گزارشگر:عبدالبشیر فکرت بخشی-استاد دانشگاه ۵ ثور ۱۳۹۷
بخش چهارم/
۳ شعر به اعتبار چگونهگی وقوف به معنای آن
شعر به این اعتبار به چهار دسته تقسیم میشود:
۱- عبارت شعر ۲- اشارت شعر ۳- دلالت شعر ۴- اقتضای شعر
۱- عبارت شعر: عبارت از کلمات محسوس و روشنیست که از معنای مقصود شاعر با آن تعبیر میشود. البته معنای استنباط شده از عبارت شعر من کلوجوه واضح و روشن است؛ چه عبارت شعر عین شعر و مقصود شعر را تشکیل میدهد و شعر بدون آن نمیتواند وجود و عینیت داشته باشد.
۲- اشارت شعر: عبارت از معناییست که به صورتِ ضمنی از نظم موجود در شعر، بدونِ آنکه مقصود اصــلی شاعر را بیان کند، دانسته میشود.
مثالی برای عبارت و اشارت شعر:
شــمع گو در دیدهام دوکان رعنایی مچـین
کاین دل پرداغ با چندین چراغان آشناست
«بیدل»
در مصرع دوم این بیت، از عبارتِ شعر طوری دانسته میشود که گویا شاعر میخواهد داغهایی را که بر دلش نقش بستهاند و چراغان برپا داشتهاند، و نیز کمیت آنها را بازگو کند که این مسأله، هدف اصلی شاعر را تشکیل میدهد؛ اما از کاربردِ واژۀ چراغان در مصرع دوم، اشارتاً تازهبودن و خونین بودن داغها دانسته میشود که چنین اشارهیی را، اشارت شعر مینامند.
یادداشت: ناگفته نماند که اشارۀ شعر از هر حیثی واضح و روشن نیست و از وضوح معنایی کمتری نسبت به عبارت شعر برخوردار است.
۳- دلالت شعر: هرگاه مفهومی که از ترجمه ویا عبارتِ شعر بر میآید، بعد از تأمل در آن، ذهنِ انسان را دلالتاً به مفهوم دیگری که خارج از معنای شعر است، سوق دهد. این مفهوم دومی از شعر دلالتاً ثابت شده و آن را دلالتِ شعر نامیدهاند.
بیت:
سخن سنجیده گو تا دوست را دشمن نگردانی
زحـــرف بیمــروت آشنا بیـگانه مـــیگردد
« ضربالمثل »
در اینجا از عبارتِ شعر (ترجمهی شعر) چنین دانسته میشود که ناسنجیده حرفزدن دوست را به دشمن مبدل میسازد که این معنا دلالتاً معنـــای دیگری را در ذهن تداعی میکند و آن اینکه، اگر دوستان از ناسنجیده حرفزدن بیگانه گـردند؛ فحش گفتن، جنگ کردن و صدمۀ فزیکی رساندن به صورت اولی باعث بیگانهگی و دشمنی دوستان میشود، که این معنای اخیر از دلالت شعر به دست آمده است.
مثالی برای عبارت، اشارت و دلالت شعر:
حاصلم زین مزرع بیبر نمیدانم چه شـــد
خاک بودم خون شدم دیگر نمیدانم چه شد
«بیدل»
در اینجا از عبارهی شعر طوری دانسته میشود که شاعر از بی-نصیب بودن و بیبهره بودنش، از آنچه که در کشتزار بیثمر دنیا کاشته است، با حیــــرت و دلهرهگی پرسش میکند. اما در این بیت اشارهییست به حدیث پیامبر اسلام که میفرمایند: «الدنیا مزرعه الآخره» دنیــــــــا کشتزاری برای آخرت است. از دلالت شعر در این بیت طوری دانسته میشود که دنیا بنفسه هدف نیست، بلکه فقــط راه و وسیلهییست که انسان را به آخرت وصل می-سزاد، که این معنای اخیر از بیت بالا دلالتاً استنباط شده است.
۴- اقتضای شعر: هرگاه واژه یا معنایی در شعر پوشیده بوده و اضمار آن از روال شعر دانسته شود؛ طوریکه معنای شعـر بدون درنظرداشتِ آن واژه و یا معنا درست درک نگردد، چنین خواستی را در شعر، اقتضای شعر مینامند.
بیت: برق و شرار محمل فرصت نمیکشد
عمری نداشتم که بگویم چسان گذشت
«بیدل»
در اینجا از روال (سیاق) شعر چنان برمیآید که عمر او (شاعر) همچون برق و شرار است، چنانکه برق و شرار حامل فرصت نیستند و چنان زودگذرند که گویی هرگز وجود نداشتهاند، عمر او نیز بیفرصت و معدوم است. بنابراین، شاعر نتیجه میگیرد که: عمری نداشتم تا در پیوند به چگونه سپری شدنِ آن سخن بزنم. این صنعت شباهتِ بسیاری با آنچه که در بدیع و بیان زیر نامِ تشبیهِ مضمر مطرح میشود، دارد.
