احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:کمالالدین حـامد/ یک شنبه 13 جوزا 1397 - ۱۲ جوزا ۱۳۹۷
بخش یازدهم/
ج) سمع، بصر، فؤاد و قلب
به نظر دکتر شحرور، “سمع” عبارت است از وصف شنیدن که صفت “أذن” (گوشها) میباشد. “بصر” عبارت است از وصف دیدن که صفت “عین” (چشمها) است و “فؤاد” عبارت است از ادراک شخصی، که صفت “حواس” انسانی است.
آیاتی که هریک بر دیگری عطف گردیده، از قبیل عطف صفات بر دیگری میباشد؛ آنطور که در سورۀ بلد عطف موصوف یا اعضاء بر دیگری شده است (عینین … شفتین). واژۀ “قلب” در قرآن کریم برخلافِ دیدگاه مشهور که آن را عبارت از همان عضو مشهوری میداند که وظیفۀ پمپ خون را به دوش دارد، بر “مغز” استعمال شده است. بهدلیلِ اینکه قرآن کریم در آیات ۴۶ سورۀ حج و ۱۷۹ سورۀ اعراف، “قلب” را مهمترین عضو بدن و عامل تعقل و تفقه معرفی کرده است، درحالیکه این صفت در عضو مخصوص پمپ خون دیده نمیشود، بلکه از اوصاف و فعالیتهای مغز انسانی است.
بنا به گفتۀ شحرور، تفسیر واژۀ “قلب” به عضو پمپکنندۀ خون، متأثر از نظریۀ یونانی پیرامون اعضای بدن بوده است، درحالیکه واژۀ “قلب” خلوص و تغییر از یک وضعیت به وضعیتِ دیگر را گفته میشود که برای این مفهوم تنها مصداق واقعی همان “مغز” انسانی است نه عضو عامل پمپ خون در بدن انسان که امروز به نام قلب مشهور شده است.
“عقل” در زبان عربی به معنی حبس و بستن به کار میرود و “فکر” به معنی انفکاک و جدا کردن آمده است که با توجه به مفهوم لغوی هر دو، میتوان گفت که “عقل” عبارت از ربط دادن اشیاء به یکدیگر است و “فکر” تحلیل و تجزیۀ اشیای پیرامونمان را گفته میشود. به این صورت، “فواد”، “عقل” و “فکر” هر سه صفاتِ “مغز” انسانی بوده و نشانهیی از “نفخۀ روح” در کالبد بشری انسان است.
د) بشر و انسان در قرآن کریم
“بشر” عبارت است از وجود فیزیولوژیکی انسان. به این صورت، منظور از “بشر” وجود جسم خاصیست که شکل و فیزیولوژی انسانی را دارد. “بشر” شامل تمام انواع انسانی بوده و قرآن کریم در تمام موارد که از آن نام برده است، مقصود آن وجود فیزیولوژیکی بوده است؛ یعنی قطع نظر از تاریخ، تفکر و معنویات آن.
تأکید مشرکین نیز بر بشریت پیامبر اسلام نیز نشان میدهد که آنها به لحاظ وجود فیزیولوژیکی هیچ تفاوتی میان خودشان و پیامبر اسلام نمیدیدند و از این طریق، پذیرش ادعای نبوتِ او را انکار مینمودند.
اما “انسان” در قرآن کریم مرحلۀ خاصی از بشریت را گفته میشود که بعد از “نفخۀ روح” و بهوجود آمدن ارتباط “زبانی” (نشأه لغت) ظهور یافته است. در نهایت میتوان گفت که: جنس انسانی فعلی در قدم نخست مرحلۀ بشریت را طی کرده و با حضرت “آدم” مرحلۀ انسانیتِ آن آغاز یافته است که به این صورت، قبل از “آدم” بشریت بوده است، ولی فاقد انسانیت، و بعد از “آدم” مرحلۀ انسانی آغاز یافته است.
هـ) آدم و آغاز کلام انسانی
بنا به گفتۀ شحرور، بشر دورهیی طولانی را طی کرده است تا اینکه وارد مرحلۀ تکامل و پختهگی شده است. آغاز این مرحله، آغاز انسانیت است. مرحلۀ انسانیت با دو تغییر آغاز شده است: یک، “استوا” و راه رفتن انسان با هر دو پا و ترک استفاده از دستها برای راه رفتن. دو، تکمیل جهاز صوتی خاص انسانی که قدرت تولید امواج صوتیِ گوناگونی را دارد. قرآن کریم به تغییر اول در آیات ۶ــ ۷ سورۀ انفطار اشاره میکند که میفرماید “الذی خلقک فسواک فعدلک…” که در اینجا استوا بعد از خلق مطرح شده است و اشاره به مفهوم فیزیولوژیکی برابری پاها و آزادی دستها دارد. و به تغییر دوم در آیت ۴ سورۀ الرحمان اشاره میکند که میفرماید “علمه البیان” در اینجا تعلیم بیان (تصویت) بعد از خلقت انسان بهواسطۀ تغییرات مادی مراد است، نه الهام معرفت راههای تبادل اصوات و استفادۀ لغات.
