گزارشگر:امرالله صالح/ چهارشنبه 12 ثور 1397 - ۱۱ ثور ۱۳۹۷
بخش نخست/
—————–
هیچ کشوری در دنیا وجود ندارد که یک دشمن خارجی نداشته باشد. بدترین دشمن خارجی آن است که در همسایهگیات قرار داشته باشد. بحث دشمنی پاکستان با ما تازهگی ندارد؛ اما این پاکستانیها از کدام خلاها و درزها بهره میبرند که میتوانند با این سادهگی و سهولت، قلب کشور را هدف بگیرند. از اینکه مردم علاقه به مرور متنهای دراز ندارند، کوتاه نوشتن و با مفهوم نوشتن کار دشوار و هنرمندانه است. پس با اختصار این درزها را فهرست میکنم.
نخست: در کابل و حتا در کُل کشور هیچ گروه سیاسی خودش را شریک صمیمانۀ قدرت نمیداند و این درز سبب شده است که نهادهای امنیتی بدون اتصال مردمی و با انقطاع و گسست، در جامعه فعالیت کنند. گاهی مردم فکر میکنند که این حکومت بیسیاست، گذرا و لرزان است و اگر رمز و رازی را با این نوع اداره شریک سازند، افشا میشوند و خود به هدف تبدیل میگردند. سالهاست با اختصار به اینها صمیمانه و از ته دل مشورت میدهیم که اتصال مردمی ایجاد کنید تا حداقل کابل با پوشش استخباراتی که گاهی آن را پوشش عنکبوتی نیز میگویند، برای نفوذ دشمن سخت و دشوار شود. مقولۀ کمونیستان چین است که میگویند: «فعالان دولتی و امنیتی باید مانند ماهی باشند و مردم باید حیثیت آب را برایشان داشته باشد».
دوم: دولت نمیداند در این شهر کیها زیست دارند. کیها از این شهر خارج میشوند و کیها داخل شهر میشوند. دلیل این تاریکی و خلا، نبود شناسنامه است. شناسنامه را سیاسی ساختند. هویت را فرو ریختند. گفتند دو نوع افغان وجود دارد: یکی افغان و دیگر افغان شدهها. این کار قصدی بود. چون توان ایجاد پایگاه سیاسی را نداشتند. آسانترین روش برای شان ایجاد حساسیتهای قومی بود. در کشورهای گرسنه، دین و قومیت به بسیار سادهگی میتوانند افزار سیاسی قرار گیرند. چون هیچ نوع اعتبارات دینی نداشتند، توسل جستند به قومیت و آنهم به بدترین و بیبرنامهترین شکل آن. وقتی کارمند استخدام میکنند، به جای اینکه به کارمند دولتی دشمنشناسی و مهیندوستی و حس تعلق به خاک تدریس شود، در مجالس خاص و کوچک برای آنها فریکسیونها و انشعابات داخل اداره تدریس میشود. به جای ایجاد انرژی و نیروی واحد و بزرگ ملی در برابر دشمن مشترک کارمندان ادارات به صورت منقسم فعالیت دارند و بیشتر توان شان در تضعیف جناحهای داخل اداره مصرف میشود تا در برابر دشمن.
سوم: چند تا قشر ظهور کرده است. اول قشر بلند سیاسی و حلقۀ در قدرت که کمتر و یا هیچ تعلق به درد، رنج و آوارهگی مردم ندارند. کمتر کسی در ردۀ بلند قدرت برخاسته از مبارزۀ تودهیی و مردمی است. این قشر با رفتار کتابی و مکتبی، تنها قضیه را تحلیل میکند و با تطبیق روشهای مدیریتی بیگانه با فرهنگ و بافت اینجا، در کرسی نشسته اند. گاهی به این نوع مسوولان، رهبران پشت کمپیوتر و دوسیه به دست خطاب میشود که تا آخر عمر سرگردان مجالس و گفتگو با یک ردۀ خاص اند و با نیروی اصلی که کار را انجام میدهند، وصل نیستند. قشر پایین که کار را انجام میدهد یا باید انجام بدهد، رابطۀ عاطفی، احساسی و حتا سیاسی با رهبری ندارد. این خلاء، کشنده و زهراگین است. نیروی پایین که اساسیترین رشته را در اختیار دارد، در این وضعیت بیانگیزه میشود و این بیانگیزهگی، خلای قابل نفوذ ایجاد میکند که نتیجهاش همین حمام خون است که ما هر روز شاهد آن استیم. قشر وسطی که باید پل میان رهبری و نیروی اجرا کننده باشد و در ادبیات اداری افغانستان به آنها ردۀ متوسط یا ردۀ مدیریت گفته میشود، اکثراً نه به اساس اصول، بلکه به اساس شناخت تعین میشوند و اینها با تغیر اندک در بالا، به آدمهای سرگردان تبدیل میشوند. سالهاست این قشر موثریت خویش را از دست داده است.
