گزارشگر:رهـام برکچیزاده/ سه شنبه 8 جوزا 1397 - ۰۷ جوزا ۱۳۹۷
از عصر باستان، یونانیان به فلسفهپردازی در جهان مشهور بودند. زیرا در تمام سالها و قرون آن دوره، فیلسوفان زیادی از میانشان سر بر آورده بوند و پایه و اساسِ فلسفه را ریخته بودند. این عامل باعث شده بود تا آکادمیهای زیادی از جمله آکادمی معروف افلاطون در آنجا تأسیس شود. و در آنها به آموزش علومِ آن دوران پرداخته شود. همینطور میتوان به جرأت گفت که آکادمیهای یونان سرمنشای فلسفه در خاورمیانه و اروپا شدند. در آن دوران، به علت عدم وجود امکانات و تکنولوژی برای پژوهش علمی، روش علمی، روش قیاس عقلی و منطق بود. چون تنها راه معرفت نسبت به اشیا از این طریق ممکن بود. در همین دوران، این روش که به عنوان فلسفه شناخته میشد، به عنوان علمالعلوم مشهور شد. اما پس از تصرف یونان توسط امپراتوری روم و سپس حملۀ اقوام وحشی «گال» به روم غربی، امپراتوری بزرگ ازهم پاشید و حکومتهای محلی تشکیل شد. و این در حالی بود که مسیحیت و کلیساها گسترش بسیاری یافتند. اما در اثر جهالت عدهیی از مبلغان مسیحیت و پیروی مردم از آنها، پرداختن به علم و فلسفه در اروپا بهشدت محدود شد و تنها نظام فلسفی پایدار در آن دوران اروپا، اندیشههایی بود که در کلیسا تدریس میشد.
به همین دلیل، به مرور زمان در جوامع اروپایی خرافات و عقبماندهگی چیره شد و عصر تاریکی را شکل داد. نفوذ کلیسا در سرزمینهای اروپایی به قدری افزایش یافت که تمامی قوانین جامعه به وسیلۀ آن تعیین میشد. آنها فکر میکردند کلام مسیحیت باید اساس شناختِ جامعه باشد و برای آن کافیست. آنها نمیتوانستند با برهان عقلی صحت افکار و عقاید خود را توجیه کنند، به همین دلیل به مرور زمان به فلسفه روی آوردند و برای اولین بار در قرون وسطا نظامی نسبتا منسجم شکل دادند. اولین فردی که برای این کار تلاش کرد، «فلوطین» بود. او تلاش کرد که فلسفۀ نوافلاطونی را با کلام مسیحیت یکپارچه سازد و آن را با برهان منطقی توجیه کند.
بعدها کلیسا با اتکا بر همین روش، اساس نگرش فلسفی مسیحیت را شکل داد که در تاریخ فلسفه به نگرشِ «اسکولاستیسیسم» (فلسفۀ مدرسی) مشهور است. علت این نامگذاری این است که این فلسفه تنها فلسفهیی بود که در تمام طول قرون وسطا در سرتاسر اروپا در کلیساها تدریس میشد و به همین دلیل آن را درسی میدانستند و در میان سایر مکاتب از تقدس ویژهیی برخوردار بود. امروزه پس از ظهور عصر «رمانتیک» و انتقادات فلاسفه به خصوص فیلسوف آلمانی ایمانویل کانت، این اندیشه دیگر رواج ندارد. در عصر رمانتیک، مبانی تفکرات ایدهآلیستی تغییر بسیار کرد و در ابتدای آن شاخۀ ایدیالیسم استعلایی (محدودیتگرا) پایهگذاری شد که خود در این مقوله جای نمیگیرد و جای بحثی دیگر دارد.
بحث دربارۀ تاریخ و تکامل فلسفۀ اسکولاستیسیسم، جای تأملات فراوان و نوشتنِ کتابها دارد. هدف من در این مختصر، فقط ذکر مقدمه و کلیتی از جریانهای فلسفیِ این عصر است.