مبتنی بر این مقدمه، حضرت آدم در رأس سلسله کلام انسانی قرار میگیرد و انسانیت با او آغاز میشود. بدین ملحوظ بعد از آدم است که مسألۀ مکلفیت و رسالت انسانی بهوجود میآید و نخستین مکلفیت انسانی (خلافت) نیز با تعیین آدم در رأس این سلسله معرفی میشود. آنجا که خداوند متعال میفرماید: “إنی جاعل فیالارض خلیفه…” در اینجا “جعل” به معنی “خلق” نیست، بلکه به معنی اصلی آن، یعنی “تعیین” یا همان “صیروره” میباشد و به این صورت، نتیجه گرفته میشود که “بشر” بوده است تا اینکه یکی از آنها “خلیفه” تعیین گردیده است.
قضیۀ فساد و خونریزی انسانها در زمین نیز بر همین منوال قابل تفسیر است؛ یعنی اینکه فرشتهها با توجه به گذشتۀ بشریت در زمین (که به صورت سایر حیوانات زندهگی داشته است) او را مفسد و خونریز معرفی کردند، ولی پروردگار با دمیدن “روح” و آغاز مرحلۀ انسانی، وی را شایستۀ مسوولیت (خلافت) ساخت. بنا بر آنچه گفته شد، میتوان مشخص کرد که بشریت قبل از “آدم” میلیونها سال وجود داشته و در حال تطور و تغییر بوده است.
این تغییر و تحول را قرآن کریم تحت عنوان “بث” (تکثیر و ظهور) یاد میکند و انتقال از یک مرحله (بشریت) به مرحلۀ بعدی (انسانیت) را “هبوط” (انتقال) نام گذاشته است.
شحرور میگوید که “هبوط” در قرآن کریم به معنی “نزول” نیست و نمیتوان گفت که خداوند قرآن را “هبوط” داده است، درحالیکه میتوان گفت؛ آن را “نزول” داده است. به همین صورت، قرآن کریم مرحلۀ “تمیز غریزی” و “معرفت” انسانی را مشخصاً بیان کرده است آنجا که میفرماید “الذی علم بالقلم. علم الانسان مالم یعلم”. در اینجا مراد از “قلم” همان مفهوم اصلی آن یعنی “تمیز” (تقلیم) میباشد که برای تمام حیوانات، این نوع تمییز وجود دارد و آیت بعدی (علم الانسان مالم یعلم) معرفت انسانی را مشخص میکند که دیگران (سایر موجودات زنده) از آن محروم اند.
آغاز به وجود آمدن لغت انسانی در قرآن کریم تحت اصطلاح “نفخه روح” معرفی شده است. قبل از “نفخه روح” رابطۀ میان یک چیز و صورت آن برای بشر و سایر حیوانات “انعکاسی” بود، ولی این رابطه در انسان و بر اثر “نفخۀ روح” از طریق “لغت” نیز میسر گردید. پس در این صورت، انسان میتواند میان شیئ و صورت او، آنطوری که رابطۀ انعکاسی ایجاد مینماید، رابطۀ لغوی (تعبیر فکر) نیز برقرار نماید.
به لحاظ تاریخی، مرحلۀ بعد از “آدم” تا “نوح” پیامبر، مرحلۀ انسان قدیم است و در این مرحله رابطۀ میان خدا و انسان از طریق غیربشری بوده است؛ یعنی این رابطه از طریق ملائکه (فرشته) تأمین میگردیده و به همین دلیل زمانیکه حضرت نوح ادعای نبوت کرد، این ادعا از جانب قومِ او مورد استبعاد قرار گرفت و گفتند “ولوشاء ربک لأنزل ملائکه “ یعنی اگر پروردگار میخواست ایجاد رابطه نماید، فرشتهیی را نازل میکرد (نه انسان را). در این عصر معرفت انسانی از طریق تعلیم مباشر و تقلیدی صورت میگرفته است.
Comments are closed.