرا تشکیل میدهد.
راوی رفتهرفته به خانه ربابه راه مییابد. با امیر و خسرو برادران ربابه و نوازندگان دسته او و شیرین خاله اش آشنا میشود. عباس همصنفی دانشگاهی راوی شبی در محفل خانوادگی شان و راوی را دعوت میکند و ربابه در آن جا میرقصد و مرد سیاه مستی میخواهد با ربابه برقصد و ربابه نمیپذیرد و او ربابه را کنچنی گفته دشنام میدهد و راوی و ربابه با مرد درگیر میشوند و قهر میکنند و شبانه سرقبر مادر ربابه میروند و گریستن و رقص و این ها… بعد سفر هندوستان پیش میآید و سالها غیبت و برگشت مجدد ربابه و زوال جوانی و پاچا گردشیها و نابسامانیها و خطرهای دوران جنگهای داخلی و استقرار طالبان….
شخصیت ربابه و عملکرد او در بیشترین صحنه های داستانی با زندگی منطبق است. منظور اینست که هر ذره از وجود او با ذرات زندگی شخصی و حرفوی خراباتیان منطبق است. هم از او وهم از سایر اشخاص داستانی همچون امیر و خسرو برادرانش و خاله اش شیرین. شخصیت های داستان هر وقتی که احضار میشوند، سرشار از نیرو و صمیمیت هستند و میکوشند که زندگی خاص خود را به نمایش بگذارند. ربابه همچون سایر هنرمندان ساکن در گذر خرابات در قید و فشار بسیار نیست، چون اگر اینطور باشد طرح گسترش نمییابد و داستان به جایی نمیرسد.
راوی و ربابه با وجودی که شخصیت ساده داستانی به نظر میرسند اما چنان نیست و نمیتوان آنها را با یک جمله و دو جمله تعریف کرد یا بر اساس یک فکر و یا کیفیت واحد ساخته و پرداخته شده باشند. ربابه اگر چه مانند اکثر رقاصه ها شور و شهوت چندانی در روابطش با راوی بروز نمیدهد و هر دو خویشتندار اند و چالشها و موانع اجتماعی را درست درک میکنند و به کار میبندند، اما عاری از درد و الام شخصی نیستند و نمیتوان آنها را شخصیت تک بُعدی دانست و در یک جمله تعریف کرد.
خسرو و امیر برادران و نوازندگان دسته و حتا شیرین در رُمان گلنار و آیینه شخصیت های نسبتاً ساده اند و اما ربابه با جامعیت بیشتری در رُمان پرداخت شده و در نتیجۀ آمیزش این اشخاص با یکدیگر، زندگی یک خانواده هنرمند خراباتی به شکل دقیقتر بازتاب یافته و جوش و خروش لازم شان را دارند.
رُمان حتا هنگامی که از مردی بد وشریر و مست و لایعقل سخن میراند، میتواند رضایت ما را فراهم کند و بر جامعیت صحنه های داستانی و شناخت بیشتر شخصیت های داستانی یاری رساند و آگاهی دهنده باشد. نویسنده در سراسر داستان در پیوند با طرح شخصیت ها، یا نتیجه اخلاقی داستان، محیط و جو داستان و چیزهایی از این گونه کوشیده که همه چیز را به خوبی با یکدیگر وفق دهد. اما این نکته به معنای آن هم نیست که بازندگی روزانه کاملاً وفق دارد و نمیتوان حقایق روزانه و حقایق داستانی را بکلی یکی دانست.
زبان و نثر نویسنده در این رُمان با وجود سلاست و استواری همیشگی آثار رهنورد زریاب تا حد زیادی نرم و پر انعطاف و داستانی شده، چه در ارایه و توصیف مستقیم صحنه های داستانی و چه در گفت و گو های شخصیت ها و فضا و جو داستانی و ویژگیهای شغلی و حرفوی و اگر از دو سه نابلدی «پرده های طبله و سر گرفتن هارمونیه و…» بگذریم با توانایی تمام عمل میکند و به پیشرفت داستان یاری میرساند. به ویژه در بخشهای نخستین درخشش و گیرایی خاص خودش را دارد و خواننده را مجذوب و افسون میکند.
طرح رُمان در بیشترین موارد انسجام لازمش را داشته و خصوصیات شخصیت های داستانی را در معرض نمایش گذاشته و علاقه و میل خواننده را جلب کرده و او را صحنه به صحنه میکشاند و احساسی را که لازمست در او ایجاد کرده و آنچنان او را مشغول و مستغرق میکند که تاپایان، رُمان را بخواند و از آن کیف ببرد.