برهان افلاطون:
در یونان باستان اعتقاد به خدایان چندگانه یا «رب النوع» وجود داشت. آنها برای هر چیزی خدایانی تصور میکردند که ویژهگی اصلی آن خدا این بود که در زمینۀ مورد نظر در بالاترین حد کمال بود. مانند خدای جنگ، خدای سرعت، خدای قدرت و … . باید بدانیم که علت این طرز تفکر در یونانیان را باید در نگرش افلاطون جستوجو کرد. او تصور می کرد که در خصایل هر موجودی نوعی نقص وجود دارد. برای مثال هر موجودی دارای قدرت معینی است. اما قدرت هر موجودی محدود است. یعنی میتوان قدرتی از آن بالاتر تصور کرد. در دنیای واقعیت، هیچ چیز قدرت مطلق نیست و هر ویژهگییی بسته به اینکه در چه موجودی تعریف شود، تا حدود مشخصی معنا دارد.
در حقیقت هر شیء نمونۀ ناقصی است از یک نمونۀ بینقص که یک کلی تامه به حساب میآید. کلی به خاطر اینکه جزیی نیست؛ زیرا در جهان خارج قابل مشاهده و درک نیست و کامل به این خاطر که وقتی موجودی ناقص وجود داشته باشد، نمونۀ کامل و بینقص آنهم قابل تصور است که تمام ویژهگیهای شیء ناقص را در برگیرد. بنابراین برای مثال، تمام موجودات در حرکت دارای حداکثر سرعت معینی هستند و همهگی نمونۀ ناقصی از یک سرعتِ نامتناهی و بینقص هستند که در یونان به آن «اخیلوس» (خدایان سرعت) میگفتند.
تثلیث فلوطین:
فلوطین آخرین فیلسوف رومی و پایاندهندۀ تاریخ فلسفۀ باستان بود. تلاش او این بود که بین دین، فلسفه و شریعت وحدت ایجاد کند. او معتقد بود در شرایطی که این دو یکپارچه شوند، میتوانند حقایق بسیار مهمی را روشن کنند. او تصمیم داشت که با برهان و قیاس عقلی، به کلام مسیحیت رنگِ منطقی دهد. بنابراین در ابتدا در جستوجوی وجه مشترکی در بین حکمت نوافلاطونی و کلام مسیحیت میگشت. میدانیم که در بینش مسیحی، سه مرتبه و پله به سوی کمال وجود دارد که با سه مفهوم اصلی پدر، روحالقدوس و پسر بیان میشود. که در آن مقصود از پدر بنیانگذار و صانع جهان است که همان خداست که جهان از او تولد یافته است. پسر همان موجودات یا انسان است که در آن حضرت عیسی (ع) به عنوان حد اعلی شناخته میشود. و در نهایت، روح القدوس و یا رابط میان پدر و پسر یا خداوند و انسان است. پس به منظور تطبیق فلسفۀ نوافلاطونی و کلام مسیحیت، ابتدا آنها را باید با هم مقایسه کرد و سپس بر هم منطبق کرد. از مشترکات آنها میتوان از اعتقاد به خدای نامحدود نام برد که سرچشمۀ هستی است. اما این مفهوم در فلسفۀ نوافلاطونی، قالب کثرت به خود گرفته است و قایل به وجود خدایان متعدد شده است، اما در کلام مسیحی اعتقاد به خدای یگانه، مرسوم است. در نتیجه اگر میتوانست اربابالانواع را با هم جمع کند و یکپارچه سازد، شریعت مسیحی قالب نوافلاطونی میگرفت و میشد مراتبِ آن را با توجه به مکتب افلاطون تشریح کرد.