مثالی به عبارت، اشارت، دلالت و اقتضای شعر در یک بیت:
بیت: قــابل بار امـــانتها مـــگو آسان شدیم
سرکشیها خاک شد تا صورت انسان شدیم
«بیدل»
از مصرع دوم این بیت، از عبارهی شعر به طور عام دانسته می-شود که علت اصلی انسان شدنِ ما امحای تمرد و سرکشیهای ما بود، امّا از اشارۀ شعر چنان برمیآید که انکسار و تسلیمیِ حضرت آدم باعث انسان شدن – نایل شدن ما به مقام والای انسانی- مـا گردیده است؛ کما اینکه آدم بعد از خطایی که مرتکب شد، آنرا به خود منسوب کرد و توبهگار شد و گفت: «ربنا ظلمنا انفسنا…». این خود مقصـر دانستن برخلافِ شیطان که گفت: «فبِما أغویتنی لأقعدنّ لهم صراطک المستقیم» باعث نایل شدن ما به مقام متعالی انسانی شد.
از دلالت شعر در این مصرع دانسته میشود که تواضع یکی از فضایل انسانی است (برخلاف ارسطو که تواضع را مســخِ شخصیتِ انسان میدانست) وگرنه انسان با تواضع به این مقام رفیع انسانی نایل نمیشد. همچنان دلالتاً دانسته میشود که از بینهـایت پست و ذلیل (بعد خاکی انسان) تا بینهایت متعالی و عظیم (بعد روحی انسان) فاصلۀ زیادی وجود ندارد و با یک کُرنش میتوان فرسنگهای فاصله از کدورت تا نور را طی کرد.
از اقتضای شعر در مصرع دوم دانسته میشود که ترکیب خاک شدن نظر به معنایی که روال شعر مقتضی آنست، به مفهوم نابودشدن به کار رفته است، ورنه معنای شعر درست نخواهد شد.
مثال دیگری به عبارت، اشارت، دلالت و اقتضای شعر:
آنطرف احتیاج انجمن کبــــــریاست
چون ز طلب درگذشت، بنده خدا میشود
«بیدل»
از عبارت شعر در مصرع دوم طوری دانسته میشود که فاصله میان بنده و خدا در نیازمندی و عدم نیازمنـدیست؛ طوریکه اگر بندهیی بتواند این مرز را درنوردد و خود را ازهمه تعلقات مادی ومعنوی رها سازد و در همهچیز، حتی در وجود خود نیـز بینیاز از علت باشد، مسلماً به مقام خدایی رسیده است.
در این بیت نیز اشارهیی به سورهی اخلاص است، طوری که در آنجا بعد از بیان توحید اوتعالی، بلافاصله به مسألهی بینیــــازی و فراتر از احتیاج بودنِ خداوند پرداخته میشود. از سورۀ اخلاص چنان برمیآید که علت لاشریک بودن اوتعالی بینیاز بودن وی است. از دلالت شعر در این بیت طوری دانسته میشود که بینیازبودن و فراتر از احتیـــــاج بودن یکی از لازمههای کمال است و بندههای خداوند از آنجهت که نیازمندند، بنده و ناقصند. اگر بندهیی بتواند این مرزِ احتیاج را عبور کند، دیگر فاصــلۀ عمیقی میان بنده و خدا وجود نخواهد داشت. اما این مرز ناپیمودنی-ست.
از اقـتضای شعر در این بیت دانسته میشود که مراد از انجمن کبریا، حریم و بساط الهیست، نه معنـــــای عــــرفی و حقیقی آن که بازگو کنندۀ مجلس و تجمع سیارات است.
خلاصه:
شعر به اعتبار چگونهگی وقوف به معنای آن
عبارت شعر/ اشارت شعر/ دلالت شعر/ اقتضای شعر
۴ امر
۱ – تعریف امر: هرگاه متکلم اجرای عملی را از مخاطب به گونۀ استعلا و صلاحیت بخواهد، امر نامیده میشـــود. چنانکه اگر پدری به فرزند صغیرش بگوید: «درس بخوان!» در حقیقت کاری را که همان درس خواندن است، از وی مطالبه کرده است و چون پدر دارای صلاحیت و استعلا نسبت به فرزند میباشد، این مطالبه امر نامیده میشود.
بیت :
بفرمود جلاد را بیدریــــغ
که بردار سرهای اینان به تیغ
«سعدی»
در اینجا پادشاه که تکش نام داشت (به تعبیر سعدی) با استعلا و صلاحیتی که دارد جلاد را به قتل یکعده افرادی دستور میدهد که به گمان وی چون راز را افشا کردهاند، مجــــرماند. این نوع مطالبه امر نامیده میشود.