چهارم: هیچچیز، هیچ عامل، هیچ تجاوز خارجی، هیچ بحران داخلی و هیچ نوع فقر و وابستهگی خارجی خطرناکتر از پاشیدن اعتقاد ملی، یا نبود اعتقاد ملی، فروپاشی هویت ملی و یا صدمه به هویت ملی و یا نبود هویت ملی بوده نمیتواند. تبرهایی که هر روز باور ما به افغانستان را میکوبند، تیزتر و تیزتر میشوند و با امکانات دولتی تیزتر میشوند. دولت در دفاع از پارچههای هویتی قرار گرفته است، نه از یک هویت واحد. این درز و گسست، در رفتارهای کوچک و بزرگ دولت و دولتی هر روز نمایان میشود. حتمی نیست کسی کارشناس ارشد سیاسی باشد تا درک کند. شما وقتی داخل یک ادارۀ ملکی و نظامی میشوید، پرسش اولتان این است که آیا در این اداره از ولایتتان، از سمتتان، از زبانتان کسی است یا خیر. مرجع اولتان اداره نیست، بلکه همان شخصِ همسو و همفکرتان در اداره است. این حالت، سرطان و سرطانی است. دولت برای حذف این سرطان برنامه ندارد، بلکه از امکانات دولتی در رشد این سرطان و گسترش آن استفاده میشود.
پنجم: همه انسانها بدون استثنا در هر ردیف و سطحی که استند، نیاز به انگیزههای فردی و مشوقههای فردی و خاص دارند تا با اشتیاق و اعتماد کار کنند. عزت، افتخار، احترام، مصونیت، جایگاه و حفاظت از هرنوع دشمن فزیکی و غیر فریکی، مسایل مهم برای فرد است. وقتی دولت اعلان میکند که دشمن اگر بیاید، هیچ دروازهیی برایش بسته نیست و تنها شرط آمدناش، آتشبس است، این نوع سخاوت بیبنیاد، انکیزهکش است. این نوع سیاست به مدافعان استخباراتی، پولیسی، نظامی و اجتماعی نظام میفهماند که شما مواد سوخت استید. در خط مشی صلح دولت هیچ نوع میکانیزم برای حفاظت از عزت کسانی که امروز در خط دفاع استخباراتی، پولیسی و نظامی قرار دارند، وجود ندارد. پس اینها با کدام انگیزه جانفشانی بیشتر کنند؟ نیروهای اجتماعی و فرهنگی که امروز به خاطر دولت قربانی میدهند، برای مصونیت و عزت خود هیچ نوع سپر دفاعی و تعریف شدۀ حقوقی و نهادینه ندارند.
به خاطر اباورزی از دراز شدن این متن، مجبورم کوتاه سازماش. راهحل، افزایش قوا نیست. راهحل با عصیبت و قهر صحبت کردن نیست. راهحل، ایجاد پوستههای تلاشی نیست. راهحل، ایجاد منطقۀ سبز برای دولت و رهاسازی ملت در ساحۀ سیاه و سرخ، یعنی بیمحافظت نیست. راهحل، لفاظی نیست. راهحل، دایر کردن ختم قرآن به خاطر شهدا نیست. راهحل، فاتحهگیری بیشتر نیست. راهحل، اعلامیه و تقبیح نیست.
راهحل، ایجاد یک نظام و سیستم بر محور ارزشها است که انگیزه ایجاد کند. راهحل، تبطیق مقررات و قانون است بالای همه، نه بالای دیگران. هیچ مشوقه مادی، جاگزین انگیزه شده نمیتواند. متأسفانه دیریست هیچ سرمایهگذاری حساب شده و درست برای ایجاد انگیزه و تحکیم انگیزه صورت نمیگیرد.
Comments are closed.