به دنبال آن، مراتب دیگر وجود را نیز به گونهیی جدید و با توجه به تعبیر نوافلاطونی، بیان کرد که این تعبیر بعدها تثلیث فلوطین نام گرفت. بر اساس آن، سه مرتبۀ تکاملی وجود دارد که عبارتاند از: احد، روح و نفس. در صورتی که بخواهیم این تثلیث را با مراحل وجودیِ کلام مسیحیت مقایسه کنیم، میتوانیم مفهوم «احد» را مترادف با «پدر» در نظر بگیریم. «روح» را با «روحالقدوس» مترادف بگیریم. منظور از «نفس» هم پسر است، یعنی رونوشتی از قوانین وعظی خداوند.
اکنون میرویم سراغ ارتباط مراتب سهگانۀ فلوطین.
احد به معنای خداوند یگانه است که اجزای جهان، نمونههای ناقصی از آن هستند و بنا بر کلام مسیحی، یگانه است. روح به معنای معرفت الهی است که بر ماهیت اشیا تعلق مییابد و ارتباط بین احد و محور تشکیل دهندۀ این جهان است. نفس همان رونوشت عالم فوقانی است که اجزای جهان بر محور آن شکل میگیرند، و صرفاً شامل انسان نیست، بلکه تمام عالم آفرینش را شامل میشود. از آنجایی که این مراتب بههم پیوستهاند، هر کدام به عبارتی مراحل شکلگیری معرفت هستند که از سرچشمه شروع میشود و در مخلوقات جلوه مییابد و دستیابی به آن، در گروِ تکامل معنوی و عرفانی است و انسان با رجوع به نفس خویش و تعمق در آن میتواند این مراتب را طی کرده و به بالاترین درجۀ معرفتی برسد و زیربنای جهان را درک کند.
برهان وجودی:
میتوان به جرأت گفت که این برهان، مهمترین برهان برای اثبات وجود خداوند در تاریخ فلسفۀ مدرسی است. به همین دلیل، بیان آن ضروری است. مهمترین نکته در مورد این برهان این است که: نمونۀ آن در هیچ فلسفه و نگرش مذهبییی از جمله اسلام و یهودیت دیده نمیشود و از این جهت اختصاصی است.
اما براهینی از جمله علیت و نظم در سایر مذاهب و ادیان نیز دیده میشود. این برهان توسط قدیس انسلم مطرح شد و تا مدتها مورد قبول مردم و فلاسفه بود تا جایی که پس از ظهور کانت، ضربات هولناکی به آن وارد شد. هرچند امروزه افرادی چون پروفیسور پلانتیجا با نگرش جدیدی به بازسازی این برهان پرداختند، اما ذکر آنها و بحث دربارۀ آنها از حد این مقاله فراتر است و لازم است که تفصیلاً در جایگاه خودش بحث شود. در این برهان، مراتب وجود کاملاً رعایت شده است. انسلم همچون فلوطین معتقد بود که نمونههای ناقص در این جهان وجود دارند و از اینرو یک نمونۀ کلی کامل قابل درک است.
اما او چیزی بیشتر از فلوطین اضافه میکند و آن این است: دو حالت برای وجود یک شی قابل درک است. یکی از حالات، وجود در ذهن است و دیگری وجود در جهان عین و خارجی. اما چیزی که مسلم است این است که این شی (وجود کامل کلی) از آنجایی که قابل تصور است، پس وجود دارد. ولی پرسش اینجاست که وجود این شی شامل کدام حالتِ وجود میشود؟ چون حتماً باید در یکی از دو قلمروِ زیر تعریف شود.
پس استدلالمان را اینگونه انجام میدهیم. ۱ـ این شی از آنجایی که قابل تصور است، پس وجود دارد. ۲ـ بر اساس اصل طرد شقِ سوم در منطق هیچ شقی خارج از محدودۀ یک گزاره و متناقضش تعریف نمیشود. در نتیجه، یک جسم اگر وجود دارد، نمیتواند نه در ذهن باشد و نه در خارج از ذهن (عین)، بلکه باید در یکی از قلمروها وجود داشته باشد. نتیجه: این شی یا در ذهن وجود دارد یا در خارج از ذهن (عین).