یادداشت: گاهی آمر با وجود داشتن استعلا و برتری نسبت به مامور، امرش جنبهی توصیهیی به خود میگیـــرد. البته این توصیهیی بودن از لحنِ کلام دانسته میشود، چنانکه انوشیروان در هنگام مرگش به پسر خود توصیه میدارد:
بیت:
بدان کوش تا هر چه نیت کنی
نظر در صــــلاح رعیت کنی
«سعدی»
در اینجا امرجنبۀ توصیهیی دارد و این مسأله از لحن و حالتِ آمر دانسته میشود.
۲ – التماس: هرگاه آمر و مامور از صلاحیت و شأنیت یکسانی برخوردار باشند؛ امر به اجرای عملی از سوی آمر را التماس می-گویند که در اشعار به گونهی وسیعی کاربرد دارد.
بیت:
چندین چراغ دارد وبیراهه میرود
بگـــذار تا بیفتد و بیند سزای خویش
« سعدی»
در اینبیت، شاعر از جانب مقابل خویش میخواهد تا شخصی را که با وصف داشتن چندین چراغ، باز هم به بیراهه میرود به حــال خود رها کند تا با افتادن، به سزای خویش برسد. از آنجایی که شاعر و مخاطبِ وی از صلاحیت و شانیت یکسانی برخوردارند، واژۀ امریۀ بگذار معنای التماس را افاده میکند.
۳- دعا: هرگاه آمر، انجام کاری را از مامور مطالبه کند، در حالی که خودش از صـلاحیت و شانیت کمتری نسبت به کسیکه او را مأمور قرار داده است، برخوردار باشد؛ چنین مطالبهیی دعا نامیده میشود.
بیت:
الهی غنچهی امـید بگشــــای
گلی از روضۀ جاوید بنمای
بپرور از لبِ آن غنچه باغــم
وزان گل عطرپرور کن دماغم
«جامی»
در این بیت، جامی به اوتعالی دعا میکند تا آنچه را که وی می-خواهد، برآورده سازد. در اینجا هرچند صیغههای امریهیی چون؛ بگشای، بنمای، بپرورو…، در این ابیات به کار رفتهاست، امّا از آنجایی که حضرت جامی از صلاحیتِ ناچیزی نسبت به خداوند بهرهمند است، امر بیانگر معنای دعا است.
بیت:
دوش میگفت به مُژگان درازت بکشم
یارب از خاطــرش اندیشۀ بیداد ببر
«حافظ»
در این بیت، شاعر از خداوند میخواهد تا اندیشۀ بیداد و ستم را از خاطر دوستش ببرد. از آنجایی که شاعر از صلاحیت ناچیــــزی نسبت به خالقِ خویش برخوردار است، در این بیت، واژۀ امریۀ «بِبر» معنای دعا را افاده میکند.
یادداشت: گاهی امر به اجراآتی تعلق میگیرد که انجام آن خارج از ارادۀ مخاطب است و مخاطب در انجام ویا عدم انجام آن هیچ دخالتی ندارد.
بیت:
مرغ لاهوتی و ناسوتی بدان
شاهبــازی و اسیر خاکدان
ماده و معنا اسیر دام تســت
اینهمه شیرازهها یکگام تست
در اینجا شاعر در مصرع اول مخاطب را به دانستن چیزی امر میکند که در اختیار وی نیست؛ چه دانستن و ندانستن به تیزهوشی و کندذهنی فرد برمیگردد، که این خود یک امر غیراختیاریست.
یادداشت: هرگاه کاربرد صیغۀ امر توأم با بیان دلیل امر باشد، آنگاه از درجۀ الزامیتِ امر کاســته شده امر، صبغـۀ یک توصیۀ مؤکد را به خود اختیار میکند.
بیت:
می خورکه شیخ و زاهد و مفتی و محتسب
چون نیک بنــــگری همه تزویر میکنند
«حافظ»
در این بیت، شاعر مخاطب را به نوشیدن شراب مامور میکند و دلیل آنرا نیز تزویرگری شیخ، زاهد، مفتی و محتسب تعریف می-کند، که امرِ توام با دلیل نامیده میشود و درجه الزامیتِ آن کمتر است.
یادداشت: گاهی امر متاخر از علت خود ذکر میگردد که چنین چیزی در شعر معمول است.
بیت:
تا بر دلـــش از غصه غبــــاری ننشیند
ای سیل سرشک از عقبِ نامه روان باش
« حافظِ
در این بیت، علتِ امر که همانا جلوگیری از نشستن غبار در نامه است، مقدم ذکرشده است، درحالی که شاعر در مصرع دوم، اشک را به رفتن دنبالِ نامه امر میکند که در واقع متاخر از علت خود ذکر گردیده است.
Comments are closed.