با وجود همه این محسنات اگر رُمان گلنار و آیینه با سفر ربابه و خانواده اش به هندوستان پایان مییافت و نویسنده اجازه میداد که مابقی ماجرا در ذهن خواننده ادامه مییافت و شکل میگرفت و بعضی از صحنه هایی مانند گیاه جادویی کشمیر و چکر شهر نو و مواردی از این قبیل در رُمان راه نمییافتند، طرح و ساختار رُمان یکدستتر و پیراستهتر میشد و درخشش رُمان چند برابر افزایش مییافت.
رُمان گلنار و آیینه را میتوان به سهولت در صف آثار ریالیزم جادویی جا داد و ترکیبی است از خیال و واقعیت و خواب و رویا اما در برخی از صحنه ها جنبه ریالیستی آن میچربد و در بعضی از صحنهها، افسانه ها و اوهام و اسطوره ها و مسایل جادویی آن. رُمان گلنار و آیینه را میتوان مانیفیست و دفاعیه محکمی از هنرمندان و رقاصه ها و ساکنان گذر خرابات دانست. محلهیی که سالها و زمان درازی با ساکنانش در ذهنیت عامه مطرود و محکوم بودند و پا گذاشتن و نام گرفتن از آنها رسوایی و بدنامی را به دنبال داشت.
رُمان گلنار و آیینه آگاهی و دانش عمیق نویسنده را به فرهنگ و هنر و بودیزم هندی نشان میدهد و شیفته گی بیش از حد او را به جغرافیای هند و لکنهو و مهاراجه ها و قصرها و دلبستگی های آنان… تا حدی که این شیفتهگی باعث شده که گهگاهی صحنه های اضافی بر تنه داستان تحمیل شده و یا شتاب زدگی هایی در نگارش داستان پدید آورد و این تا حد زیادی طبیعی هم است و در آثار بزرگان ادب و فرهنگ جهانی هم نشانه هایی از آن را به وضوع میتوان دریافت.
نویسنده در رُمان شورشی که آدمی زادگکان و جانورکان برپا کردند، فشرده و عصاره آثار و تفکر نویسندگان و شاعران و اندیشمندان بزرگ کلاسیک و معاصر جهان را به طور جالبی چیده و پیوند زده و با دخل و تصرف و کاربرد موضوعات آنها در یک ساختار جدید، موفقیت زیادی به دست آورده است. ساختار رُمان تا حد زیادی جمع و جور است و نویسنده قادر شده که مطالب زیاد و متنوعی را با نظم درونی کنار هم چیده و با یکدیگر پیوند زند، به شکلی که ناجور و التقاطی به نظر نرسند و یکدیگر را تکمیل کنند و اوج داستان، مهمترین حادثه داستان و نتیجه منطقی حوادث جلوه کند.
در این اثر، جوانک خوش پوش و شخصیت اصلی و مرکزی داستان و همراهانش که از بینش های سیاسی و اجتماعی و فلسفی گوناگونی نمایندگی میکنند، همه و همه دست به پرخاشگری و شورش و قیام و حتا انقلاب میزنند و هنوز حرکت شان به جایی نرسیده که تفاوت ها و اختلافات درونی کارش را میکند و حرکت و جنبش از هم میپاشد. نویسنده به پیشرفت مقدماتی جوانک خوش پوش که میتواند، نماد مبارزه روشنفکران معاصر باشد، دلبستگی نشان میدهد. اما این دلبستگی دیری نمیباید و بی احتیاطی ها و توطئه های درونی و اختلافات کارش را میکند و نهضت و جنبش از درون میپاشد و تیت و پاشان میگردد.
نویسنده در نتیجه گیری کلی رُمان به فضای همیشگی آثارش وفادار است. یعنی فضای مملو از بدبینی، سردرگمی، سرخوردگی و حتا یاس فلسفی. جهانی که در آن راه نجاتی وجود ندارد. امیدی باقی نمیماند. از جانبی کاربرد حرکت به سوی شمال و پارهیی از نماد های دیگر در بخش اخیر، بینش و حرکت خاصی را تداعی میکند که در حال شکل گرفتن و بازگشت مجدد هستند؛ اما تشتت و پراکندگی و بی برنامه گی ها سبب میشوند که راه به جایی نبرند و یا به عاقبت کار شان پینبرند.
Comments are closed.