انسلم تلاش کرد که اثبات کند که این شی کلی و کامل نمیتواند در ذهن موجود باشد و در نتیجه بنا بر استدلال فوق، باید در عالم عین موجود باشد. مبنای استدلال انسلم این است که اگر شی کامل و نامحدود میتوانست در ذهن مطرح شود، برای ذهن قابل درک نبود. زیرا هر کمیتی در ذهن قابل افزایش و کاهش است و هر تصوری که از این شی بخواهیم در ذهن ایجاد کنیم، از آن کاملتر قابل تصور است. برای مثال اگر بخواهیم این شی کامل را در نهایت زیبایی بدانیم، بازهم از آن زیباتر قابل تصور است، پس در نتیجه ذهن نمیتواند کاملترین را تصور کند پس شی با چنین مشخصاتی در ذهن قابل تصور نیست. در نتیجه بنا به حکم منطقییی که گرفتیم، باید در عالم خارج از ذهن و عین وجود داشته باشد. این شی را که در عالم عین موجود است و همینطور در نهایت تکامل است، خدا مینامیم.
نقد برهان وجودی:
به این برهان، چند نقص اساسی وارد است. اول نقص برهان مغلطه در بهکاربردنِ تعاریف است که باعث گرفتنِ نتایج اشتباه میشود.
دوم اینکه: بین تعریف یک شی و ذات شی، تفاوت بسیار است. برای مثال شما میگویید فلانی بازیگر سینما است. اما مفهوم این جمله شامل شخصیت آن فرد، سبکی که بازی میکند، نقشهایی که میگیرد و … نمیشود؛ یعنی ما مفهوم کاملی از آن بازیگر را نتوانستیم تداعی کنیم. در نتیجه تصوری از آن نداریم، بلکه فقط او را به عنوان یک بازیگر تعریف کردیم. اما از آنجایی که مفهوم کاملی از آن بیان نکردیم و نمیتوان از آن تصور کاملی بهدست آورد، تعریف ما یک تعریف ناقصه است. وقتی که تعریف ما از شی به تصور کاملی از آن بیانجامد، تعریف ما یک تعریفِ تامه خواهد بود. در اینجا انسلم تمایز میان این تعاریف را مشخص نمیکند، در نتیجه استدلالش به سفسطه میانجامد.
برمیگردیم به جایی که انسلم اثبات کرد که این کلی کامل نمیتواند در ذهن تصور شود. در اینجا مقصود او تصور ماهیت و ذات شی بوده است. یعنی برای مثال در مورد زیبایی، تصور یک موجود در نهایت زیبایی، یعنی یک تصور تامه از شی که بر اساس نظر انسلم در ذهن ممتنع است. و از آن نتیجه میگیرد که قطعاً این شی در عالم خارج وجود دارد.
این در صورتی بر اساس استدلال انسلم درست خواهد بود که ثابت شود نمونۀ عینی تعریف تامه یا ذات شی قطعاً وجود دارد و در نتیجه، بر اساس برهان منطقی انسلم از آنجایی که در عالم ذهنی ممتنع است، پس در عالم بیرون ذهن یا همان عالم عین وجود دارد. اما پرسش اینجاست که آیا انسلم وجود ذات و صادق بودنِ تعریف تامۀ شی را اثبات کرده است که چنین نتیجهیی میگیرد؟
برمیگردیم به قسمت اولِ برهان انسلم که از وجود نمونههای ناقص در جهان، وجود نمونۀ کامل و بینقص را نتیجه میگیرد. او در آنجا وجود یک تعریف ناقصه از این شی را اثبات میکند و نه یک تعریف تامه را و در نتیجه نمیتواند نتیجهیی دربارۀ تعریف تامه (تصور کامل شی) بگیرد. اما از کجا بفهمیم که تعریف انسلم از شی کلی کامل، یک تعریف ناقصه است؟
انسلم نتیجه گرفت که اگر نمونههای ناقصی وجود داشته باشند، میتوان وجود یک شی کامل و بینقص را نتیجه گرفت. اما مهم این است که نمیتوانیم تصوری از این شی بهدست آوریم. در نتیجه، تعریف ما ناقصه است و همانطور که گفته شد، تعریف ناقصه نمیتواند به تعریف تامه دست یابد در نتیجه هیچ دلیلی بر وجود ماهیتی برای این شی وجود ندارد. چه در جهان عین و چه در عالم عین. اما چیزی که مسلم است این است که: انسلم توانست وجود چنین شییی را نتیجه بگیرد. اما همانطور که گفته شد، هر وجودی یا ذهنی است یا عینی و یا هر دو و نمیتواند در هیچ کدام نباشد. اما اگر شی برای مثال وجود ذهنی داشت، در نتیجه وجود عینی دارد؛ مانند اشکال و اجسامی که تصورشان میکنیم ولی در عالمِ واقع وجود ندارند.
درست است که انسلم وجود شی کلی کامل را نتیجه گرفت، اما نمیتوانست اثبات کند که این وجود، وجود عینی است. در نتیجه نمیتوانیم نتیجه بگیریم که چنین شییی در عالم خارج نیز وجود دارد. بلکه میتواند فقط ذهنی باشد. و دیگر اینکه: اصلاً وجود ماهیت برای چنین شییی اثبات نشد که بخواهیم آن را عینی یا ذهنی بدانیم. (به پاراگراف بالا رجوع شود.)
اما اشکال دیگری نیز بر برهان وجودی وارد است که توسط کانت ارایه شد و هماکنون به تشریحِ آن میپردازیم.
برهان کانت:
ایمانویل کانت فیلسوف آلمانی قرن شانزدهم میلادی و متفکر بزرگ فلسفۀ غرب است. عدۀ بسیاری بر این اعتقادند که تأثیر کانت بر فلسفۀ غرب به قدری زیاد است که میتوان فلسفۀ غرب را به دو قسمت پیشاکانتی و پساکانتی تقسیم کرد.
کانت در حین طراحی ایدیالیسم استعلایی خود که انقلابی در نگرش فلسفی غرب ایجاد کرد، به نقد برهان وجودی پرداخت و با رد این برهان، پایههای فلسفۀ مدرسی را بسیار متزلزل کرد. هماکنون به مرور برهان کانت میپردازیم. کانت به بررسی نظر انسلم مبنی بر واقعیت داشتن (عینی بودن) شی کلی کامل پرداخت. اولین نظر کانت این بود که اگر شی وجود داشته باشد، مسلماً باید دارای ماهیتی باشد که این ماهیت حدود وجودِ آن را تعریف کند و چیستیِ آن را نشان دهد. بر همین اساس، اگر تصور کنیم که چنین شییی در عالم خارج وجود دارد، باید دارای ماهیتی باشد که حدود وجودِ آن را تعیین کند وگرنه بدون ماهیت، وجود آن معنی ندارد. در نتیجه، شی کلی کاملِ ما باید دارای ماهیتی باشد.
در نتیجه اینگونه استدلال میکنیم: شی مورد نظر ما، یا دارای ماهیت مشخصی است یا نه. اگر نیست، پس یعنی اصلاً چیزی نیست که بخواهد وجود داشته باشد. و اگر هم دارای ماهیت مشخصی است، پس ماهیتش هر چه که باشد، میتوان از آن کاملتر تصور کرد. هر چهقدر زیبا باشد، زیباتر از آن میتوان تصور کرد. هر چهقدر بزرگ باشد، بزرگتر از آن میتوان تصور کرد و … . در این صورت، دیگر نمیتوان آن را شییی بینقص و کامل دانست و این با تعریف شی تناقض دارد. پس میتوانیم بگوییم در هر صورت، وجود شی نقض میشود.
Comments are closed.